فکر کنم که همه دیگه این داستان رو شنیده باشید که یه دختر توی هلند به خاطر توهین به قرآن تغییر شکل داد خوب حالا اصل ماجرا رو ببینید که چیه
این برگه چاپ شده و داستانی که ساختن:
اصل ماجرا از این قرار بوده که این عکس نه تنها از یه دختر نبوده که بخاطر توهین به قرآن اینجوری شده بلکه یه موجود عجیبِ که مجسمش توی یکی از نمایشگاه های هلند به نمایش گذاشته شده بوده
عکس پخش شده:
کودکی در حال تماشای مجسمه و مجسمه های دیگر:
عکس مجسمه در نمایشگاه از زاویه ای دیگر:
خب اینم داستان دختری که بخاطر توهین به قرآن تغییر شکل داده بود...
آیا با این کارها قرآن که معجزه بزرگ الهی هست را تخریب نمی کنیم؟
ورود مسلم بن عقیل به کوفه |
[5 شوال 60] - مسلم بن عقیل به منظور دعوت مردم کوفه برای بیعت با امام حسین (ع) وارد کوفه شد. دربدو ورود او مردم کوفه به خدمتش شتافتند و مسلم نامه امام را که حاکی ازدعوت مردم کوفه بود برای آنان قرائت کرد. دراندک زمانی شمار بیعت کنندگان به 18000تن رسید. پس ازآن مسلم بیعت وسیع اهالی کوفه را به اطلاع امام حسین رساند و ایشان پس از اطمینان ازهمراهی کوفیان راهی این شهرشدند. اما آنجا که پای عمل به میان آمد مردم کوفه جملگی تحت تأثیرتبلیغات و تهدیدات دشمنان قرارگرفتند و امام را تنها گذاشتند و بدین سبب است که کوفیان به بیوفایی و بدعهدی درتاریخ شهرت یافتند |
گاوی که خری را کشت
گاوی با شاخش خری را کشت و صاحب خر از صاحب گاو خسارت مطالبه کرد و چون صاحب گاو امتناع کرد کار به حکمیت ابو بکر بردند . ابوبکر گفت حیوانی حیوانی را کشته و خسارتی بر کسی نباشد و چون باز نزاع بالا گرفت کار نزد علی (ع) بردند ومولا اینچنین فرمود : چنانچه که گاو به جایگاه خر رفته خسارت به گردن صاحب گاو باشد و اگر خر به جایگاه گاو رفته و کشته شده باشد خسارتی نباشد .
نزاع سه مرد بر سر یک طفل
وقتی امیرالمومنین سفری به یمن داشت ، سه مرد بر سر طفلی نزاع داشتند که هر کدام آن طفل را از آن خود میداشتند چرا که بنا به رسم جاهلیت هر سه در آنی با مادر آن طفل همبستر شده بودند تا اینکه قضاوت به امام علی (ع) بردند و مولا دستور داد تا نام هر سه را بر روی کاغذ های نوشته و نزد طفل برده ، و هر کدام را که طفل بردارد آن پدر بچه باشد و چون خبر به رسول خدا رسید گفت که شکر خدا را که در میان ما اهلبیت کسی را گذارد تا سنت داود نبی را زنده میسازد .
و اما القاب مولا
بنا به روایتی روزی رسول خدا به دنبال علی (ع) میگشت گفتند فلان جا خفته و چون رسول خدا علی(ع) را بدید که بر پهلو خوابیده و بر عبایش گرد و غباری نشسته لذا رسول خدا قبای مولا را زدوده و فرمود بر خیز یا ابا تراب یعنی ای پسر خاک و مولا این کنیه را خیلی دوست میداشت .
از کنیه های دیگر مولا میتوان حیدر ، ابوالحسن ، ابوالحسین ، امیرالمومنین ( که در روز غدیر خم از جانب جبریل آورده شد ) ، اسدالله ، خلیفه الله ، ید الله ، مرتضی ، وصی رسول الله و ... ( که در حدود بیش از 500 کنیه میباشد ) .
و ظاهر مولا ...
قامتی میانه نه زیاد بلند ونه زیاد پست و چهره اش رخشان و چشمهایش درشت ، موی جلوی سرش یعنی بالای پیشانی ریخته ، موی زنخش سرخ رنگ و شکمش برآمده و دستهایش بلند و چهره اش بشاش .
از افتخارات امام علی (ع)
اینکه او اول کسی بود که با پیامبر (ص) نماز گذاشت ، مولا از زمان طفولیت با رسول خدا زیسته و از تربیت ایشان برخوردار بودند ،
دیگر اینکه علی(ع) اولین کسی بود که مقدم بر دیگران قبول اسلام و ایمان به رسول خدا و پذیرای دعوت او بیامد ،
دیگر اینکه علی(ع) آنکسی بود که در جای رسول خدا بستر نمود تا نقشه کفار را برملاء سازد
دیگر چون رسول خدا عزم به مدینه نمود ، تا مولا علی (ع) به وی ملحق نشد پا به درون شهر نگذاشت و گفت تا برادرم علی به من نپیوندد من از این مکان(قبا) نقل نخواهم کرد
دیگر اینکه چون رسول خدا خواست میان مهاجر و انصار عقد برادری ببندد و این کار بپایان رسید و هر یک از اصحاب را در تعداد 45 تن با انصار عقد برادری بپیوست علی را برای خود انتخاب نمود ، او را گرفت و فرمود ( علی هم برادر من است )
دیگر افتخارات مولا قدرت جسمانی خارالعاده ایشان بود که از هیچ چیز نمیترسید و از هیچ دشمنی نمیهراسید ، به حدی که وقتی قشون اسلام با عمرو ابن عبدود در جنگی دچار شد که هیچ یک از سپاهیان جرئت مقابله با او را در خود ندیدند و هر چه عمرو رجز خواند تا حریفی به مقابله با او برود ولی کسی حاضر نشد الا ... ، و هر چه رسول خدا فریاد زد و خواست تا کسی فریاد این مبارز را خاموش کند کسی حاضر نشد الا ... ، تا اینکه مولا رهسپار رزم شد و این مبارز را در چشمی به خاک افکند .
و دیگر اینکه زمانی مکه بدست مسلمانان فتح شد و قرار شد تا بتها به زمین ریخته شوند علی تنها کسی بود که بر دوش پیامبر قرار گرفت و بتها را بر زمین فکند .
دیگر اینکه مولا افتخار دامادی رسول خدا را بر عهده داشت در حالی که حضرت فاطمه در آن زمان خواستگار های از سران قبایل داشت .
و بزرگترین افتخار مولا به ولایت و جانشینی رسیدن ایشان در روز غدیر خم توسط شخص شاخص پیامبر بود که توسط جبریل و از جانب خدا به رسولش ابلاغ گردید و اولین کسی که از میان مردمان به طرف علی (ع) آمد و دست ایشان را برای بیعت فشرد عمر بن خطاب بو د که رو به مولا کرد و گفت ( بخ بخ لک اصبحت مولای کل مومن و مومنه )
و دیگر ... و دیگر ... و دیگر ...
مولا علی (ع) کیست ؟
علی (ع) که درود خدا و سلام ما بر او باد ، پسر ابوطالب ، پسر عبدالمطلب ، پسر هاشم ، پسر عبد مناف است و مادر آن حضرت، فاطمه دختر اسدابن هاشم عبد مناف میباشد .
ابوطالب پدر مولا علی(ع) هرگز بت نپرستید و سجده به بتها نکرد و ایمان خود به رسول خدا را به صورت مخفی نگه داشت ، و دارای چهار پسر به نامهای ( ابوطالب ، عقیل ، جعفر که به طیار ملفب گردید ، و آخرین پسر ایشان امام علی (ع) بود ) و یک دختر به نام ام-هانی داشتند .
مولا نام خود (علی) را از جانب خدا یافت
__ از آنجا که بنا به روایتی در شب معراج خطاب به جناب ختمی مرتبت شد که : ای محمد علی را از من سلام برسان و بگو او را دوست دارم و هر که او را دوست دارد دوست میدارم و از محبتی که به او دارم نام وی را از نام خود برآوردم ؛ من علی عظیم و او علی است .
__ و بنا به روایتی دیگر چون مدت حمل فاطمه ( مادر مولا ) بپایان رسید جهت دعا به جانب کعبه رفت و چنانچه درد زایمان بی طاقتش گردانید به درون خانه کعبه شتافت و حمل بگذاشت و روز سوم در حالی که طفل خود بر دست داشت گفت من بر تمام زنان عالم برتری دارم چون فرزند خود را در کعبه به دنیا آوردم و از اطعام بهشت نوشیدم و چون عزم خروج داشتم هاتفی مرا ندا داد که نام او را علی بگذار که این نام را خدا بر او نهاده و اوست که بتان را شکسته بر بام کعبه اذان بگوید و بر مشکلات فائق بیاید و پروردگار خود را ستایش کند .
و اما هنگام تولد مولا عجایبی در مکه بظهور رسید که مردمان را بهراسانید ، از جمله جنیش زمین و به رو در افتادن بتها و فرو آمدن سنگهای عظیم از کوه ها ، و اینکه در شکم با مادر خود سخن میگفت و اینکه هرگاه فاطمه از کعبه میگذشت بتهای چند فرو میافتادن ...
زلیلی من شنیدم یا علی گـــفت
به مجنون چون رسیدم هم علی گفتکه این وادی دار الجنون اسـت
که هرعــــــــــاشق بدیدم یا علی گفتنسیمی غنچه ای را باز میکرد
به گوش غنچه کم کم یاعـــلــــی گفتچمن با ریزش باران رحمــــت
دعــــــائی کرد و اوهم یا عـلــــی گفتیقین پروردگــــــــــــار آفرینش
به موجودات عــــــــالم یا عـــلــی گفتخمیر خاک عالــــم را سرشتند
چـــو برمیخواست آدم یاعـــلــــــی گفتمسیحـــا هم دم از اعجاز میزد
زهر اعجاز او هـــــم یا عـــــلـــــی گفتعــــلی را ضربتی کاری نمیشد
گمانم ابن ملــــــــــــــجم هم یا علی گفتمگر خـیبر ز جایش کنده میشد
یقین هم عــــــــلـی آنجا یا عـــــــلی گفت
به وبلاگ http://www.emamali.mihanblog.com هم سری بزنید .
زلیلی شنیدم که یا علی گفت ..... به مجنون رسیدم نیز یا علی گفت
آغاز پیدایش«شیعه»را که براى اولین بار به شیعه على علیه السلام (اولین پیشوا از پیشوایان اهل بیت علیهم السلام) معروف شدند،همان زمان حیات پیغمبر اکرم باید دانست و جریان ظهور و پیشرفت دعوت اسلامى در 23 سال زمان بعثت،موجبات زیادى در بر داشت که طبعا پیدایش چنین جمعیتى را در میان یاران پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم ایجاب مىکرد (1) .
