مولا علی (ع) و شیعه علی

السلام علیک یا ثارالله

مولا علی (ع) و شیعه علی

السلام علیک یا ثارالله

دختر توی هلند به خاطر توهین به قرآن تغییر شکل داد


فکر کنم که همه دیگه این داستان رو شنیده باشید که یه دختر توی هلند به خاطر توهین به قرآن تغییر شکل داد خوب حالا اصل ماجرا رو ببینید که چیه
 

این برگه چاپ شده و داستانی که ساختن:


اصل ماجرا از این قرار بوده که این عکس نه تنها از یه دختر نبوده که بخاطر توهین به قرآن اینجوری شده بلکه یه موجود عجیبِ که مجسمش توی یکی از نمایشگاه های هلند به نمایش گذاشته شده بوده
 

عکس پخش شده:

 

کودکی در حال تماشای مجسمه و مجسمه های دیگر:

 

عکس مجسمه در نمایشگاه از زاویه ای دیگر:

 

خب اینم داستان دختری که بخاطر توهین به قرآن تغییر شکل داده بود...

آیا با این کارها قرآن که معجزه بزرگ الهی هست را تخریب نمی کنیم؟

ورود مسلم بن عقیل به کوفه

ورود مسلم بن عقیل به کوفه

[5 شوال 60] - مسلم بن عقیل به منظور دعوت مردم کوفه برای بیعت با امام حسین (ع) وارد کوفه شد. دربدو ورود او مردم کوفه به خدمتش شتافتند و مسلم نامه امام را که حاکی ازدعوت مردم کوفه بود برای آنان قرائت کرد. دراندک زمانی شمار بیعت کنندگان به 18000تن رسید. پس ازآن مسلم بیعت وسیع اهالی کوفه را به اطلاع امام حسین رساند و ایشان پس از اطمینان ازهمراهی کوفیان راهی این شهرشدند. اما آنجا که پای عمل به میان آمد مردم کوفه جملگی تحت تأثیرتبلیغات و تهدیدات دشمنان قرارگرفتند و امام را تنها گذاشتند و بدین سبب است که کوفیان به بی‎وفایی و بدعهدی درتاریخ شهرت یافتند

نمونه ای از قضاوت های علی (ع)

گاوی که خری را کشت

گاوی با شاخش خری را کشت و صاحب خر از صاحب گاو خسارت مطالبه کرد و چون صاحب گاو امتناع کرد کار به حکمیت ابو بکر بردند . ابوبکر گفت حیوانی حیوانی را کشته و خسارتی بر کسی نباشد و چون باز نزاع بالا گرفت کار نزد علی (ع) بردند ومولا اینچنین فرمود : چنانچه که گاو به جایگاه خر رفته خسارت به گردن صاحب گاو باشد و اگر خر به جایگاه گاو رفته و کشته شده باشد خسارتی نباشد .

نمونه ای از قضاوتهای مولا علی (ع)

نزاع سه مرد بر سر یک طفل

وقتی امیرالمومنین سفری به یمن داشت ، سه مرد بر سر طفلی نزاع داشتند که هر کدام آن طفل را از آن خود میداشتند چرا که بنا به رسم جاهلیت هر سه در آنی با مادر آن طفل همبستر شده بودند تا اینکه قضاوت به امام علی (ع) بردند و مولا دستور داد تا نام هر سه را بر روی کاغذ های نوشته و نزد طفل برده ، و هر کدام را که طفل بردارد آن پدر بچه باشد و چون خبر به رسول خدا رسید گفت که شکر خدا را که در میان ما اهلبیت کسی را گذارد تا سنت داود نبی را زنده میسازد .

و اما القاب مولا

بنا به روایتی روزی رسول خدا به دنبال علی (ع) میگشت گفتند فلان جا خفته و چون رسول خدا علی(ع) را بدید که بر پهلو خوابیده و بر عبایش گرد و غباری نشسته لذا رسول خدا قبای مولا را زدوده و فرمود بر خیز یا ابا تراب یعنی ای پسر خاک و مولا این کنیه را خیلی دوست میداشت .

از کنیه های دیگر مولا میتوان حیدر ، ابوالحسن ، ابوالحسین ، امیرالمومنین ( که در روز غدیر خم از جانب جبریل آورده شد ) ، اسدالله ، خلیفه الله ، ید الله ، مرتضی ، وصی رسول الله و ... ( که در حدود بیش از 500 کنیه میباشد ) .

و ظاهر مولا ...

قامتی میانه نه زیاد بلند ونه زیاد پست و چهره اش رخشان و چشمهایش درشت ، موی جلوی سرش یعنی بالای پیشانی ریخته ، موی زنخش سرخ رنگ و شکمش برآمده و دستهایش بلند و چهره اش بشاش .

از افتخارات امام علی (ع)

اینکه او اول کسی بود که با پیامبر (ص) نماز گذاشت ، مولا از زمان طفولیت با رسول خدا زیسته و از تربیت ایشان برخوردار بودند ،

دیگر اینکه علی(ع) اولین کسی بود که مقدم بر دیگران قبول اسلام و ایمان به رسول خدا و پذیرای دعوت او بیامد ،

دیگر اینکه علی(ع) آنکسی بود که در جای رسول خدا بستر نمود تا نقشه کفار را برملاء سازد

دیگر چون رسول خدا عزم به مدینه نمود ، تا مولا علی (ع) به وی ملحق نشد پا به درون شهر نگذاشت و گفت تا برادرم علی به من نپیوندد من از این مکان(قبا) نقل نخواهم کرد

دیگر اینکه چون رسول خدا خواست میان مهاجر و انصار عقد برادری ببندد و این کار بپایان رسید و هر یک از اصحاب را در تعداد 45 تن با انصار عقد برادری بپیوست علی را برای خود انتخاب نمود ، او را گرفت و فرمود ( علی هم برادر من است )

دیگر افتخارات مولا قدرت جسمانی خارالعاده ایشان بود که از هیچ چیز نمیترسید و از هیچ دشمنی نمیهراسید ، به حدی که وقتی قشون اسلام با عمرو ابن عبدود در جنگی دچار شد که هیچ یک از سپاهیان جرئت مقابله با او را در خود ندیدند و هر چه عمرو رجز خواند تا حریفی به مقابله با او برود ولی کسی حاضر نشد الا ... ، و هر چه رسول خدا فریاد زد و خواست تا کسی فریاد این مبارز را خاموش کند کسی حاضر نشد الا ... ، تا اینکه مولا رهسپار رزم شد و این مبارز را در چشمی به خاک افکند .