الف:پیغمبر اکرم در اولین روزهاى بعثت که به نص قرآن ماموریتیافت که خویشان نزدیکتر خود را به دین خود دعوت کند (2) صریحا به ایشان فرمود که هر یک از شما به اجابت دعوت من سبقت گیرد،و زیر و جانشین و وصى من است.على علیه السلام پیش از همه مبادرت نموده اسلام را پذیرفت و پیغمبر اکرم ایمان او را پذیرفت ووعدههاى خود را (3) تقبل نمود و عادتا محال است که رهبر نهضتى در اولین روز نهضت و قیام خود یکى از یاران نهضت را به سمت وزیرى و جانشینى به بیگانگان معرفى کند،ولى به یاران و دوستان سر تا پا فداکار خود نشناساند یا تنها او را با امتیاز وزیرى و جانشینى بشناسد و بشناساند ولى در تمام دوره زندگى و دعوت خود،او را از وظایف وزیرى معزول و احترام مقام جانشینى او را نادیده گرفته و هیچگونه فرقى میان او و دیگران نگذارد.
ب:پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به موجب چندین روایت مستفیض و متواتر-که سنى و شیعه روایت کردهاند-تصریح فرموده که على (4) علیه السلام در قول و فعل خود از خطا و معصیت مصون است،هر سخنى که گوید و هر کارى که کند با دعوت دینى مطابقت کامل دارد وداناترین (5) مردم استبه معارف و شرایع اسلام.
ج:على علیه السلام خدمات گرانبهایى انجام داده و فداکاریهاى شگفتانگیزى کرده بود،مانند خوابیدن در بستر پیغمبر اکرم در شب هجرت (6) و فتوحاتى که در جنگهاى بدر و احد و خندق و خیبر به دست وى صورت گرفته بود که اگر پاى وى در یکى از این وقایع در میان نبود،اسلام و اسلامیان به دست دشمنان حق،ریشه کن شده بودند (7) .
د:جریان«غدیر خم»که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم در آنجا على علیه السلام را به ولایت عامه مردم نصب و معرفى کرده و او را مانند خود متولى قرار داده بود (8) .
بدیهى است این چنین امتیازات و فضائل اختصاصى دیگر که مورد اتفاق همگان بود (9) و علاقه مفرطى که پیغمبر اکرم بهعلى علیه السلام داشت (10) ،طبعا عدهاى از یاران پیغمبر اکرم را که شیفتگان فضیلت و حقیقتبودند بر این وا میداشت که على علیه السلام را دوست داشته به دورش گرد آیند و از وى پیروى کنند،چنانکه عدهاى را بر حسد و کینه آن حضرت وا مىداشت.
گذشته از همه اینها نام«شیعه على»و«شیعه اهل بیت»در سخنان پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بسیار دیده مىشود (11) .
سبب جدا شدن اقلیتشیعه از اکثریتسنى و بروز اختلاف
هواخواهان و پیروان على علیه السلام نظر به مقام و منزلتى که آن حضرت پیش پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و صحابه و مسلمانان داشت مسلم مىداشتند که خلافت و مرجعیت پس از رحلت پیغمبر اکرم از آن على علیه السلام مىباشد و ظواهر اوضاع و احوال نیز جزء حوادثى که درروزهاى بیمارى پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به ظهور پیوست (12) نظر آنان را تایید مىکرد.
ولى بر خلاف انتظار آنان درست در حالى که پیغمبر اکرم رحلت فرمود و هنوز جسد مطهرش دفن نشده بود و اهل بیت و عدهاى از صحابه سرگرم لوازم سوگوارى و تجهیزاتى بودند که خبر یافتند عدهاى دیگر-که بعدا اکثریت را بردند-با کمال عجله و بى آنکه با اهل بیت و خویشاوندان پیغمبر اکرم و هوادارانشان مشورت کنند و حتى کمترین اطلاعى بدهند،از پیش خود در قیافه خیرخواهى،براى مسلمانان خلیفه معین نمودهاند و على و یارانش را در برابر کارى انجام یافته قرار دادهاند (13) .على علیه السلام و هواداران اومانند عباس و زبیر و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار پس از فراغ از دفن پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و اطلاع از جریان امر در مقام انتقاد بر آمده به خلافت انتخابى و کارگردانان آن اعتراض نموده اجتماعاتى نیز کردهاند ولى پاسخ شنیدند که صلاح مسلمانان در همین بود (14) .
این انتقاد و اعتراف بود که اقلیتى را از اکثریت جدا کرد و پیروان على علیه السلام را به همین نام«شیعه على»به جامعه شناسانید و دستگاه خلافت نیز به مقتضاى سیاست وقت،مراقب بود که اقلیت نامبرده به این نام معروف نشوند و جامعه به دو دسته اقلیت و اکثریت منقسم نگردد بلکه خلافت را اجماعى مىشمردند و معترض را متخلف از بیعت و متخلف از جماعت مسلمانان مىنامیدند و گاهى با تعبیرات زشت دیگر یاد مىکردند (15) .
البته شیعه همان روزهاى نخستین،محکوم سیاست وقتشده نتوانستبا مجرد اعتراض،کارى از پیش ببرد و على علیه السلام نیز به منظور رعایت مصلحت اسلام و مسلمین و نداشتن نیروى کافى دستبه یک قیام خونین نزد،ولى جمعیت معترضین از جهت عقیده تسلیم اکثریت نشدند و جانشینى پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و مرجعیت علمى را حق طلق على علیه السلام مىدانستند (16) و مراجعه علمى و معنوىرا تنها به آن حضرت روا مىدیدند و به سوى او دعوت مىکردند (17) .
دو مسئله جانشینى و مرجعیت علمى
«شیعه»طبق آنچه از تعالیم اسلامى به دست آورده بود معتقد بود که آنچه براى جامعه در درجه اول اهمیت است،روشن شدن تعالیم اسلام و فرهنگ دینى است (18) و در درجه تالى آن،جریان کامل آنها در میان جامعه مىباشد.
و به عبارت دیگر اولا:افراد جامعه به جهان و انسان با چشم واقع بینى نگاه کرده،وظایف انسانى خود را (به طورى که صلاح واقعى است) بدانند و بجا آورند اگر چه مخالف دلخواهشان باشد.
ثانیا:یک حکومت دینى نظم واقعى اسلامى را در جامعه حفظ و اجرا نماید و به طورى که مردم کسى را جز خدا نپرستند و از آزادى کامل و عدالت فردى و اجتماعى بر خوردار شوند،و این دو مقصود به دست کسى باید انجام یابد که عصمت و مصونیتخدایى داشتهباشد و گرنه ممکن است کسانى مصدر حکم یا مرجع علم قرار گیرند که در زمینه وظایف محوله خود،از انحراف فکر یا خیانتسالم نباشد و تدریجا ولایت عادله آزادیبخش اسلامى به سلطنت استبدادى و ملک کسرایى و قیصرى تبدیل شود و معارف پاک دینى مانند معارف ادیان دیگر دستخوش تحریف و تغییر دانشمندان بلهوس و خودخواه گردد و تنها کسى که به تصدیق پیغمبر اکرم در اعمال و اقوال خود مصیب و روش او با کتاب خدا و سنت پیغمبر مطابقت کامل داشت همان على علیه السلام بود (19) .
و اگر چنانچه اکثریت مىگفتند قریش با خلافتحقه على مخالف بودند،لازم بود مخالفین را بحق وادارند و سرکشان را به جاى خود بنشانند چنانکه با جماعتى که در دادن زکات امتناع داشتند،جنگیدند و از گرفتن زکات صرفنظر نکردند نه اینکه از ترس مخالفت قریش،حق را بکشند.
آرى آنچه شیعه را از موافقتبا خلافت انتخابى باز داشت،ترس از دنباله ناگوار آن یعنى فساد روش حکومت اسلامى و انهدام اساس تعلیمات عالیه دین بود،اتفاقا جریان بعدى حوادث نیز این عقیده (یا پیش بینى) را روز به روز روشنتر مىساخت و در نتیجه شیعه نیز در عقیده خود استوارتر مىگشت و با اینکه در ظاهر با نفرات ابتدائى انگشتشمار خود به هضم اکثریت رفته بود و در باطن به اخذ تعالیم اسلامى از اهل بیت و دعوت به طریقه خود،اصرار مىورزیدند در عین حال براى پیشرفت و حفظ قدرت اسلام،مخالفت علنى نمىکردند و حتى افراد شیعه،دوش به دوش اکثریتبه جهاد مىرفتند و در امور عامه دخالت مىکردند و شخص على علیه السلام در موارد ضرورى،اکثریت را به نفع اسلام راهنمایى مىنمود (20) .
روش سیاسى خلافت انتخابى و مغایرت آن با نظر شیعه
«شیعه»معتقد بود که شریعت آسمانى اسلام که مواد آن در کتاب خدا و سنت پیغمبر اکرم روشن شده تا روز قیامتبه اعتبار خود باقى و هرگز قابل تغییر نیست (21) و حکومت اسلامى با هیچ عذرى نمىتواند از اجراى کامل آن سرپیچى نماید،تنها وظیفه حکومت اسلامى این است که با شورا در شعاع شریعتبه سبب مصلحت وقت،تصمیماتى بگیرد ولى در این جریان،به لتبیعتسیاست آمیز شیعه و همچنین از جریان حدیث دوات و قرطاس که در آخرین روزهاى بیمارى پیغمبر اکرم اتفاق افتاد،پیدا بود که گردانندگان و طرفداران خلافت انتخابى معتقدند که کتاب خدا مانند یک قانون اساسى محفوظ بماند ولى سنت و بیانات پیغمبر اکرم را در اعتبار خود ثابت نمىدانند بلکه معتقدند که حکومت اسلامى مىتواند به سبب اقتضاى مصلحت،از اجراى آنها صرفنظر نماید.و این نظر با روایتهاى بسیارى که بعدا در حق صحابه نقل شد (صحابه مجتهدند و در اجتهاد و مصلحتبینى خود اگر اصابت کنند ماجور و اگر خطا کنند معذور مىباشند) تایید گردید و نمونه بارز آن وقتى اتفاق افتاد که خالد بن ولید یکى از سرداران خلیفه، شبانه در منزل یکى از معاریف مسلمانان«مالک بن نویره»مهمان شد و مالک را غافلگیر نموده، کشت و سرش را در اجاق گذاشت و سوزانید و همان شب با زن مالک همبستر شد!و به دنبال این جنایتهاى شرم آورد،خلیفه به عنوان اینکه حکومت وى به چنین سردارى نیازمند است،مقررات شریعت را در حق خالد اجرا نکرد (22) !!
و همچنین خمس را از اهل بیت و خویشان پیغمبر اکرم بریدند (23) و نوشتن احادیث پیغمبر اکرم به کلى قدغن شد و اگر در جاى حدیث مکتوب کشف یا از کسى گرفته مىشد آن را ضبط کردهمىسوزانیدند (24) و این قدغن در تمام زمان خلفاى راشدین تا زمان خلافت عمر بن عبد العزیز خلیفه اموى (99-102) استمرار داشت (25) و در زمان خلافتخلیفه دوم (13-25 ق) این سیاست روشنتر شد و در مقام خلافت،عدهاى از مواد شریعت را مانند حج تمتع و نکاح متعه و گفتن«حى على خیر العمل»در اذان نماز ممنوع ساخت (26) و نفوذ سه اطلاق را دایر کرد و نظایر آنها (27) .