و دیگر اینکه زمانی مکه بدست مسلمانان فتح شد و قرار شد تا بتها به زمین ریخته شوند علی تنها کسی بود که بر دوش پیامبر قرار گرفت و بتها را بر زمین فکند .

دیگر اینکه مولا افتخار دامادی رسول خدا را بر عهده داشت در حالی که حضرت فاطمه در آن زمان خواستگار های از سران قبایل داشت .

و بزرگترین افتخار مولا به ولایت و جانشینی رسیدن ایشان در روز غدیر خم توسط شخص شاخص پیامبر بود که توسط جبریل و از جانب خدا به رسولش ابلاغ گردید و اولین کسی که از میان مردمان به طرف علی (ع) آمد و دست ایشان را برای بیعت فشرد عمر بن خطاب بو د که رو به مولا کرد و گفت ( بخ بخ لک اصبحت مولای کل مومن و مومنه )

و دیگر ... و دیگر ... و دیگر ...

مولا علی (ع) کیست ؟

مولا علی (ع) کیست ؟

علی (ع) که درود خدا و سلام ما بر او باد ، پسر ابوطالب ، پسر عبدالمطلب ، پسر هاشم ، پسر عبد مناف است و مادر آن حضرت، فاطمه دختر اسدابن هاشم عبد مناف میباشد .

ابوطالب پدر مولا علی(ع) هرگز بت نپرستید و سجده به بتها نکرد و ایمان خود به رسول خدا را به صورت مخفی نگه داشت ، و دارای چهار پسر به نامهای ( ابوطالب ، عقیل ، جعفر که به طیار ملفب گردید ، و آخرین پسر ایشان امام علی (ع) بود ) و یک دختر به نام ام-هانی داشتند .

مولا نام خود (علی) را از جانب خدا یافت

__ از آنجا که بنا به روایتی در شب معراج خطاب به جناب ختمی مرتبت شد که : ای محمد علی را از من سلام برسان و بگو او را دوست دارم و هر که او را دوست دارد دوست میدارم و از محبتی که به او دارم نام وی را از نام خود برآوردم ؛ من علی عظیم و او علی است .

__ و بنا به روایتی دیگر چون مدت حمل فاطمه ( مادر مولا ) بپایان رسید جهت دعا به جانب کعبه رفت و چنانچه درد زایمان بی طاقتش گردانید به درون خانه کعبه شتافت و حمل بگذاشت و روز سوم در حالی که طفل خود بر دست داشت گفت من بر تمام زنان عالم برتری دارم چون فرزند خود را در کعبه به دنیا آوردم و از اطعام بهشت نوشیدم و چون عزم خروج داشتم هاتفی مرا ندا داد که نام او را علی بگذار که این نام را خدا بر او نهاده و اوست که بتان را شکسته بر بام کعبه اذان بگوید و بر مشکلات فائق بیاید و پروردگار خود را ستایش کند .

و اما هنگام تولد مولا عجایبی در مکه بظهور رسید که مردمان را بهراسانید ، از جمله جنیش زمین و به رو در افتادن بتها و فرو آمدن سنگهای عظیم از کوه ها ، و اینکه در شکم با مادر خود سخن میگفت و اینکه هرگاه فاطمه از کعبه میگذشت بتهای چند فرو میافتادن ...

شعر

زلیلی من شنیدم یا علی گـــفت

به مجنون چون رسیدم هم علی گفت

که این وادی دار الجنون اسـت

که هرعــــــــــاشق بدیدم یا علی گفت

نسیمی غنچه ای را باز میکرد

به گوش غنچه کم کم یاعـــلــــی گفت

چمن با ریزش باران رحمــــت

دعــــــائی کرد و اوهم یا عـلــــی گفت

یقین پروردگــــــــــــار آفرینش

به موجودات عــــــــالم یا عـــلــی گفت

خمیر خاک عالــــم را سرشتند

چـــو برمیخواست آدم یاعـــلــــــی گفت

مسیحـــا هم دم از اعجاز میزد

زهر اعجاز او هـــــم یا عـــــلـــــی گفت

عــــلی را ضربتی کاری نمیشد

گمانم ابن ملــــــــــــــجم هم یا علی گفت

مگر خـیبر ز جایش کنده میشد

یقین هم عــــــــلـی آنجا یا عـــــــلی گفت

شیعه از پیدایش تا شهادت امیرالمومنین(ع)

به وبلاگ http://www.emamali.mihanblog.com  هم سری بزنید .
زلیلی شنیدم که یا علی گفت ..... به مجنون رسیدم نیز یا علی گفت

آغاز پیدایش‏«شیعه‏»را که براى اولین بار به شیعه على علیه السلام (اولین پیشوا از پیشوایان اهل بیت علیهم السلام) معروف شدند،همان زمان حیات پیغمبر اکرم باید دانست و جریان ظهور و پیشرفت دعوت اسلامى در 23 سال زمان بعثت،موجبات زیادى در بر داشت که طبعا پیدایش چنین جمعیتى را در میان یاران پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم ایجاب مى‏کرد (1) .

الف:پیغمبر اکرم در اولین روزهاى بعثت که به نص قرآن ماموریت‏یافت که خویشان نزدیکتر خود را به دین خود دعوت کند (2) صریحا به ایشان فرمود که هر یک از شما به اجابت دعوت من سبقت گیرد،و زیر و جانشین و وصى من است.على علیه السلام پیش از همه مبادرت نموده اسلام را پذیرفت و پیغمبر اکرم ایمان او را پذیرفت ووعده‏هاى خود را (3) تقبل نمود و عادتا محال است که رهبر نهضتى در اولین روز نهضت و قیام خود یکى از یاران نهضت را به سمت وزیرى و جانشینى به بیگانگان معرفى کند،ولى به یاران و دوستان سر تا پا فداکار خود نشناساند یا تنها او را با امتیاز وزیرى و جانشینى بشناسد و بشناساند ولى در تمام دوره زندگى و دعوت خود،او را از وظایف وزیرى معزول و احترام مقام جانشینى او را نادیده گرفته و هیچگونه فرقى میان او و دیگران نگذارد.

ب:پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به موجب چندین روایت مستفیض و متواتر-که سنى و شیعه روایت کرده‏اند-تصریح فرموده که على (4) علیه السلام در قول و فعل خود از خطا و معصیت مصون است،هر سخنى که گوید و هر کارى که کند با دعوت دینى مطابقت کامل دارد وداناترین (5) مردم است‏به معارف و شرایع اسلام.

ج:على علیه السلام خدمات گرانبهایى انجام داده و فداکاریهاى شگفت‏انگیزى کرده بود،مانند خوابیدن در بستر پیغمبر اکرم در شب هجرت (6) و فتوحاتى که در جنگهاى بدر و احد و خندق و خیبر به دست وى صورت گرفته بود که اگر پاى وى در یکى از این وقایع در میان نبود،اسلام و اسلامیان به دست دشمنان حق،ریشه کن شده بودند (7) .

د:جریان‏«غدیر خم‏»که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم در آنجا على علیه السلام را به ولایت عامه مردم نصب و معرفى کرده و او را مانند خود متولى قرار داده بود (8) .

بدیهى است این چنین امتیازات و فضائل اختصاصى دیگر که مورد اتفاق همگان بود (9) و علاقه مفرطى که پیغمبر اکرم به‏على علیه السلام داشت (10) ،طبعا عده‏اى از یاران پیغمبر اکرم را که شیفتگان فضیلت و حقیقت‏بودند بر این وا میداشت که على علیه السلام را دوست داشته به دورش گرد آیند و از وى پیروى کنند،چنانکه عده‏اى را بر حسد و کینه آن حضرت وا مى‏داشت.

گذشته از همه اینها نام‏«شیعه على‏»و«شیعه اهل بیت‏»در سخنان پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بسیار دیده مى‏شود (11) .

سبب جدا شدن اقلیت‏شیعه از اکثریت‏سنى و بروز اختلاف

هواخواهان و پیروان على علیه السلام نظر به مقام و منزلتى که آن حضرت پیش پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و صحابه و مسلمانان داشت مسلم مى‏داشتند که خلافت و مرجعیت پس از رحلت پیغمبر اکرم از آن على علیه السلام مى‏باشد و ظواهر اوضاع و احوال نیز جزء حوادثى که درروزهاى بیمارى پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به ظهور پیوست (12) نظر آنان را تایید مى‏کرد.

ولى بر خلاف انتظار آنان درست در حالى که پیغمبر اکرم رحلت فرمود و هنوز جسد مطهرش دفن نشده بود و اهل بیت و عده‏اى از صحابه سرگرم لوازم سوگوارى و تجهیزاتى بودند که خبر یافتند عده‏اى دیگر-که بعدا اکثریت را بردند-با کمال عجله و بى آنکه با اهل بیت و خویشاوندان پیغمبر اکرم و هوادارانشان مشورت کنند و حتى کمترین اطلاعى بدهند،از پیش خود در قیافه خیرخواهى،براى مسلمانان خلیفه معین نموده‏اند و على و یارانش را در برابر کارى انجام یافته قرار داده‏اند (13) .على علیه السلام و هواداران اومانند عباس و زبیر و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار پس از فراغ از دفن پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و اطلاع از جریان امر در مقام انتقاد بر آمده به خلافت انتخابى و کارگردانان آن اعتراض نموده اجتماعاتى نیز کرده‏اند ولى پاسخ شنیدند که صلاح مسلمانان در همین بود (14) .

این انتقاد و اعتراف بود که اقلیتى را از اکثریت جدا کرد و پیروان على علیه السلام را به همین نام‏«شیعه على‏»به جامعه شناسانید و دستگاه خلافت نیز به مقتضاى سیاست وقت،مراقب بود که اقلیت نامبرده به این نام معروف نشوند و جامعه به دو دسته اقلیت و اکثریت منقسم نگردد بلکه خلافت را اجماعى مى‏شمردند و معترض را متخلف از بیعت و متخلف از جماعت مسلمانان مى‏نامیدند و گاهى با تعبیرات زشت دیگر یاد مى‏کردند (15) .

البته شیعه همان روزهاى نخستین،محکوم سیاست وقت‏شده نتوانست‏با مجرد اعتراض،کارى از پیش ببرد و على علیه السلام نیز به منظور رعایت مصلحت اسلام و مسلمین و نداشتن نیروى کافى دست‏به یک قیام خونین نزد،ولى جمعیت معترضین از جهت عقیده تسلیم اکثریت نشدند و جانشینى پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و مرجعیت علمى را حق طلق على علیه السلام مى‏دانستند (16) و مراجعه علمى و معنوى‏را تنها به آن حضرت روا مى‏دیدند و به سوى او دعوت مى‏کردند (17) .

دو مسئله جانشینى و مرجعیت علمى

«شیعه‏»طبق آنچه از تعالیم اسلامى به دست آورده بود معتقد بود که آنچه براى جامعه در درجه اول اهمیت است،روشن شدن تعالیم اسلام و فرهنگ دینى است (18) و در درجه تالى آن،جریان کامل آنها در میان جامعه مى‏باشد.

و به عبارت دیگر اولا:افراد جامعه به جهان و انسان با چشم واقع بینى نگاه کرده،وظایف انسانى خود را (به طورى که صلاح واقعى است) بدانند و بجا آورند اگر چه مخالف دلخواهشان باشد.

ثانیا:یک حکومت دینى نظم واقعى اسلامى را در جامعه حفظ و اجرا نماید و به طورى که مردم کسى را جز خدا نپرستند و از آزادى کامل و عدالت فردى و اجتماعى بر خوردار شوند،و این دو مقصود به دست کسى باید انجام یابد که عصمت و مصونیت‏خدایى داشته‏باشد و گرنه ممکن است کسانى مصدر حکم یا مرجع علم قرار گیرند که در زمینه وظایف محوله خود،از انحراف فکر یا خیانت‏سالم نباشد و تدریجا ولایت عادله آزادیبخش اسلامى به سلطنت استبدادى و ملک کسرایى و قیصرى تبدیل شود و معارف پاک دینى مانند معارف ادیان دیگر دستخوش تحریف و تغییر دانشمندان بلهوس و خودخواه گردد و تنها کسى که به تصدیق پیغمبر اکرم در اعمال و اقوال خود مصیب و روش او با کتاب خدا و سنت پیغمبر مطابقت کامل داشت همان على علیه السلام بود (19) .