در خلافت وى بود که بیت المال در میان مردم با تفاوت تقسیمشد (28) که بعدا در میان مسلمانان اختلاف طبقاتى عجیب و صحنههاى خونین دهشتناکى به وجود آورد و در زمان وى معاویه در شام با رسومات سلطنتى کسرى و قیصر حکومت مىکرد و خلیفه او را کسراى عرب مىنامید و متعرض حالش نمىشد.
خلیفه دوم به سال 23 هجرى قمرى به دست غلامى ایرانى کشته شد و طبق راى اکثریتشوراى شش نفرى که به دستور خلیفه منعقد شد،خلیفه سوم زمام امور را به دست گرفت.وى در عهد خلافتخود خویشاوندان اموى خود را بر مردم مسلط ساخته در حجاز و عراق و مصر و سایر بلاد اسلامى زمام امور را به دست ایشان سپرد (29) ایشان بناى بىبند و بارى گذاشته آشکارا به ستم و بیداد و فسق و فجور و نقص قوانین جاریه اسلامى پرداختند،سیل شکایتها از هر سوى به دار الخلافه سرازیر شد،ولى خلیفه که تحت تاثیر کنیزان اموى خود و خاصه مروان بن حکم (30) قرار داشت،به شکایتهاى مردم ترتیب اثر نمىداد بلکه گاهى هم دستور تشدید و تعقیب شاکیان را صادر مىکرد (31) و بالاخره به سال 35 هجرى،مردم بر وى شوریدند وپس از چند روز محاصره و زد و خورد،وى را کشتند.
خلیفه سوم در عهد خلافتخود حکومتشام را که در راس آن از خویشاوندهاى اموى او معاویه قرار داشت،بیش از پیش تقویت مىکرد و در حقیقتسنگینى خلافت،در شام متمرکز بود و تشکیلات مدینه که دار الخلافه بود جز صورتى در بر نداشت (32) خلافتخلیفه اول با انتخاب اکثریت صحابه و خلیفه دوم با وصیتخلیفه اول و خلیفه سوم با شوراى شش نفرى که اعضا و آیین نامه آن را خلیفه دوم تعیین و تنظیم کرده بود،مستقر شد.و روى هم رفته سیاستسه خلیفه که 25 سال خلافت کردند در اداره امور این بود که قوانین اسلامى بر طبق اجتهاد و مصلحت وقت که مقام خلافت تشخیص دهد،در جامعه اجرا شود و در معارف اسلامى این بود که تنها قرآن بى اینکه تفسیر شود یا مورد کنجکاوى قرار گیرد خوانده شود و بیانان پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم (حدیث) بى اینکه روى کاغذ بیاید روایتشود و از حدود زبان و گوش تجاوز نکند.
کتابت،به قرآن کریم انحصار داشت و در حدیث ممنوع بود (33) پس از جنگ یمامه که در سال دوازده هجرى قمرى خاتمه یافت و گروهى از صحابه که قارى قرآن بودند در آن جنگ کشته شدند،عمر بن الخطاب به خلیفه اول پیشنهاد مىکند که آیات قرآن در یک مصحف جمع آورى شود،وى در پیشنهاد خود مىگوید اگر جنگى رخ دهد و بقیه حاملان قرآن کشته شوند،قرآن از میان ما خواهد رفت،بنابر این،لازمست آیات قرآنى را در یک مصحف جمع آورى کرده به قید کتابت در بیاوریم (34) ،این تصمیم را درباره قرآن کریم گرفتند با اینکه حدیث پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم که تالى قرآن بود نیز با همان خطر تهدید مىشد و از مفاسد نقل به معنا و زیاده و نقیصه و جعل و فراموشى در امان نبود ولى توجهى به نگهدارى حدیث نمىشد بلکه کتابت آن ممنوع و هر چه به دست مىافتاد سوزانیدهمىشد تا در اندک زمانى کار به جایى کشید که در ضروریات اسلام مانند نماز،روایات متضاد به وجود آمد و در سایر رشتههاى علوم در این مدت قدمى بر داشته نشد و آنهمه تقدیس و تمجید که در قرآن و بیانات پیغمبر اکرم نسبتبه علم و تاکید و ترغیب در توسعه علوم وارد شده بى اثر ماند و اکثریت مردم سرگرم فتوحات پى در پى اسلام و دلخوش به غنایم فزون از حد که از هر سو به جزیرة العرب سرازیر مىشد،بودند و دیگر عنایتى به علوم خاندان رسالت که سر سلسلهشان على علیه السلام بود و پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم او را آشناترین مردم به معارف اسلام و مقاصد قرآن معرفى کرده بود نشد، حتى در قضیه جمع قرآن (با اینکه مىدانستند پس از رحلت پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مدتى در کنجخانه نشستند و مصحف را جمعآورى نموده است) وى را مداخله ندادند حتى نام او را نیز به زبان نیاوردند (35) .
اینها و نظایر اینها امورى بود که پیروان على علیه السلام را در عقیده خود راسختر و نسبتبه جریان امور،هشیارتر مىساخت و روز بهروز بر فعالیتخود مىافزودند.على نیز که دستش از تربیت عمومى مردم کوتاه بود به تربیتخصوصى افراد مىپرداخت.
در این 25 سال،سه تن از چهار نفر یاران على علیه السلام که در همه احوال در پیروى او ثابت قدم بودند (سلمان فارسى و ابوذر غفارى و مقداد) در گذشتند ولى جمعى از صحابه و گروه انبوهى از تابعین در حجاز و یمن و عراق و غیر آنها در سلک پیروان على درآمدند و در نتیجه پس از کشته شدن خلیفه سوم،از هر سوى به آن حضرت روى نموده و به هر نحو بود با وى بیعت کردند و وى را براى خلافتبرگزیدند.
انتهاى خلافتبه امیر المؤمنین على (ع) و روش آن حضرت
خلافت على علیه السلام در اواخر سال 35 هجرى قمرى شروع شد و تقریبا چهار سال و پنج ماه ادامه یافت.على علیه السلام در خلافت،رویه پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم را معمول مىداشت (36) و غالب تغییراتى را که در زمان خلافت پیشینیان پیدا شده بود به حالت اولى برگردانید و عمال نالایق را که زمام امور را در دست داشتند از کار بر کنار کرد (37) .و در حقیقتیک نهضت انقلابى بود و گرفتاریهاى بسیارى در بر داشت.
على علیه السلام نخستین روز خلافت در سخنرانى که براى مردم نمود چنین گفت:«آگاه باشید! گرفتارى که شما مردم هنگام بعثت پیغمبر خدا داشتید امروز دوباره به سوى شما برگشته و دامنگیرتانشده است.باید درست زیر و روى شوید و صاحبان فضیلت که عقب افتادهاند پیش افتند و آنان که به ناروا پیشى مىگرفتند،عقب افتند (حق است و باطل و هر کدام اهلى دارد باید از حق پیروى کرد) اگر باطل بسیار است چیز تازهاى نیست و اگر حق کم است گاهى کم نیز پیش مىافتند و امید پیشرفت نیز هست.البته کم اتفاق مىافتد که چیزى که پشتبه انسان کند دوباره برگشته و روى نماید» (38) .
على علیه السلام به حکومت انقلابى خود ادامه داد و چنانکه لازمه طبیعت هر نهضت انقلابى است،عناصر مخالف که منافعشان به خطر مىافتد از هر گوشه و کنار سر به مخالفتبر افراشتند و به نام خونخواهى خلیفه سوم،جنگهاى داخلى خونینى بر پا کردند-که تقریبا در تمام مدت خلافت على علیه السلام ادامه داشت-به نظر شیعه،مسببین این جنگهاى داخلى جز منافع شخصى منظورى نداشتند و خونخواهى خلیفه سوم،دستاویز عوامفریبانهاى بیش نبود و حتى سوء تفاهم نیز در کار نبود (39) .سبب جنگ اول که«جنگ جمل»نامیده مىشود،غائله اختلاف طبقاتى بود که از زمان خلیفه دوم در تقسیم مختلف بیت المال پیدا شده بود،على علیه السلام پس از آنکه به خلافتشناخته شد،مالى در میان مردم بالسویه قسمت فرمود (40) چنانکه سیرت پیغمبر اکرم نیز همانگونه بود و این روش زبیر و طلحه را سختبر آشفت و بناى تمرد گذاشتند و به نام زیارت کعبه،از مدینه به مکه رفتند و ام المؤمنین عایشه را که در مکه بود و با على علیه السلام میانه خوبى نداشتبا خود همراه ساخته به نام خونخواهى خلیفه سوم!نهضت و جنگ خونین جمل را بر پا کردند (41) .
با اینکه همین طلحه و زبیر هنگام محاصره و قتل خلیفه سوم در مدینه بودند از وى دفاع نکردند (42) و پس از کشته شدن وى اولین کسى بودند که از طرف خود و مهاجرین با على بیعت کردند (43) و همچنین ام المؤمنین عایشه خود از کسانى بود که مردم را به قتل خلیفه سوم تحریص مىکرد (44) و براى اولى بار که قتل خلیفه سوم را شنید به وى دشنام داد و اظهار مسرت نمود.اساسا مسببین اصلى قتل خلیفه،صحابه بودند که از مدینه به اطراف نامهها نوشته مردم را بر خلیفه مىشورانیدند.
سبب جنگ دوم که جنگ صفین نامیده مىشود و یک سال و نیم طول کشید،طمعى بود که معاویه در خلافت داشت و به عنوان خونخواهى خلیفه سوم این جنگ را بر پا کرد و بیشتر از صد هزار خون ناحق ریخت و البته معاویه در این جنگ حمله مىکرد نه دفاع،زیرا خونخواهى هرگز به شکل دفاع صورت نمىگیرد.
عنوان این جنگ«خونخواهى خلیفه سوم»بود با اینکه خود خلیفه سوم در آخرین روزهاى زندگى خود براى دفع آشوب از معاویه استمداد نمود وى با لشگرى از شام به سوى مدینه حرکت نموده آنقدر عمدا در راه توقف کرد تا خلیفه را کشتند آنگاه به شامبرگشته به خونخواهى خلیفه قیام کرد (45) .
و همچنین پس از آنکه على علیه السلام شهید شد و معاویه خلافت را قبضه کرد،دیگر خود خلیفه سوم را فراموش کرده،قتله خلیفه را تعقیب نکرد!!
پس از جنگ صفین،جنگ نهروان در گرفت،در این جنگ جمعى از مردم که در میانشان صحابى نیز یافت مىشد،در اثر تحریکات معاویه در جنگ صفین به على علیه السلام شوریدند و در بلاد اسلامى به آشوبگرى پرداخته هر جا از طرفداران على علیه السلام مىیافتند مىکشتند،حتى شکم زنان آبستن را پاره کرده جنینها را بیرون آورده سر مىبریدند (46) .
على علیه السلام این غائله را نیز خوابانید ولى پس از چندى در مسجد کوفه در سر نماز به ستبرخى از این خوارج شهید شد.