و اگر چنانچه اکثریت مى‏گفتند قریش با خلافت‏حقه على مخالف بودند،لازم بود مخالفین را بحق وادارند و سرکشان را به جاى خود بنشانند چنانکه با جماعتى که در دادن زکات امتناع داشتند،جنگیدند و از گرفتن زکات صرفنظر نکردند نه اینکه از ترس مخالفت قریش،حق را بکشند.

آرى آنچه شیعه را از موافقت‏با خلافت انتخابى باز داشت،ترس از دنباله ناگوار آن یعنى فساد روش حکومت اسلامى و انهدام اساس تعلیمات عالیه دین بود،اتفاقا جریان بعدى حوادث نیز این عقیده (یا پیش بینى) را روز به روز روشنتر مى‏ساخت و در نتیجه شیعه نیز در عقیده خود استوارتر مى‏گشت و با اینکه در ظاهر با نفرات ابتدائى انگشت‏شمار خود به هضم اکثریت رفته بود و در باطن به اخذ تعالیم اسلامى از اهل بیت و دعوت به طریقه خود،اصرار مى‏ورزیدند در عین حال براى پیشرفت و حفظ قدرت اسلام،مخالفت علنى نمى‏کردند و حتى افراد شیعه،دوش به دوش اکثریت‏به جهاد مى‏رفتند و در امور عامه دخالت مى‏کردند و شخص على علیه السلام در موارد ضرورى،اکثریت را به نفع اسلام راهنمایى مى‏نمود (20) .

روش سیاسى خلافت انتخابى و مغایرت آن با نظر شیعه

«شیعه‏»معتقد بود که شریعت آسمانى اسلام که مواد آن در کتاب خدا و سنت پیغمبر اکرم روشن شده تا روز قیامت‏به اعتبار خود باقى و هرگز قابل تغییر نیست (21) و حکومت اسلامى با هیچ عذرى نمى‏تواند از اجراى کامل آن سرپیچى نماید،تنها وظیفه حکومت اسلامى این است که با شورا در شعاع شریعت‏به سبب مصلحت وقت،تصمیماتى بگیرد ولى در این جریان،به لت‏بیعت‏سیاست آمیز شیعه و همچنین از جریان حدیث دوات و قرطاس که در آخرین روزهاى بیمارى پیغمبر اکرم اتفاق افتاد،پیدا بود که گردانندگان و طرفداران خلافت انتخابى معتقدند که کتاب خدا مانند یک قانون اساسى محفوظ بماند ولى سنت و بیانات پیغمبر اکرم را در اعتبار خود ثابت نمى‏دانند بلکه معتقدند که حکومت اسلامى مى‏تواند به سبب اقتضاى مصلحت،از اجراى آنها صرفنظر نماید.و این نظر با روایتهاى بسیارى که بعدا در حق صحابه نقل شد (صحابه مجتهدند و در اجتهاد و مصلحت‏بینى خود اگر اصابت کنند ماجور و اگر خطا کنند معذور مى‏باشند) تایید گردید و نمونه بارز آن وقتى اتفاق افتاد که خالد بن ولید یکى از سرداران خلیفه، شبانه در منزل یکى از معاریف مسلمانان‏«مالک بن نویره‏»مهمان شد و مالک را غافلگیر نموده، کشت و سرش را در اجاق گذاشت و سوزانید و همان شب با زن مالک همبستر شد!و به دنبال این جنایتهاى شرم آورد،خلیفه به عنوان اینکه حکومت وى به چنین سردارى نیازمند است،مقررات شریعت را در حق خالد اجرا نکرد (22) !!

و همچنین خمس را از اهل بیت و خویشان پیغمبر اکرم بریدند (23) و نوشتن احادیث پیغمبر اکرم به کلى قدغن شد و اگر در جاى حدیث مکتوب کشف یا از کسى گرفته مى‏شد آن را ضبط کرده‏مى‏سوزانیدند (24) و این قدغن در تمام زمان خلفاى راشدین تا زمان خلافت عمر بن عبد العزیز خلیفه اموى (99-102) استمرار داشت (25) و در زمان خلافت‏خلیفه دوم (13-25 ق) این سیاست روشنتر شد و در مقام خلافت،عده‏اى از مواد شریعت را مانند حج تمتع و نکاح متعه و گفتن‏«حى على خیر العمل‏»در اذان نماز ممنوع ساخت (26) و نفوذ سه اطلاق را دایر کرد و نظایر آنها (27) .

در خلافت وى بود که بیت المال در میان مردم با تفاوت تقسیم‏شد (28) که بعدا در میان مسلمانان اختلاف طبقاتى عجیب و صحنه‏هاى خونین دهشتناکى به وجود آورد و در زمان وى معاویه در شام با رسومات سلطنتى کسرى و قیصر حکومت مى‏کرد و خلیفه او را کسراى عرب مى‏نامید و متعرض حالش نمى‏شد.

خلیفه دوم به سال 23 هجرى قمرى به دست غلامى ایرانى کشته شد و طبق راى اکثریت‏شوراى شش نفرى که به دستور خلیفه منعقد شد،خلیفه سوم زمام امور را به دست گرفت.وى در عهد خلافت‏خود خویشاوندان اموى خود را بر مردم مسلط ساخته در حجاز و عراق و مصر و سایر بلاد اسلامى زمام امور را به دست ایشان سپرد (29) ایشان بناى بى‏بند و بارى گذاشته آشکارا به ستم و بیداد و فسق و فجور و نقص قوانین جاریه اسلامى پرداختند،سیل شکایتها از هر سوى به دار الخلافه سرازیر شد،ولى خلیفه که تحت تاثیر کنیزان اموى خود و خاصه مروان بن حکم (30) قرار داشت،به شکایتهاى مردم ترتیب اثر نمى‏داد بلکه گاهى هم دستور تشدید و تعقیب شاکیان را صادر مى‏کرد (31) و بالاخره به سال 35 هجرى،مردم بر وى شوریدند وپس از چند روز محاصره و زد و خورد،وى را کشتند.