پىنوشتها:
1-اولین اسمى که در زمان رسول خدا پیدا شد،«شیعه»بود که سلمان و ابوذر و مقداد و عمار با این اسم مشهور شدند (حاضر العالم الاسلامى،ج 1،ص 188)
2- و انذر عشیرتک الاقربین (سوره شعرا،آیه 214)
3-در ذیل این حدیث،على (ع) مىفرماید:«من که از همه کوچکتر بودم عرض کردم:من وزیر تو مىشوم،پیغمبر دستش را به گردن من گذاشته فرمود:این شخص برادر و وصى و جانشین من مىباشد باید از او اطاعت نمایید،مردم مىخندیدند و به ابى طالب مىگفتند:تو را امر کرد که از پسرت اطاعت کنى»، (تاریخ طبرى،ج 2 ص 321.تاریخ ابى الفداء،ج 1،ص 116.البدایة و النهایة،ج 3،ص 39.غایة المرام،ص 320)
4-ام سلمه مىگوید پیغمبر فرمود:«على همیشه با حق و قرآن است و حق و قرآن نیز همیشه با اوست و تا قیامت از هم جدا نخواهند شد.»، (این حدیثبا پانزده طریق از عامه و یازده طریق از خاصه نقل شده و ام سلمه و ابن عباس و ابو بکر و عایشه و على (ع) و ابو سعید خدرى و ابو لیلى و ابو ایوب انصارى از راویان آن هستند.غایة المرام بحرانى،ص 539 و 540)
پیغمبر فرمود:«خدا على را رحمت کند که همیشه حق با اوست»، (البدایة و النهایه،،ج 7،ص 36)
5-پیغمبر فرمود:«حکمت ده قسمتشده،نه جزء آن بهره على و یک جزء آن در میان تمام مردم قسمتشده است» (البدایة و النهایة،ج 7،ص 359)
6-هنگامى که کفار مکه تصمیم گرفتند محمد (ص) را به قتل رسانند و اطراف خانهاش را محاصره کردند،پیغمبر (ص) تصمیم گرفتبه مدینه هجرت کند،به على فرمود:«آیا تو حاضرى شب در بستر من بخوابى تا گمان برند من خوابیدهام و از تعقیب آنان در امام باشم»،على در آن وضع خطرناک،این پیشنهاد را با آغوش باز پذیرفت.
7-تواریخ و جوامع حدیث.
8-«حدیث غدیر»از احادیث مسلمه میان سنى و شیعه مىباشد و متجاوز از صد نفر صحابى با سندها و عبارتهاى مختلف آن را نقل نمودهاند و در کتب عامه و خاصه ضبط شده،براى تفصیل به کتاب غایة المرام،ص 79 و عبقات،جلد غدیر و الغدیر مراجعه شود.
9-تاریخ یعقوبى (ط نجف) ج 2،ص 137 و 140.تاریخ ابى الفداء ج 1،ص 156.
صحیح بخارى،ج 4،ص 107.مروج الذهب،ج 2،ص 437.ابن ابى الحدید،ج 1،ص 127 و 161.
10-صحیح مسلم،ج 15،ص 176.صحیح بخارى،ج 4،ص 207.مروج الذهب،ج 2،ص 23 و ج 2،ص 437.تاریخ ابى الفداء،ج 1،ص 127 و 181.
11-جابر مىگوید:نزد پیغمبر بودیم که على از دور نمایان شد،پیغمبر فرمود:«سوگند به کسى که جانم به دست اوست!این شخص و شیعیانش در قیامت رستگار خواهند بود»،ابن عباس مىگوید وقتى آیه: ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم خیر البریة نازل شد،پیغمبر به على فرمود: «مصداق این آیه تو و شیعیانت مىباشید که در قیامتخشنود خواهید بود و خدا هم از شما راضى است»،این دو حدیث و چندین حدیث دیگر،در تفسیر الدر المنثور،ج 6،ص 379 و غایة المرام،ص 326 نقل شده است.
12-محمد (ص) در مرض وفاتش لشکرى را به سردارى اسامة بن زید مجهز کرده اصرار داشت که همه در این جنگ شرکت کنند و از مدینه بیرون روند،عدهاى از دستور پیغمبر اکرم (ص) تخلف کردند که از آن جمله«ابو بکر و عمر»بودند و این قضیه پیغمبر را بشدت ناراحت کرد (شرح ابن ابى الحدید،ط مصر،ج 1،ص 53)
پیغمبر اکرم (ص) هنگام وفاتش فرمود:«دوات و قلم حاضر کنید تا نامهاى براى شما بنویسم که سبب هدایتشما شده گمراه نشوید»،عمر از این کار مانع شده گفت:مرضش طغیان کرده هذیان مىگوید!!! (تاریخ طبرى،ج 2،ص 436.صحیح بخارى،ج 3.صحیح مسلم،ج 5.البدایة و النهایه،ج 5،ص 227.ابن ابى الحدید،ج 1،ص 133)
همین قضیه در مرض موت خلیفه اول تکرار یافت و خلیفه اول به خلافت عمر وصیت کرد و حتى در اثناى وصیتبیهوش شد،ولى عمر چیزى نگفت و خلیفه اول را به هذیان نسبت نداد در حالى که هنگام نوشتن وصیت،بیهوش شده بود،ولى پیغمبر اکرم (ص) معصوم و مشاعرش بجا بود (روضة الصفا،ج 2 ص 260)
13-شرح ابن ابى الحدید،ج 1،ص 58 و ص 123-135.یعقوبى،ج 2،ص 102.تاریخ طبرى،ج 2،ص 445-460.
14-تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 103-106.تاریخ ابى الفداء ج 1،ص 156 و 166.مروج الذهب،ج 2،ص 307 و 352.شرح ابن ابى الحدید،ج 1،ص 17 و 134.
15-عمرو بن حریثبه سعید بن زید گفت:آیا کسى با بیعت ابى بکر مخالفت کرد؟پاسخ داد:هیچ کس مخالف نبود جز کسانى که مرتد شده بودند یا نزدیک بود مرتد شوند! (تاریخ طبرى،ج 2، ص 447)
16-در حدیث معروف ثقلین مىفرماید:«من در میان شما دو چیز با ارزش را به امانتمىگذارم که اگر به آنها متمسک شوید هرگز گمراه نخواهید شد.قرآن و اهل بیتم تا روز قیامت از هم جدا نخواهند شد»،این حدیثبا بیشتر از صد طریق از 35 نفر از صحابه پیغمبر اکرم (ص) نقل شده است،رجوع شود به طبقات حدیث ثقلین.غایة المرام.ص 211.
پیغمبر فرمود:«من شهر علم و على درب آن مىباشد پس هر که طالب علم است از درش وارد شود»، (البدایة و النهایه،ج 7،ص 359)
17-تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 105-150 مکررا ذکر شده است.
18-کتاب خدا و بیانات پیغمبر اکرم (ص) و ائمه اهل بیتبا ترغیب و تحریص به تحصیل علم تا جایى که پیغمبر اکرم مىفرماید:«طلب العلم فریضة على کل مسلم»طلب دانش به هر مسلمانى واجب است (بحار،ج 1،ص 172)
19-البدایة و النهایه،ج 7،ص 360.
20-تاریخ یعقوبى،ص 111،126 و 129.
21-خداى تعالى در کلام خود مىفرماید: و انه لکتاب عزیز لا یاتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه یعنى:«قرآن کتابى است گرامى که هرگز باطل از پیش و پس به آن راه نخواهد یافت»، (سوره فصلت،آیه 41 و 42)
مىفرماید: ان الحکم الا لله یعنى:«جز خدا کسى نباید حکم کند»، (سوره یوسف،آیه 67) یعنى شریعت تنها شریعت و قوانین خداست که از را نبوت باید به مردم برسد
و مىفرماید: و لکن رسول الله و خاتم النبیین ، (سوره احزاب،آیه 40) و با این آیه،ختم نبوت و شریعت را با پیغمبر اکرم (ص) اعلام مىفرماید.
و مىفرماید: و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الکافرون .
یعنى:«هر کس مطابق حکم خدا حکم نکند،کافر است»، (سوره مائده،آیه 44)
22-تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 110.تاریخ ابى الفداء،ج 1،ص 158.
23-در الذر المنثور،ج 3،ص 186.تاریخ یعقوبى،ج 3،ص 48،گذشته از اینها وجوب خمس در قرآن کریم منصوص مىباشد: و اعلموا انما غنمتم من شىء فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى ، (سوره انفال،آیه 41)
24-ابو بکر در خلافتش پانصد حدیث جمع کرد،عایشه مىگوید یک شب تا صبح پدرم را مضطرب دیدم،صبح به من گفت:احادیث را بیاور،پس همه آنها را آتش زد (کنزل العمال،ج 5،ص 237)
عمر به همه شهرها نوشت:نزد هر کس حدیثى هستباید نابودش کند (کنز العمال ج 5،ص 237)
محمد بن ابى بکر مىگوید:در زمان عمر،احادیث زیاد شد،وقتى به نزدش آوردند دستور داد آنها را سوزانیدند (طبقات ابن سعد،ج 5،ص 140)
25-تاریخ ابى الفداء،ج 1،ص 151 و غیر آن.
26-پیغمبر اکرم (ص) در حجة الوداع عمل حج را براى حجاج که از دور به مکه وارد شوند (طبق آیه: فمن تمتع بالعمرة الخ) به شکل مخصوص مقرر داشت و عمر در خلافتخود آن را ممنوع ساخت.و همچنین در زمان رسول خدا متعه (ازدواج موقت) دایر بود ولى عمر در ایام خلافتخود آن را قدغن کرد و براى متخلفین مقرر داشت که سنگسار شوند.و همچنین در زمان رسول خدا در اذان نماز«حى على خیر العمل»،یعنى مهیا باش براى بهترین اعمال که نماز است»، گفته مىشد،ولى عمر گفت:این کلمه مردم را از جهاد باز مىدارد و قدغن کرد!و همچنین در زمان رسول خدا به دستور آن حضرت در یک مجلس یک طلاق بیشتر انجام نمىگرفت ولى عمر اجازه داد که در یک مجلس سه طلاق داده شود!!قضایاى نامبرده در کتب حدیث و فقه و کلام سنى و شیعه مشهور است.
27-تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 131.تاریخ ابى الفداء،ج 1،ص 160.
28-اسد الغابة،ج 4،ص 386.الاصابه،ج 3.
29-تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 150.تاریخ ابى الفداء،ج 1،ص 168.تاریخ طبرى،ج 3،ص 377 و غیر آنها.
30-تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 150.تاریخ طبرى،ج 3،ص 397.
31-جماعتى از اهل مصر به عثمان شوریدند،عثمان احساس خطر کرده از على بن ابیطالب استمداد نموده اظهار ندامت کرد،على به مصریین فرمود:شما براى زنده کردن حق قیام کردهاید و عثمان توبه کرده مىگوید:من از رفتار گذشتهام دستبر مىدارم و تا سه روز دیگر به خواستههاى شما ترتیب اثر خواهم داد و فرماندارانستمکار را عزل مىکنم،پس على از جانب عثمان براى ایشان قراردادى نوشته و ایشان مراجعت کردند.
در بین راه،غلام عثمان را دیدند که بر شتر او سوار و به طرف مصر مىرود،از وى بدگمان شده او را تفتیش نمودند،با او نامهاى یافتند که براى والى مصر نوشته بود بدین مضمون:به نام خدا، وقتى عبد الرحمان بن عدیس نزد تو آمد،صد تازیانه به او بزن و سر و ریشش را بتراش و به زندان طویل المده محکومش کن و مانند این عمل را درباره عمرو بن احمق و سودان بن حمران و عروة بن نباع اجزاء کن!!
نامه را گرفته و با خشم به جانب عثمان برگشته اظهار داشتند:تو به ما خیانت کردى!عثمان نامه را انکار نمود.گفتند غلام تو حامل نامه بود.پاسخ داد بدون اجازه من این عمل را مرتکب شده. گفتند مرکوبش شتر تو بود،پاسخ داد شترم را دزدیدهاند!گفتند:نامه به خط مشى تو مىباشد، پاسخ داد بدون اجازه و اطلاع من این کار را انجام داده!!
گفتند پس به هر حال تو لیاقتخلافت ندارى و باید استعفا دهى،زیرا اگر این کار به اجازه تو انجام گرفته خیانت پیشه هستى و اگر این کارهاى مهم بدون اجازه و اطلاع تو صورت گرفته پس بى عرضگى و عدم لیاقت تو ثابت مىشود و به هر حال یا استعفا کن و یا الآن عمال ستمکاران را عزل کن.
عثمان پاسخ داد:اگر من بخواهم مطابق میل شما رفتار کنم پس شما حکومت دارید،من چه کاره هستم؟آنان با حالتخشم از مجلس بلند شدند (تاریخ طبرى،ج 3،ص 402-409.تاریخ یعقوبى،ج 2 ص 150 و 151)
32-تاریخ طبرى،ج 3،ص 377.
33-صحیح بخارى،ج 6،ص 89.تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 113.
34-تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 111.تاریخ طبرى،ج 3،ص 129-132.
35-تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 113.شرح ابن ابى الحدید،ج 1،ص 9:در روایات زیادى وارد شده که بعد از انعقاد بیعت ابى بکر،وى پیش على فرستاد و از وى بیعتخواست،على پاسخ داد که من عهد کردهام که از خانه بجز براى نماز بیرون نروم تا قرآن را جمع کنم.و باز وارد است که على پس از شش ماه با ابى بکر بیعت کرد و این دلیل تمام کردن جمع قرآن مىباشد.و نیز وارد است که على پس از جمع قرآن مصحف را به شترى بار کرده پیش مردم آورده نشان داد.و نیز وارد است که جنگ یمامه که قرآن پس از آن تالیف شده،در سال دوم خلافت ابى بکر بوده است،مطالب نامبرده در غالب کتب تاریخ و حدیث که متعرض قصه جمع مصحف شدهاند یافت مىشود.
36-تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 154.
37-تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 155.مروج الذهب،ج 2،ص 364.
38-نهج البلاغه،خطبه 15.
39-پس از رحلت پیغمبر اکرم (ص) اقلیت انگشتشمار به پیروى على (ع) از بیعت تخلف کردند و در راس این اقلیت از صحابه سلمان و ابوذر و مقداد و عمار بودند و در آغاز خلافت على (ع) نیز اقلیت قابل توجهى به عنوان مخالف از بیعتسر باز زدند و از جمله متخلفین و مخالفین سر سختسعید بن عاص و ولید بن عقبه و مروان بن حکم و عمرو بن عاص و بسر بن ارطاة و سمرة بن جندب و مغیرة بن شعبه و غیر ایشان بودند.
مطالعه بیوگرافى این دو دسته و تامل در اعمالى که انجام دادهاند و داستانهایى که تاریخ از ایشان ضبط کرده،شخصیت دینى و هدف ایشان را به خوبى روشن مىکند.دسته اولى از اصحاب خاص پیغمبر اکرم و از زهاد و عباد و فداکاران و آزادیخواهان اسلامى و مورد علاقه خاص پیغمبر اکرم بودند.پیغمبر فرمود خدا به من خبر داد که چهار نفر را دوست دارد و مرا نیز امر کرده که دوستشان دارم.نام ایشان را پرسیدند سه مرتبه فرمود:على سپس نام ابوذر و سلمان و مقداد را برد (سنن ابن ماجه،ج 1،ص 66)
عایشه گوید رسول خدا فرمود:هر دو امرى که بر عمار عرضه شود حتما حق و ارشد آنها را اختیار خواهد کرد (سنن ابن ماجه،ج 1،ص 66)
پیغمبر فرمود:«راستگوتر از ابوذر در میان زمین و آسمان وجود ندارد»، (سنن ابن ماجه،ج 1،ص 68)
از اینان در همه مدت حیات،یک عمل غیر مشروع نقل نشده و خونى به نا حق نریختهاند،به عرض کسى متعرض نشدهاند،مال کسى را نربودهاند یا به افساد و گمراهى مردم نپرداختهاند.
ولى تاریخ از فجایع اعمال و تبهکاریهاى دسته دوم پر است و خونهاى نا حق که ریختهاند و مالهاى مسلمانان که ربودهاند و اعمال شرم آور که انجام دادهاند،از شماره بیرون است و با هیچ عذرى نمىتوان توجیه کرد جز اینکه گفته شود (چنانکه جماعت مىگویند) خدا از اینان راضى بود و در هر جنایتى که مىکردند آزاد بودند و مقررات اسلام که در کتاب و سنت است در حق دیگران وضع شده بوده است!!
40-مروج الذهب،ج 2،ص 362.نهج البلاغه،خطبه 122.تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 160 شرح ابن ابى الحدید ج 1،ص 180.
41-تاریخ یعقوبى،ج .تاریخ ابى الفداء،ج 1،ص 172.مروج الذهب،ج 2،ص 366.
42-تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 152.
43-تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 154.تاریخ ابى الفداء،ج 1،ص 171.
44-تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 152.
45-هنگامى که عثمان در محاصره شورشیان بود به وسیله نامه از معاویه استمداد کرد،معاویه دوازده هزار لشکر مجهز تهیه کرده به سوى مدینه حرکت نمود ولى دستور داد در حدود شام توقف نمایند و خودش نزد عثمان آمد آمادگى لشگر را گزارش داد،عثمان گفت:تو عمدا لشگر را در آنجا متوقف کردى تا من کشته شوم سپس خونخواهى مرا بهانه کرده قیام کنى (تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 152.مروج الذهب،ج 3،ص 25.تاریخ طبرى،ص 402)
46-مروج الذهب،ج 2،ص 415.
شیعه در اسلام صفحه 25
تالیف: علامه سید محمد حسین طباطبایى mast2136@yahoo.com
به سایت http://www.emamali.mihanblog.com هم سری بزنید .
شیعه علی (ع)
که این وادی دار الجنون است که هر عاشق بدیدم یاعلی گفت
«شیعه» در لغتبه معنى پیرو است و در اصطلاح به گروهى از مسلمانان گفته مىشود که رهبرى جامعه اسلامى را پس از درگذشت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم از آن حضرت على علیه السلام و فرزندان معصوم او مىدانند.
نوبختى (متوفاى 310ه) مىنویسد: شیعه به کسانى گفته مىشود که در زمان رسول خدا و پس از او، على علیه السلام را به امامت و خلافت پذیرفته و از دیگران گسسته و به او پیوستهاند». ( فرق الشیعه، ص17.)
ابوالحسن اشعرى مىگوید: علت آنکه این گروه را شیعه مىگویند آن است که اینان على را پیروى کرده و او را بر دیگر صحابه مقدم مىدارند.( مقالات الاسلامیین:1/65.)
شهرستانى مىنویسد: شیعه کسانى هستند که از على علیه السلام بالخصوص پیروى کرده و به امامت و خلافت او از طریق نص و وصیت قائل شدهاند.( ملل و نحل:1/131)
آرى، تشیع نه زاییده تبانى اهل سقیفه و نه فراورده حوادث دوران قتل عثمان و دیگر افسانهها است، بلکه این خود پیامبر گرامى بود که با رهنمودهاى آسمانى مکرر خویش، بذر تشیع را براى اولین بار در دل صحابه غرس نمود و به مرور زمان آن را رشد داد و جمعى از اصحاب کبار چون سلمان و اباذر را شیعه نامید. مفسران اسلامى در تفسیر آیه ;ژخ÷;ژخ÷ان الذین آمنوا وعملوا الصالحات مقصود از این آیه على و شیعیان اوست.(4) اولئک هم خیرالبریة››( بینه/7) نقل کردهاند که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:
در تواریخ نام شیعیان على علیه السلام از صحابه و تابعین که به خلافتبلا فصل او پس از پیامبر اکرم معتقد بودند آمده است که ذکر اسامى آنان در این مختصر نمىگنجد. تشیع به مفهوم یادشده، وجه مشترک میان کلیه شیعیان جهان است که بخشى عظیم از مسلمانان گیتى را تشکیل مىدهند.شیعیان در طول تاریخ اسلام دوشادوش سایر مذاهب اسلامى در گسترش اسلام سهم عظیمى را ایفا کردهاند: علوم مختلف را پىریزى، دولتهاى مهمى را پایهگذارى، و شخصیتهاى بسیار برجسته علمى و ادبى و سیاسى را تقدیم جامعه بشریت کردهاند، و اینک نیز در اکثر نقاط جهان حضور دارند.( الدر المنثور:8/589، به نقل از جابر بن عبد الله، ابن سعید خدرى، ابن عباس و علیعلیه السلام.منشور عقاید امامیه صفحه 149)
[نقش امام علی (ع) در هجرت ] |
وقیت بنفسى خیر من وطىء الحصى و من طاف بالبیت العتیق و بالحجر رسول اله الخلق اذ مکروا به فنجاه ذو الطول الکریم من المکر (على علیه السلام) یکى از عللى که زمینه را براى هجرت پیغمبر بمدینه آماده کرده بود انتشار اسلام در آن شهر بود ، در مواقعى که قبایل عرب براى تجارت و غیره از مدینه بمکه میآمدند پیغمبر با آنها ملاقات کرده و آنها را بدین اسلام دعوت مینمود و اتفاقا از این اقدام خود نتیجه مطلوبى نیز بدست میآورد چنانکه پس از فوت ابوطالب عدهاى از قبیله اوس که از مدینه بمکه آمده بودند پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم را ملاقات کرده و شش نفر از آنها هم بدین اسلام گیرویدند و پس از مراجعت بمدینه مردم آن شهر را بدین جدید دعوت نمودند. پس از مدتى گروهى متجاوز از هفتاد نفر زن و مرد از مدینه بمکه آمده و بدین اسلام مشرف شدند بنابر این دین اسلام در مدینه با سرعت پیشرفت و چون محیط مدینه از اغراض سوء قریش و از ایذاء و اذیت آنها مصون بود لذا براى انتشار اسلام مناسبتر از مکه بنظر میرسید و پیغمبر بعدهاى از پیروان خود دستور داد که براى رهائى از شر مشرکین مکه بمدینه مهاجرت نمایند و آنها نیز در آشکار و پنهانى بسوى مدینه رهسپار شده و از طرف اهالى آن شهر با کمال دلگرمى از مهاجرین مکه پذیرائى بعمل آمد.