خلیفه سوم در عهد خلافت‏خود حکومت‏شام را که در راس آن از خویشاوندهاى اموى او معاویه قرار داشت،بیش از پیش تقویت مى‏کرد و در حقیقت‏سنگینى خلافت،در شام متمرکز بود و تشکیلات مدینه که دار الخلافه بود جز صورتى در بر نداشت (32) خلافت‏خلیفه اول با انتخاب اکثریت صحابه و خلیفه دوم با وصیت‏خلیفه اول و خلیفه سوم با شوراى شش نفرى که اعضا و آیین نامه آن را خلیفه دوم تعیین و تنظیم کرده بود،مستقر شد.و روى هم رفته سیاست‏سه خلیفه که 25 سال خلافت کردند در اداره امور این بود که قوانین اسلامى بر طبق اجتهاد و مصلحت وقت که مقام خلافت تشخیص دهد،در جامعه اجرا شود و در معارف اسلامى این بود که تنها قرآن بى اینکه تفسیر شود یا مورد کنجکاوى قرار گیرد خوانده شود و بیانان پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم (حدیث) بى اینکه روى کاغذ بیاید روایت‏شود و از حدود زبان و گوش تجاوز نکند.

کتابت،به قرآن کریم انحصار داشت و در حدیث ممنوع بود (33) پس از جنگ یمامه که در سال دوازده هجرى قمرى خاتمه یافت و گروهى از صحابه که قارى قرآن بودند در آن جنگ کشته شدند،عمر بن الخطاب به خلیفه اول پیشنهاد مى‏کند که آیات قرآن در یک مصحف جمع آورى شود،وى در پیشنهاد خود مى‏گوید اگر جنگى رخ دهد و بقیه حاملان قرآن کشته شوند،قرآن از میان ما خواهد رفت،بنابر این،لازمست آیات قرآنى را در یک مصحف جمع آورى کرده به قید کتابت در بیاوریم (34) ،این تصمیم را درباره قرآن کریم گرفتند با اینکه حدیث پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم که تالى قرآن بود نیز با همان خطر تهدید مى‏شد و از مفاسد نقل به معنا و زیاده و نقیصه و جعل و فراموشى در امان نبود ولى توجهى به نگهدارى حدیث نمى‏شد بلکه کتابت آن ممنوع و هر چه به دست مى‏افتاد سوزانیده‏مى‏شد تا در اندک زمانى کار به جایى کشید که در ضروریات اسلام مانند نماز،روایات متضاد به وجود آمد و در سایر رشته‏هاى علوم در این مدت قدمى بر داشته نشد و آنهمه تقدیس و تمجید که در قرآن و بیانات پیغمبر اکرم نسبت‏به علم و تاکید و ترغیب در توسعه علوم وارد شده بى اثر ماند و اکثریت مردم سرگرم فتوحات پى در پى اسلام و دلخوش به غنایم فزون از حد که از هر سو به جزیرة العرب سرازیر مى‏شد،بودند و دیگر عنایتى به علوم خاندان رسالت که سر سلسله‏شان على علیه السلام بود و پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم او را آشناترین مردم به معارف اسلام و مقاصد قرآن معرفى کرده بود نشد، حتى در قضیه جمع قرآن (با اینکه مى‏دانستند پس از رحلت پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مدتى در کنج‏خانه نشستند و مصحف را جمع‏آورى نموده است) وى را مداخله ندادند حتى نام او را نیز به زبان نیاوردند (35) .

اینها و نظایر اینها امورى بود که پیروان على علیه السلام را در عقیده خود راسختر و نسبت‏به جریان امور،هشیارتر مى‏ساخت و روز به‏روز بر فعالیت‏خود مى‏افزودند.على نیز که دستش از تربیت عمومى مردم کوتاه بود به تربیت‏خصوصى افراد مى‏پرداخت.

در این 25 سال،سه تن از چهار نفر یاران على علیه السلام که در همه احوال در پیروى او ثابت قدم بودند (سلمان فارسى و ابوذر غفارى و مقداد) در گذشتند ولى جمعى از صحابه و گروه انبوهى از تابعین در حجاز و یمن و عراق و غیر آنها در سلک پیروان على درآمدند و در نتیجه پس از کشته شدن خلیفه سوم،از هر سوى به آن حضرت روى نموده و به هر نحو بود با وى بیعت کردند و وى را براى خلافت‏برگزیدند.

انتهاى خلافت‏به امیر المؤمنین على (ع) و روش آن حضرت

خلافت على علیه السلام در اواخر سال 35 هجرى قمرى شروع شد و تقریبا چهار سال و پنج ماه ادامه یافت.على علیه السلام در خلافت،رویه پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم را معمول مى‏داشت (36) و غالب تغییراتى را که در زمان خلافت پیشینیان پیدا شده بود به حالت اولى برگردانید و عمال نالایق را که زمام امور را در دست داشتند از کار بر کنار کرد (37) .و در حقیقت‏یک نهضت انقلابى بود و گرفتاریهاى بسیارى در بر داشت.

على علیه السلام نخستین روز خلافت در سخنرانى که براى مردم نمود چنین گفت:«آگاه باشید! گرفتارى که شما مردم هنگام بعثت پیغمبر خدا داشتید امروز دوباره به سوى شما برگشته و دامنگیرتان‏شده است.باید درست زیر و روى شوید و صاحبان فضیلت که عقب افتاده‏اند پیش افتند و آنان که به ناروا پیشى مى‏گرفتند،عقب افتند (حق است و باطل و هر کدام اهلى دارد باید از حق پیروى کرد) اگر باطل بسیار است چیز تازه‏اى نیست و اگر حق کم است گاهى کم نیز پیش مى‏افتند و امید پیشرفت نیز هست.البته کم اتفاق مى‏افتد که چیزى که پشت‏به انسان کند دوباره برگشته و روى نماید» (38) .