از طرفى خود پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم نیز قلبا براى عزیمت بمدینه تمایل داشت ولى چون مأمور و سفیر الهى بود این عمل را بدون اجازه و اراده خدا نمیتوانست انجام داده و محل مأموریت خود را تغییر دهد اما در اینموقع حادثهاى روى داد که خود بخود هجرت پیغمبر را بمدینه ایجاب نمود و میتوان آنرا علت اصلى این مهاجرت دانست. چون قریش از انتشار دین اسلام در مدینه و پیشرفت سریع آن در شهر مزبور و همچنین از مهاجرت عدهاى از مسلمین بدانجا آگاه شدند بیم آنرا داشتند که دین اسلام در آن شهر قوت بگیرد و بعدا اسباب مزاحمت آنان را فراهم آورد بنا بر این براى از بین بردن هر گونه خطرات احتمالى که آینده آنها را تهدید میکرد تصمیم گرفتند کار را با پیغمبر صلى الله علیه و آله یکسره کنند و براى همیشه از جانب وى ایمن و آسوده باشند. اما انجام این کار هم بسادگى و آسانى مقدور نبود زیرا پیغمبر از خاندان عبد المطلب بود و اگر بوسیله عده معدودى از بین میرفت مسلم بود که آن عده جان سالم از دم شمشیر جوانان هاشمى بدر نمىبردند و بطور حتم بنىهاشم بخونخواهى او قیام میکردند پس تکلیف چیست؟ سران قریش در خفا جمع شده و تشکیل کمسیونى دادند و پس از شور و بحث زیاد نتیجه شورا و تصمیم انجمن بدین ترتیب اعلام شد که از هر قبیله یک نفر قهرمان شمشیر زن انتخاب شود و این عده بالاتفاق شبانه بخانه پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم حمله نموده و او را در بسترش با شمشیرهاى عریان بقتل رسانند و چون بنىهاشم به تنهائى قدرت مقابله با تمام قبایل عرب را نخواهند داشت در نتیجه خون پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم لوث شده و بهدر خواهد رفت. این نقشه شیطانى یک تصمیم قطعى و خلل ناپذیرى بود که در پنهانى براى از بین بردن پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم طرح و اتخاذ گردید ولى خداوند متعال همان خدائى که در غار حرا پرتوى از جمال خود را بوجود محمد صلى الله علیه و آله و سلم انداخته و او را در نور حیرت و عظمت مستغرق کرده بود باز دل روشن و حقیقت جوى پیغمبر را از این تصمیم قریش آگاه گردانید و اجازه داد که شبانه ازمکه بسوى مدینه هجرت نماید. (1) اما تدبیرى لازم بود تا کفار قریش از هجرت پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم با خبر نباشند و خانه و بستر او بدون صاحب نماند،حالا چه کسى است که بعوض پیغمبر در آن رختخواب بخوابد و خود را طعمه شمشیر مهاجمین قریش سازد؟ اینجا است که قهرمان این حادثه خود نمائى میکند و ذکر این مقدمات براى معرفى نام نامى او است این قهرمان شیر دل فقط و فقط على علیه السلام بود که چشم روزگار نظیرش را در گذشته ندیده و تا ابد هم نخواهد دید. پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم على را میشناخت و بمیزان ایمان و اخلاص او آگاه بود رو بسوى وى آورد و فرمود یا على دستور الهى بر اینست که مکه را ترک گویم و بسوى مدینه هجرت کنم،اما این هجرت یک مسافرت عادى و معمولى نیست و بایستى محرمانه و سرى باشد تا کفار قریش از آن آگاه نباشند زیرا تصمیم گرفتهاند امشب مرا در بسترم بخون آغشته نمایند و براى اغفال آنها لازم است خانه و رختخواب من خالى نباشد تا آنها مرا تعقیب نکنند،فرمان الهى است که در بستر من بخوابى تا من به پنهانى مهاجرت کنم. هنوز سخن پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم تمام نشده بود که على علیه السلام با جان و دل دعوت او را اجابت کرد و گفت:اطاعت میکنم یا رسول الله و در اجراى این امر بسیار خرسند و سپاسگزارم. پیغمبر فرمود یا على کار بسیار خطرناکى بعهده تو گذاشته شده است زیرا رجال قریش شبانه خانه من ریخته و رختخواب مرا زیر شمشیرهاى برهنه خواهند گرفت در حالیکه تو میخواهى در آن بستر بخوابى! پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم هر چه اعلام خطر نموده و اهمیت این امر خطر را در نظر على علیه السلام مجسم میساخت خرسندى او بیشتر میگشت تا بالاخره گفت یا رسول الله مگر غیر از مرگ و کشته شدن چیز دیگرى هم هست؟چهسعادتى بالاتر از این که من بدستور الهى جان خود را در راه اشاعه دین تو فداى تو کرده باشم؟ چون رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم صراحت لهجه و جانفشانى على علیه السلام را در راه حق و حقیقت مشاهده کرد چشمان مبارکش پر آب گردید و با همان حال رقت و عطوفت سر و روى على را غرق بوسه ساخت و او را وداع کرد و بعزم مهاجرت مکه را ترک نمود. (2) على علیه السلام هم که جوان 23 سالهاى بود جامه مخصوص پیغمبر را که در موقع خواب به تن میکرد پوشید و در فراش آنحضرت دراز کشیده و منتظر وقوع حادثه پر خطرى گردید. صاحب فصول المهمه و کفایة الطالب و دیگران نوشتهاند که چون على علیه السلام شبانه در بستر پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم قرار گرفت خداوند عز و جل به جبرئیل و میکائیل فرمود من شما را برادر یکدیگر گردانیدم و عمر یکى از شما را طولانىتر از دیگرى قرار دادم کدامیک از شما حاضر است که زیادى عمر را بدیگرى بخشد عرض کردند پروردگارا در این امر مختاریم یا مجبور خداوند فرمود بلکه مختارید هیچک از آندو حاضر نشد که عمر زیادى را بدیگرى بخشد،خداوند تعالى فرمود که من میان على ولى خود،و محمد پیغمبر اخوت و برادرى برقرار کردم و او در فراش پیغمبر خوابیده است (و بنگرید که او چگونه) جان خود را فداى برادر کرده و زندگى ویرا بر حیات خویش ترجیح داده است بزمین نازل شوید و او را از شر دشمنانش محفوظ دارید. پس آندو فرشته نزد على علیه السلام آمدند و جبرئیل در بالاى سرش ایستاد و میکائیل در پائین پاى او و جبرئیل میگفت:بخ بخ یا ابن ابیطالب من مثلک و قد باهى الله بک الملائکة (به به اى پسر ابوطالب کیست مانند تو که خداوند تعالى بوجود تو بفرشتگان مباهات مینماید) (3) بارى جنگجویان قریش که براى از بین بردن پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم در دار الندوة دور هم گرد آمده بودند از سر شب آنجا را ترک کرده و با شمشیرهاى عریان و بران خانه رسول اکرم را محاصره نمودند. در سپیده دم که سکوت و خاموشى بر شهر مکه حکمفرما بود خواستند تصمیم شوم خود را بمرحله اجراء در آورند،بمحض ورود بداخل خانه،على علیه السلام سر از بالین خود برداشت و بانگ زد کیستید و چه میخواهید؟چون رجال قریش على علیه السلام را دیدند از حیرت و وحشت سر تا پا خشک شدند و بالاخره سکوت را شکستند و گفتند محمد کجا است؟ على علیه السلام با خونسردى تمام فرمود:من نگهبان او نبودم و شما هم او را بمن نسپرده بودید که از من باز میخواهید. یکى از مهاجمان گفت پشت و پناه محمد همین على است و خوبست على را بجاى او در خونش غوطهور سازیم! على علیه السلام فرمود افسوس که پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم بمن اجازه حمله نداده و الا براى این گستاخى شما که پا بحریم خانه آنجناب گذاشتهاید شما را از دم شمشیر میگذرانیدم و بالاخره آنها را پراکنده ساخت و فرمود دور شوید که شماها قومى گمراهید و از سعادت و رستگارى بى نصیب خواهید ماند. قریش که از هجرت پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم آگاهى یافتند به تعقیب او پرداخته و تا لب غار ثور که رسول اکرم با ابوبکر داخل آن بودند پیش رفتند ولى خداوند آنحضرت را در پناه خود حفظ کرده و قریش را از دست یافتن باو محروم گردانید. در موضوع هجرت فداکارى على علیه السلام غیر قابل توصیف است،یک جوان 23 ساله با آن شهامت و شجاعت و با آن دل قوى و حقیقت جو براى اشاعه دین اسلام خود را در معرض خطر و مرگ حتمى انداخت و سپر جان پیغمبر گردید چنانکه خود آنحضرت فرماید: وقیت بنفسى خیر من وطىء الحصى با جان خود نگهداشتم بهترین کسى را که پا بر زمین نهاده و کسى را که بکعبه و حجر اسمعیل طواف نموده است. رسول خداى خلق را زمانیکه (قریش) درباره او حیله نمودند (که او را بقتل رسانند) پس خداوند صاحب فضل و کریم او را از مکر (دشمنان) نجات داد. بپاداش این فداکارى و جانفشانى آیه شریفه زیر بر رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم نازل و بدینوسیله على علیه السلام مورد تقدیر خداوند تعالى قرار گرفت: و من الناس من یشرى نفسه ابتغاء مرضات الله. (5) (و از مردم کسى است که در پى خشنودى خدا جان خود را میفروشد) و بنا بنقل مفسرین و مورخین عامه و خاصه چنین کسى فقط على علیه السلام بود. (6) فداکاریهاى على علیه السلام در موضوع هجرت منحصر بخوابیدن او در بستر پیغمبر نبود بلکه در غیاب آنحضرت حل و فصل امور مسلمانان مکه و همچنین تأدیه اماناتى که مردم به پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم سپرده بودند بدست على علیه السلام انجام گردید. چند روز پس از ورود پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم بمدینه (بنا بنقل بعضى آنحضرت در قبا توقف فرمود که پس از رسیدن على علیه السلام با هم وارد مدینه شوند) على علیه السلام نیز مادر خود و دختر پیغمبر و دو زن دیگر و ضعفاى مسلمین را برداشته و راه مدینه را در پیش گرفت و پس از ورود بمدینه رسول اکرم صلى الله علیه و آله على علیه السلام را که در اثر راه پیمائى پایش مجروح شده بود در آغوش کشیده و از شوق دیدارش گریست. در مدینه نیز على علیه السلام همواره ملازم پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آلهبود و در سال یکم هجرى که میان صحابه و مهاجرین و انصار پیمان اخوت بسته شد آنحضرت على را نیز برادر خود خواند. (7) در سال دوم هجرى نیز یگانه دختر خود فاطمه علیها السلام را بوى تزویج کرد و فرمود: یا على ان الله تبارک و تعالى امرنى ان ازوجک فاطمة و انى قد زوجتکها على اربعمائة مثقال فضة،فقال على قد رضیتها یا رسول الله و رضیت بذلک عن الله العظیم و رسوله الکریم ثم ان علیا خر ساجدا لله شکرا. (8) یا على خداوند تبارک و تعالى بمن دستور داده است که فاطمه را بتو تزویج کنم و من او را بر چهار صد مثقال نقره بتو تزویج کردم،على عرض کرد پسندیدم او را اى رسول خدا و بدان سبب از (لطف) خداوند عظیم و رسول گرامیش خرسند شدم سپس على براى سپاسگزارى (از این موهبت) بدرگاه خدا بسجده افتاد. و در همین سال فرمان قتال با مشرکین از جانب خدا صادر شد و پیغمبر صلى الله علیه و آله مشغول جنگ با دشمنان و مخالفین خود گردید که عامل پیروزى در آنها وجود على علیه السلام بود و از این پس فصل تازهاى در تاریخ زندگانى آنحضرت گشوده میشود که میتوان آنرا خدمات نظامى وى نامید و در صفحات بعد به برخى از آنها اشاره میشود. پىنوشتها: (1) آیه 30 سوره انفال اشاره باین مطلب است:و اذ یمکر بک الذین کفروا لیثبتوک او یقتلوک او یخرجوک.. (2) ..خروج پیغمبر صلى الله علیه و آله از مکه در ربیع الاول سال 13 بعثت بود. (3) فصول المهمه ابن صباغ ص 33ـکفایة الطالب ص 239ـینابیع المودة باب 21 ص 92ـکشف الغمه ص 91ـتفسیر ثعلبى و فخر رازى و کتب دیگر. (4) بحار الانوار جلد 36 ص .46 (5) سوره بقره آیه .207 (6) شواهد التنزیل جلد 1 ص 96ـارشاد مفید جلد 1 باب 2 فصل 9ـکفایة الطالب ص 239ـتفسیر قمى ص 61 و کتب دیگر. (7) فصول المهمه ص .22 (8) ینابیع المودة ص .176 معرفی به دوستان نوشته شده توسط مست در شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۳ و ساعت ۲۰:۲۷ |
هجرت به مدینه [نقش امام علی (ع) در هجرت ] |
کسانى که با تاریخ اسلام آشنایند مىدانند،در روزگارى که از آن سخن مىگوییم،در مکه نه قانونى بود که امنیت اجتماعى را نگهبان باشد،و نه دینى که مردم را از کار زشتباز دارد.قبیلهها به آئین سنتى خود زندگى مىکردند،و آنان که در مکه مىزیستند با یکدیگر پیمانهایى داشتند. از جمله آنکه هیچ قبیلهاى با قبیله دیگر درنیفتد.و آنجا که لازم است،باید از یکدیگر حمایت کنند. با گرویدن تدریجى مردم مکه به مسلمانى،پایدارى این پیمانها مشکل گشت و قریش خطر را نزدیک دید. جوانانى از خاندانهاى گوناگون مسلمان مىشدند،در حالیکه پدرانشان بر شرک بودند،زنى از تیرهاى مسلمان مىشد،شوى او که از تیره دیگر بود در کفر به سر مىبرد.برادرى در کنار پیغمبر ایستاده بود و برادرش با پیغمبر دشمنى مىکرد.نتیجه آنکه پیوندها هر روز سستتر مىگردید و بر نگرانى سران قبیلهها مىافزود. هر چه مسلمانى در خاندانها پیشتر مىرفت،این شکاف فراخى بیشترى مىیافت.قریش که پیرامون مکه مىزیست و قصى(پسر کلاب جد آنان)ایشان را به درون شهر مکه آورد بازرگانى مکه را در اختیار گرفته بود.کاروان آنان سالى دو بار به جنوب و شمال عربستان مىرفت و سود سرشارى نصیبشان مىگشت.معروف است که پول جاى امن مىخواهد،اما مکه اندک اندک امنیتخود را از دست مىداد.هر چه مىگذشتثروتمندان بر زوال ثروت خویش بیشتر مىترسیدند.چنانکه در دیگر کتابها نوشتهام قریش از اینکه محمد(ص)مردم را به خداى یگانه مىخواند بیمى نداشت،چرا که بتان را از روى اعتقاد ارزشى نمىنهاد.اما در میان آنچه پیغمبر از زبان وحى بر مردم مىخواند آیههایى بود که از آن مىترسیدند،و آن را براى ثروت خود تهدیدى مىدیدند;سفارش یتیمان،سخت نگرفتن بر بردگان،پرهیز از اندوختن مال و رعایتحال عیال. ناچار براى زدودن این خطر بتان را وسیلتساختند،و بگوش مردم درانداختند که محمد(ص) خدایان را دشنام مىدهد.بدین رو هر روز بر نو مسلمانان سخت گرفتند و بر سختگیرى افزودند. رسول خدا به مسلمانان رخصت رفتن به حبشه را داد.سران قریش تنى چند را نزد پادشاه حبشه فرستادند و از او خواستند آنان را به این فرستادگان بسپارد.اما جعفر پسر ابوطالب در مجلس پادشاه وى را از دعوت محمد(ص)آگاه ساخت و او پس از شنیدن آیههائى از قرآن،اسلام را ستود و توطئه قریش به نتیجه نرسید و مهاجران همچنان نزد نجاشى ماندند.در بندان بنى هاشم در شعب ابوطالب هم سودى نداشت.دشوارتر آنکه یثرب پذیره مسلمانى شد.روبرو شدن با این پیش آمد براى مردم مکه آسان نبود.اکنون جنوبیان مىخواهند سرورى را از شمالیان بگیرند و مشتى کشاورز و دستهاى خداوندان شتران آبکش بر قریش ریاست کند.چنین کارى پذیرفتنى نیست.چه باید کرد؟تا محمد کشته نشود این شعله خاموش نخواهد شد.اما اگر او را بکشند بنىهاشم خونخواه اویند و هر خانواده از آنها با خانوادههایى پیوند دارد،درگیرى میان قریش پدید مىآید و آرامش به هم مىخورد.راهى دیگر باید جست.یک دو تن نمىتوانند این گره را بگشایند،باید در این باره به مشورت پرداخت.سران خانوادهها در(دار الندوه)که مجلس شوراى آنان بود گرد آمدند.پس از گفتگوى بسیار که تفصیل آن در کتابهاى سیره از جمله سیره ابن هشام (1) آمده است،همگان بر این اقدام یک سخن شدند که از هر قبیله جوانى چابک بگزینند و هر یک از آنانشمشیرى برنده در دست گیرد،شب هنگام بر محمد درآیند و به یکبار شمشیر خود بر او زنند تا تنى خاص کشنده او نباشد.چون چنین کنند بنىهاشم نمىتوانند با همه قبیلهها درافتند،ناچار به خونبها گردن مىنهند. جبرئیل رسول خدا را آگهى داد که باید این شب در بستر خود نخوابى.رسول خدا على را گفت: -«در جاى من بخواب و به تو آسیبى نخواهد رسید.» على پرسید: -«اگر من جاى تو بخوابم تو در امان خواهى ماند.» گفت:«بلى.» على لبخندى بر لب آورد و سجده گذارد.آیه و من الناس من یشرى نفسه ابتغاء مرضاة الله (2) درباره على در این حادثه نازل شد.میبدى نویسد:«و گفتهاند که این آیت در شان امیر المؤمنین على بن ابى طالب آمد.آنگه که مصطفى هجرت کرد و على را بر جاى خواب خود مىخوابانید» (3) اما بیشتر مفسران سنى نزول آیه را درباره دیگران نوشتهاند. ابن هشام نوشته است:«رسول خدا(ص)بیرون آمد و مشتى خاک برداشت و بر سر آن گروه پاشید و آیههاى نخست تا نه سوره یس را خواند و آنان از بیرون رفتن وى آگاه نشدند.على(ع)در مکه ماند تا امانت مردمان را که نزد پیغمبر نهاده بودند به خداوندان آن برگرداند،چرا که هر کس را امانتى بود و خواستى ضایع نشود نزد او مىنهاد.» (4) رسول خدا(ص)اندکى پس از آنکه به مدینه رسید ابو واقد لیثى را با نامهاى به مکه فرستاد و از على خواستبه یثرب آید. على با فاطمه دختر پیغمبر و فاطمه مادر خود و فاطمه دختر زبیر بن عبد المطلب کهمورخان از آنان به فواطم تعبیر مىکنند،روانه مکه شد.در میان راه گروهى از مشرکان مکه راه را بر او گرفتند.على(ع)با آنان درافتاد و یکى از آنان را که جناح مولاى حرب بن امیه بود از پا درآورد و مانده آنان پراکنده شدند و على با همراهان سالم به یثرب درآمد. پىنوشتها: 1.ج 2،ص 92 به بعد. 2.بقره:207. 3.کشف الاسرار،ج 1،ص 554. 4.سیره ابن هشام،ج 2،ص 98. على از زبان على یا زندگانى امیرالمومنین(ع) صفحه 14 دکتر سید جعفر شهیدى معرفی به دوستان نوشته شده توسط مست در شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۳ و ساعت ۲۰:۲۴ |
[على علیه السلام هنگام بعثت ] |
سبقتکم الى الاسلام طفلا صغیرا ما بلغت اوان حلمى هرگاه مجموع عمر امام -علیه السلام را به پنجبخش قسمت کنیم، نخستین بخش آن را زندگى امام پیش از بعثت پیامبر تشکیل مىدهد. عمر امام در این بخش از ده سال تجاوز نمىکند، زیرا لحظهاى که حضرت على -علیه السلام دیده به جهان گشود بیش از سى سال از عمر پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نگذشته بود; و پیامبر در سن چهل سالگى به رسالت مبعوث شد. (1) پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم از دوران جوانى غالبا از اجتماع پلید آنروز کناره گرفته و بطور انفراد بتفکر و عبادت مشغول بود و در نظام خلقت و قوانین کلى طبیعت و اسرار وجود مطالعه میکرد،چون به چهل سالگى رسید در کوه حرا که محل عبادت و انزواى او بود پرتوى از شعاع ابدیت ضمیر او را روشن ساخته و از کمون خلقت و اسرار آفرینش دریچهاى بر خاطر او گشوده گردید،زبانش بافشاى حقیقت گویا گشت و براى ارشاد و هدایت مردم مأمور شد.محمد صلى الله علیه و آله و سلم از آنچه میدید بوى حقیقت میشنید و هر جا بود جستجوى حقیقت میکرد،در دل خروشى داشت و در عین حال زبان بخاموشى کشیده بود ولى سیماى ملکوتیش گویاى این مطلب بود که: پیامبر عالیقدر اسلام، به همین هدف عالى، تربیتحضرت على -علیه السلام را پس از تولد او به عهده گرفت. هنگامى که مادر حضرت على -علیه السلام نوزاد را خدمت پیامبر آورد با علاقه شدید آن حضرت نسبتبه کودک روبرو شد. پیامبر از وى خواست که گهواره حضرت على را در کنار رختخواب او قرار دهد از این جهت، زندگانى امام از روزهاى نخستبا لطف خاص پیامبر توام شد. نه تنها پیامبر گهواره حضرت على را در موقع خواب حرکت مىداد، بلکه در مواقعى از روز بدن او را مىشست وشیر در کام او مىریخت، ودر موقع بیدارى با او با کمال ملاطفتسخن مىگفت