على علیه السلام به حکومت انقلابى خود ادامه داد و چنانکه لازمه طبیعت هر نهضت انقلابى است،عناصر مخالف که منافعشان به خطر مى‏افتد از هر گوشه و کنار سر به مخالفت‏بر افراشتند و به نام خونخواهى خلیفه سوم،جنگهاى داخلى خونینى بر پا کردند-که تقریبا در تمام مدت خلافت على علیه السلام ادامه داشت-به نظر شیعه،مسببین این جنگهاى داخلى جز منافع شخصى منظورى نداشتند و خونخواهى خلیفه سوم،دستاویز عوامفریبانه‏اى بیش نبود و حتى سوء تفاهم نیز در کار نبود (39) .سبب جنگ اول که‏«جنگ جمل‏»نامیده مى‏شود،غائله اختلاف طبقاتى بود که از زمان خلیفه دوم در تقسیم مختلف بیت المال پیدا شده بود،على علیه السلام پس از آنکه به خلافت‏شناخته شد،مالى در میان مردم بالسویه قسمت فرمود (40) چنانکه سیرت پیغمبر اکرم نیز همانگونه بود و این روش زبیر و طلحه را سخت‏بر آشفت و بناى تمرد گذاشتند و به نام زیارت کعبه،از مدینه به مکه رفتند و ام المؤمنین عایشه را که در مکه بود و با على علیه السلام میانه خوبى نداشت‏با خود همراه ساخته به نام خونخواهى خلیفه سوم!نهضت و جنگ خونین جمل را بر پا کردند (41) .

با اینکه همین طلحه و زبیر هنگام محاصره و قتل خلیفه سوم در مدینه بودند از وى دفاع نکردند (42) و پس از کشته شدن وى اولین کسى بودند که از طرف خود و مهاجرین با على بیعت کردند (43) و همچنین ام المؤمنین عایشه خود از کسانى بود که مردم را به قتل خلیفه سوم تحریص مى‏کرد (44) و براى اولى بار که قتل خلیفه سوم را شنید به وى دشنام داد و اظهار مسرت نمود.اساسا مسببین اصلى قتل خلیفه،صحابه بودند که از مدینه به اطراف نامه‏ها نوشته مردم را بر خلیفه مى‏شورانیدند.

سبب جنگ دوم که جنگ صفین نامیده مى‏شود و یک سال و نیم طول کشید،طمعى بود که معاویه در خلافت داشت و به عنوان خونخواهى خلیفه سوم این جنگ را بر پا کرد و بیشتر از صد هزار خون ناحق ریخت و البته معاویه در این جنگ حمله مى‏کرد نه دفاع،زیرا خونخواهى هرگز به شکل دفاع صورت نمى‏گیرد.

عنوان این جنگ‏«خونخواهى خلیفه سوم‏»بود با اینکه خود خلیفه سوم در آخرین روزهاى زندگى خود براى دفع آشوب از معاویه استمداد نمود وى با لشگرى از شام به سوى مدینه حرکت نموده آنقدر عمدا در راه توقف کرد تا خلیفه را کشتند آنگاه به شام‏برگشته به خونخواهى خلیفه قیام کرد (45) .

و همچنین پس از آنکه على علیه السلام شهید شد و معاویه خلافت را قبضه کرد،دیگر خود خلیفه سوم را فراموش کرده،قتله خلیفه را تعقیب نکرد!!

پس از جنگ صفین،جنگ نهروان در گرفت،در این جنگ جمعى از مردم که در میانشان صحابى نیز یافت مى‏شد،در اثر تحریکات معاویه در جنگ صفین به على علیه السلام شوریدند و در بلاد اسلامى به آشوبگرى پرداخته هر جا از طرفداران على علیه السلام مى‏یافتند مى‏کشتند،حتى شکم زنان آبستن را پاره کرده جنینها را بیرون آورده سر مى‏بریدند (46) .

على علیه السلام این غائله را نیز خوابانید ولى پس از چندى در مسجد کوفه در سر نماز به ست‏برخى از این خوارج شهید شد.

پى‏نوشتها:

1-اولین اسمى که در زمان رسول خدا پیدا شد،«شیعه‏»بود که سلمان و ابوذر و مقداد و عمار با این اسم مشهور شدند (حاضر العالم الاسلامى،ج 1،ص 188)

2- و انذر عشیرتک الاقربین (سوره شعرا،آیه 214)

3-در ذیل این حدیث،على (ع) مى‏فرماید:«من که از همه کوچکتر بودم عرض کردم:من وزیر تو مى‏شوم،پیغمبر دستش را به گردن من گذاشته فرمود:این شخص برادر و وصى و جانشین من مى‏باشد باید از او اطاعت نمایید،مردم مى‏خندیدند و به ابى طالب مى‏گفتند:تو را امر کرد که از پسرت اطاعت کنى‏»، (تاریخ طبرى،ج 2 ص 321.تاریخ ابى الفداء،ج 1،ص 116.البدایة و النهایة،ج 3،ص 39.غایة المرام،ص 320)

4-ام سلمه مى‏گوید پیغمبر فرمود:«على همیشه با حق و قرآن است و حق و قرآن نیز همیشه با اوست و تا قیامت از هم جدا نخواهند شد.»، (این حدیث‏با پانزده طریق از عامه و یازده طریق از خاصه نقل شده و ام سلمه و ابن عباس و ابو بکر و عایشه و على (ع) و ابو سعید خدرى و ابو لیلى و ابو ایوب انصارى از راویان آن هستند.غایة المرام بحرانى،ص 539 و 540)

پیغمبر فرمود:«خدا على را رحمت کند که همیشه حق با اوست‏»، (البدایة و النهایه،،ج 7،ص 36)

5-پیغمبر فرمود:«حکمت ده قسمت‏شده،نه جزء آن بهره على و یک جزء آن در میان تمام مردم قسمت‏شده است‏» (البدایة و النهایة،ج 7،ص 359)

6-هنگامى که کفار مکه تصمیم گرفتند محمد (ص) را به قتل رسانند و اطراف خانه‏اش را محاصره کردند،پیغمبر (ص) تصمیم گرفت‏به مدینه هجرت کند،به على فرمود:«آیا تو حاضرى شب در بستر من بخوابى تا گمان برند من خوابیده‏ام و از تعقیب آنان در امام باشم‏»،على در آن وضع خطرناک،این پیشنهاد را با آغوش باز پذیرفت.