به سبب علاقهاى که به حضرت على داشت هیچ گاه از او جدا نمىشد وهر موقع از مکه براى عبادت به خارج شهر مىرفتحضرت على -علیه السلام را همچون برادر کوچک یا فرزند دلبندى همراه خود مىبرد. (2)
بدین منوال گذشت روزى در کوهحرا آوازى شنید که (اى محمد بخوان) ! ۱1- برخى مانند ابن خشاب در کتاب موالید الائمة مجموع عمر على -علیه السلام را شصت وپنج ومقدار عمر آن حضرت را پیش از بعثت دوازده سال دانسته است. به کتاب کشف الغمة نگارش مورخ معروف على بن عیسى اربلى(متوفاى سال693ه.ق) ج1، ص 65 مراجعه شود. ۱2- کشف الغمة، ج1، ص90. |
علما و دانشمندان بزرگ شیعه و اهل سنت در این که ولادت على علیه السلام در خانه کعبه واقع شده است،اتفاق نظر دارند،حتى مرحوم«اردو بادى»در این موضوع کتاب قطورى نگاشته است . (1) در این قسمت به نظر برخى از علماى شیعه و اهل سنت اشاره مىکنیم:
1ـحاکم نیشابورى:
«اخبار در مورد این که فاطمه بنت اسد«على بن ابى طالب»را در خانه کعبه به دنیا آورد،در حد تواتر است.» (2) ـحافظ گنجى شافعى:
«أمیر المؤمنین على علیه السلام در مکه و در داخل بیت الله الحرام در شب جمعه سیزدهم رجب سال سىام عام الفیل،متولد شد،و جز او مولودى در بیت الله الحرام تولد نیافته است،نه پیش از او و نه پس از او.این امتیاز نشانه بزرگى مقام و موقعیت او بود که شامل حال او گشت.» (3)
3ـابن صباغ مالکى:
«على بن ابى طالب علیه السلام در شب جمعه سیزدهم رجب سال سىام عام الفیل ـ23 سال قبل از هجرتـدر مکه مشرفه در بیت الله الحرام متولد گشت.این فضیلت را خداوند به جهت جلال و بزرگى و کرامت على علیه السلام به او اختصاص داده است...» (4)
4ـاحمد بن عبد الرحیم دهلوى در«ازالة الخفاء»نظیر عبارت فوق را نقل کرده است. (5)
5ـعلامه ابن جوزى حنفى مىگوید،در حدیث آمده است:
«فاطمه بنت اسد در حال طواف خانه خدا بود که درد زایمان او را فرا گرفت.در همین حال درب کعبه باز شد و فاطمه داخل کعبه گشت و در آن جا،على علیه السلام را به دنیا آورد.» (6)
6ـابن مغازلى شافعى از زبیده دختر عجلان نقل مىکند:
«وقتى فاطمه بنت اسد درد زایمانش شدید شد،ابو طالب بسیار ناراحت گشت.در همین حال حضرت محمد صلى الله علیه و آله و سلم سر رسید و از او پرسید:عمو جان چراناراحتى؟گفت:فاطمه در ناراحتى زایمان بسر مىبرد.حضرت به نزد فاطمه رفت.آن گاه دست ابو طالب را گرفت و فاطمه هم به دنبال آنها،به سوى خانه خدا راه افتادند.حضرت،فاطمه را داخل کعبه برد و به او فرمود:إجلسی على إسم الله،به نام خدا بنشین،سپس او را درد شدیدى فرا گرفت و کودک زیبا و پاکیزهاى به دنیا آورد که مثل زیبایى او را ندیده بودم و ابو طالب اسم او را على گذاشت و پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم قنداقه على را گرفت و به منزل فاطمه برد .» (7)
7ـعلامه سکتوارى بسنوى:
«اول کسى که در کودکى در اسلام میان اصحاب به نام«حیدره»ـیعنى شیرـنامگذارى شد،سید و مولاى ما«على بن ابى طالب»است،زیرا موقعى که على علیه السلام در داخل کعبه به دنیا آمد،پدرش ابو طالب در سفر بود.مادرش فاطمه با تفأل به خیر،او را همنام پدرش که«اسد»بود،نام گذاشت .» (8)
8ـعلامه محمد مبین انصارى حنفى:
«ولادت على علیه السلام در مکه در داخل بیت الله الحرام بوده است و هیچ کس غیر از«على»در چنین مکان مقدسى به دنیا نیامده است.» (9)
9ـصفى الدین حضرمى شافعى،مىنویسد:
«ولادت على علیه السلام در کعبه مشرفه بوده است.او نخستین و آخرین کسى است که در این مکان مقدس به دنیا آمده است.» (10)
10ـعباس محمود عقاد مصرى:
«على علیه السلام در داخل کعبه به دنیا آمد و خداوند به او عنایتى فرمود که هرگز بر بتهاسجده نکرد....» (11)
11ـآلوسى:«این ماجرا بسیار بجا و شایسته بود که خداى متعال اراده کرد تا پیشواى امامان در جایى به دنیا آید که قبله مؤمنان است.منزه است پروردگارى که هر چه را در جاى خود مىنهد،و او بهترین حاکمان است.»
در ادامه مىنویسد:
«چنان که برخى گفتهاند،گویا على علیه السلام نیز خواست به خانه کعبه که تولدش در آن افتخارى براى او بود،خدمتى کند.به همین جهت بود که بتهاى خانه کعبه را از فراز به زیر افکند،زیرا در پارهاى از روایات آمده که خانه خدا،به درگاه خداوند شکایت کرد و گفت :پروردگارا تا چه وقت در اطراف من،این بتها را پرستش مىکنند؟و خداى تعالى به او وعده داد که آن مکان مقدس را از بتها پاک خواهد کرد....» (12)
علامه امینى قدس سره در الغدیر بیش از بیست نفر از علماى اهل سنت و کتابهاى آنان را نام مىبرد که به صراحت نوشتهاند على بن ابىطالب علیه السلام در داخل کعبه مکرمه به دنیا آمده است. (13)
خانه و زادگاه تو،بیت خداست یا على
چهره دلگشاى تو قبله نماست یا على
زمزمه ولادتت،سوره مؤمنون بود
روز نخست بر لبت ذکر خداست یا على
علماى شیعه به اتفاق آرا معتقدند امیر مؤمنان على علیه السلام در داخل کعبه به دنیا آمده و این فضیلت،فقط منحصر به اوست و کسى جز او این افتخار نصیبش نخواهد شد.براىنمونه،کلام برخى از دانشمندان بزرگ شیعه را به اختصار مىآوریم:
1ـسید رضى،گرد آورنده نهج البلاغه، (متوفى 406) :
«ولادت على علیه السلام در مکه و در خانه خدا در سیزده رجب سى سال بعد از عام الفیل بود ...و من کسى را که مانند على بن ابى طالب علیه السلام در خانه خدا به دنیا آمده باشد نمىشناسم.» (14)
2ـشیخ مفید (متوفى 413) :
«على علیه السلام در روز جمعه سیزده رجب سى سال بعد از عام الفیل در مکه در داخل بیت الله الحرام به دنیا آمد.نه کسى بعد از او و نه کسى قبل از او به این مقام مفتخر نشده است.» (15)
3ـعلامه جلیل سید مرتضى (متوفى 436) :
«على در خانه خدا به دنیا آمد و هیچ کس در این فضیلت شریک و نظیر او نیست.» (16)
4ـمفسر کبیر مرحوم قطب الدین راوندى (متوفى 573) :
«محل ولادت على صلى الله علیه و آله و سلم،خانه خدا و بیت الله الحرام بود و هیچ کس جز او در این مکان تولد نیافته است.» (17)
5ـعلامه حلى (متوفى 726) :
«هیچ کس در کعبه مکرمه،جز این على بن ابى طالب علیه السلام متولد نشده است،نه قبل از او و نه بعد از او.» (18)
6ـمفسر بزرگ امین الاسلام مرحوم طبرسى (متوفى 548) صاحب تفسیرمجمع البیان:
«هرگز کسى غیر از على علیه السلام در خانه خدا به دنیا نیامده است،نه پیش از او و نه پس از او.» (19)
7ـابن شهر آشوب (متوفى 588) :
«فرزند پاکیزه (على علیه السلام) از نسل پاکیزه در محل پاکیزهاى به دنیا آمد.چنین کرامتى براى چه کسى یافت مىشود؟زیرا شریفترین بقعهها حرم و مکه است و شریفترین محل حرم،مسجد است،و شریفترین محل مسجد،کعبه مکرمه است،و مولودى جز على علیه السلام در این مکان مقدس یعنى کعبه به دنیا نیامده است،پس على علیه السلام در بهترین مکانى که ممکن بوده متولد شده است.» (20)
8ـمحقق اربلى (متوفى 692) :
«على علیه السلام در مکه مکرمه در داخل خانه خدا در سیزدهم رجب سى سال بعد از عام الفیل به دنیا آمد.هیچ کس قبل از او و بعد از او به این فضیلت بزرگ مفتخر نشد،و این فضیلت و شرفى است که خداى سبحان به خاطر جلال و کرامت آن حضرت اختصاص به او داده است.» (21)
9ـعلامه مجلسى (متوفى 1110) :
«على علیه السلام در مکه مکرمه در خانه خدا در ماه رجب،سى سال بعد از عام الفیل،به دنیا آمد.» (22)
10ـمورخ شهیر محمد بن خاوند:
«ولادت على علیه السلام در داخل کعبه بود.هیچ کس این سعادت نصیبش نشد،جز على بن ابى طالب علیه السلام.تولد على علیه السلام در کعبه،از نظر تاریخ و روایت قطعىاست و هیچ تردید و شبههاى در آن راه ندارند.» (23)
بیش از پنجاه نفر از بزرگان شیعه در آثار خود به تولد على علیه السلام در کعبه اشاره دارند.براى آگاهى بیشتر در این زمینه به کتاب ارزشمند«الغدیر»مراجعه نمایید. (24)
پىنوشتها:
1ـالغدیر،ج 6،ص .27
2ـمستدرک حاکم نیشابورى،ج 3،ص 550، (در شرح حال حکیم بن حزام) .
3ـکفایة الطالب،ص .407
4ـالفصول المهمه،ص .30
5ـالغدیر،ج 6،ص .22
6ـتذکرة الخواص،ص .20
7ـمناقب ابن مغازلى،ص 6،ح 3،الفصول المهمة،ص .30
8ـمحاضرة الاوائل،ص 79 به نقل از:الاحقاق،ج 7،ص .490
9ـوسیلة النجاة،محمد مبین حنفى،ص 60، (چاپ گلشن فیض لکهنو) .
10ـوسیلة المآل،حضرمى شافعى،ص .282
11ـعبقریة الامام على،ص .23
12ـر.ک:الغدیر،ج 6،ص .22
13ـعلاقمندان مىتوانند براى اطلاع بیشتر به کتاب الغدیر،ج 6،ص 21ـ23،مراجعه نمایند .
14ـخصائص الائمه،ص .39
15ـارشاد مفید،ج 1،ص .5
16ـر.ک:الغدیر،ج 6،ص .24
17ـخرائج و جرائح راوندى،ج 2،ص .888
18ـر.ک:الغدیر،ج 6،ص .24
19ـر.ک:الغدیر،ج 6،ص .26
20ـمناقب ابن شهرآشوب،ج 2،ص .175
21ـکشف الغمه،باب المناقب،ج 1،ص .81
22ـمرآة العقول،ج 5،ص .275
23ـروضة الصفا،فى آداب زیارت المصطفى،الجزء الثانی.
24ـالغدیر،ج 6،ص 24ـ .27
مظهر ولایت ص 22
سید اصغر ناظم زاده قمى