7-تواریخ و جوامع حدیث.

8-«حدیث غدیر»از احادیث مسلمه میان سنى و شیعه مى‏باشد و متجاوز از صد نفر صحابى با سندها و عبارتهاى مختلف آن را نقل نموده‏اند و در کتب عامه و خاصه ضبط شده،براى تفصیل به کتاب غایة المرام،ص 79 و عبقات،جلد غدیر و الغدیر مراجعه شود.

9-تاریخ یعقوبى (ط نجف) ج 2،ص 137 و 140.تاریخ ابى الفداء ج 1،ص 156.

صحیح بخارى،ج 4،ص 107.مروج الذهب،ج 2،ص 437.ابن ابى الحدید،ج 1،ص 127 و 161.

10-صحیح مسلم،ج 15،ص 176.صحیح بخارى،ج 4،ص 207.مروج الذهب،ج 2،ص 23 و ج 2،ص 437.تاریخ ابى الفداء،ج 1،ص 127 و 181.

11-جابر مى‏گوید:نزد پیغمبر بودیم که على از دور نمایان شد،پیغمبر فرمود:«سوگند به کسى که جانم به دست اوست!این شخص و شیعیانش در قیامت رستگار خواهند بود»،ابن عباس مى‏گوید وقتى آیه: ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم خیر البریة نازل شد،پیغمبر به على فرمود: «مصداق این آیه تو و شیعیانت مى‏باشید که در قیامت‏خشنود خواهید بود و خدا هم از شما راضى است‏»،این دو حدیث و چندین حدیث دیگر،در تفسیر الدر المنثور،ج 6،ص 379 و غایة المرام،ص 326 نقل شده است.

12-محمد (ص) در مرض وفاتش لشکرى را به سردارى اسامة بن زید مجهز کرده اصرار داشت که همه در این جنگ شرکت کنند و از مدینه بیرون روند،عده‏اى از دستور پیغمبر اکرم (ص) تخلف کردند که از آن جمله‏«ابو بکر و عمر»بودند و این قضیه پیغمبر را بشدت ناراحت کرد (شرح ابن ابى الحدید،ط مصر،ج 1،ص 53)

پیغمبر اکرم (ص) هنگام وفاتش فرمود:«دوات و قلم حاضر کنید تا نامه‏اى براى شما بنویسم که سبب هدایت‏شما شده گمراه نشوید»،عمر از این کار مانع شده گفت:مرضش طغیان کرده هذیان مى‏گوید!!! (تاریخ طبرى،ج 2،ص 436.صحیح بخارى،ج 3.صحیح مسلم،ج 5.البدایة و النهایه،ج 5،ص 227.ابن ابى الحدید،ج 1،ص 133)

همین قضیه در مرض موت خلیفه اول تکرار یافت و خلیفه اول به خلافت عمر وصیت کرد و حتى در اثناى وصیت‏بیهوش شد،ولى عمر چیزى نگفت و خلیفه اول را به هذیان نسبت نداد در حالى که هنگام نوشتن وصیت،بیهوش شده بود،ولى پیغمبر اکرم (ص) معصوم و مشاعرش بجا بود (روضة الصفا،ج 2 ص 260)

13-شرح ابن ابى الحدید،ج 1،ص 58 و ص 123-135.یعقوبى،ج 2،ص 102.تاریخ طبرى،ج 2،ص 445-460.

14-تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 103-106.تاریخ ابى الفداء ج 1،ص 156 و 166.مروج الذهب،ج 2،ص 307 و 352.شرح ابن ابى الحدید،ج 1،ص 17 و 134.

15-عمرو بن حریث‏به سعید بن زید گفت:آیا کسى با بیعت ابى بکر مخالفت کرد؟پاسخ داد:هیچ کس مخالف نبود جز کسانى که مرتد شده بودند یا نزدیک بود مرتد شوند! (تاریخ طبرى،ج 2، ص 447)

16-در حدیث معروف ثقلین مى‏فرماید:«من در میان شما دو چیز با ارزش را به امانت‏مى‏گذارم که اگر به آنها متمسک شوید هرگز گمراه نخواهید شد.قرآن و اهل بیتم تا روز قیامت از هم جدا نخواهند شد»،این حدیث‏با بیشتر از صد طریق از 35 نفر از صحابه پیغمبر اکرم (ص) نقل شده است،رجوع شود به طبقات حدیث ثقلین.غایة المرام.ص 211.

پیغمبر فرمود:«من شهر علم و على درب آن مى‏باشد پس هر که طالب علم است از درش وارد شود»، (البدایة و النهایه،ج 7،ص 359)

17-تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 105-150 مکررا ذکر شده است.

18-کتاب خدا و بیانات پیغمبر اکرم (ص) و ائمه اهل بیت‏با ترغیب و تحریص به تحصیل علم تا جایى که پیغمبر اکرم مى‏فرماید:«طلب العلم فریضة على کل مسلم‏»طلب دانش به هر مسلمانى واجب است (بحار،ج 1،ص 172)

19-البدایة و النهایه،ج 7،ص 360.

20-تاریخ یعقوبى،ص 111،126 و 129.

21-خداى تعالى در کلام خود مى‏فرماید: و انه لکتاب عزیز لا یاتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه یعنى:«قرآن کتابى است گرامى که هرگز باطل از پیش و پس به آن راه نخواهد یافت‏»، (سوره فصلت،آیه 41 و 42)

مى‏فرماید: ان الحکم الا لله یعنى:«جز خدا کسى نباید حکم کند»، (سوره یوسف،آیه 67) یعنى شریعت تنها شریعت و قوانین خداست که از را نبوت باید به مردم برسد

و مى‏فرماید: و لکن رسول الله و خاتم النبیین ، (سوره احزاب،آیه 40) و با این آیه،ختم نبوت و شریعت را با پیغمبر اکرم (ص) اعلام مى‏فرماید.

و مى‏فرماید: و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الکافرون .

یعنى:«هر کس مطابق حکم خدا حکم نکند،کافر است‏»، (سوره مائده،آیه 44)

22-تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 110.تاریخ ابى الفداء،ج 1،ص 158.

23-در الذر المنثور،ج 3،ص 186.تاریخ یعقوبى،ج 3،ص 48،گذشته از اینها وجوب خمس در قرآن کریم منصوص مى‏باشد: و اعلموا انما غنمتم من شى‏ء فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى ، (سوره انفال،آیه 41)

24-ابو بکر در خلافتش پانصد حدیث جمع کرد،عایشه مى‏گوید یک شب تا صبح پدرم را مضطرب دیدم،صبح به من گفت:احادیث را بیاور،پس همه آنها را آتش زد (کنزل العمال،ج 5،ص 237)

عمر به همه شهرها نوشت:نزد هر کس حدیثى هست‏باید نابودش کند (کنز العمال ج 5،ص 237)

محمد بن ابى بکر مى‏گوید:در زمان عمر،احادیث زیاد شد،وقتى به نزدش آوردند دستور داد آنها را سوزانیدند (طبقات ابن سعد،ج 5،ص 140)

25-تاریخ ابى الفداء،ج 1،ص 151 و غیر آن.

26-پیغمبر اکرم (ص) در حجة الوداع عمل حج را براى حجاج که از دور به مکه وارد شوند (طبق آیه: فمن تمتع بالعمرة الخ) به شکل مخصوص مقرر داشت و عمر در خلافت‏خود آن را ممنوع ساخت.و همچنین در زمان رسول خدا متعه (ازدواج موقت) دایر بود ولى عمر در ایام خلافت‏خود آن را قدغن کرد و براى متخلفین مقرر داشت که سنگسار شوند.و همچنین در زمان رسول خدا در اذان نماز«حى على خیر العمل‏»،یعنى مهیا باش براى بهترین اعمال که نماز است‏»، گفته مى‏شد،ولى عمر گفت:این کلمه مردم را از جهاد باز مى‏دارد و قدغن کرد!و همچنین در زمان رسول خدا به دستور آن حضرت در یک مجلس یک طلاق بیشتر انجام نمى‏گرفت ولى عمر اجازه داد که در یک مجلس سه طلاق داده شود!!قضایاى نامبرده در کتب حدیث و فقه و کلام سنى و شیعه مشهور است.

27-تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 131.تاریخ ابى الفداء،ج 1،ص 160.

28-اسد الغابة،ج 4،ص 386.الاصابه،ج 3.

29-تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 150.تاریخ ابى الفداء،ج 1،ص 168.تاریخ طبرى،ج 3،ص 377 و غیر آنها.

30-تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 150.تاریخ طبرى،ج 3،ص 397.

31-جماعتى از اهل مصر به عثمان شوریدند،عثمان احساس خطر کرده از على بن ابیطالب استمداد نموده اظهار ندامت کرد،على به مصریین فرمود:شما براى زنده کردن حق قیام کرده‏اید و عثمان توبه کرده مى‏گوید:من از رفتار گذشته‏ام دست‏بر مى‏دارم و تا سه روز دیگر به خواسته‏هاى شما ترتیب اثر خواهم داد و فرمانداران‏ستمکار را عزل مى‏کنم،پس على از جانب عثمان براى ایشان قراردادى نوشته و ایشان مراجعت کردند.

در بین راه،غلام عثمان را دیدند که بر شتر او سوار و به طرف مصر مى‏رود،از وى بدگمان شده او را تفتیش نمودند،با او نامه‏اى یافتند که براى والى مصر نوشته بود بدین مضمون:به نام خدا، وقتى عبد الرحمان بن عدیس نزد تو آمد،صد تازیانه به او بزن و سر و ریشش را بتراش و به زندان طویل المده محکومش کن و مانند این عمل را درباره عمرو بن احمق و سودان بن حمران و عروة بن نباع اجزاء کن!!

نامه را گرفته و با خشم به جانب عثمان برگشته اظهار داشتند:تو به ما خیانت کردى!عثمان نامه را انکار نمود.گفتند غلام تو حامل نامه بود.پاسخ داد بدون اجازه من این عمل را مرتکب شده. گفتند مرکوبش شتر تو بود،پاسخ داد شترم را دزدیده‏اند!گفتند:نامه به خط مشى تو مى‏باشد، پاسخ داد بدون اجازه و اطلاع من این کار را انجام داده!!

گفتند پس به هر حال تو لیاقت‏خلافت ندارى و باید استعفا دهى،زیرا اگر این کار به اجازه تو انجام گرفته خیانت پیشه هستى و اگر این کارهاى مهم بدون اجازه و اطلاع تو صورت گرفته پس بى عرضگى و عدم لیاقت تو ثابت مى‏شود و به هر حال یا استعفا کن و یا الآن عمال ستمکاران را عزل کن.

عثمان پاسخ داد:اگر من بخواهم مطابق میل شما رفتار کنم پس شما حکومت دارید،من چه کاره هستم؟آنان با حالت‏خشم از مجلس بلند شدند (تاریخ طبرى،ج 3،ص 402-409.تاریخ یعقوبى،ج 2 ص 150 و 151)

32-تاریخ طبرى،ج 3،ص 377.

33-صحیح بخارى،ج 6،ص 89.تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 113.

34-تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 111.تاریخ طبرى،ج 3،ص 129-132.

35-تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 113.شرح ابن ابى الحدید،ج 1،ص 9:در روایات زیادى وارد شده که بعد از انعقاد بیعت ابى بکر،وى پیش على فرستاد و از وى بیعت‏خواست،على پاسخ داد که من عهد کرده‏ام که از خانه بجز براى نماز بیرون نروم تا قرآن را جمع کنم.و باز وارد است که على پس از شش ماه با ابى بکر بیعت کرد و این دلیل تمام کردن جمع قرآن مى‏باشد.و نیز وارد است که على پس از جمع قرآن مصحف را به شترى بار کرده پیش مردم آورده نشان داد.و نیز وارد است که جنگ یمامه که قرآن پس از آن تالیف شده،در سال دوم خلافت ابى بکر بوده است،مطالب نامبرده در غالب کتب تاریخ و حدیث که متعرض قصه جمع مصحف شده‏اند یافت مى‏شود.

36-تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 154.

37-تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 155.مروج الذهب،ج 2،ص 364.

38-نهج البلاغه،خطبه 15.

39-پس از رحلت پیغمبر اکرم (ص) اقلیت انگشت‏شمار به پیروى على (ع) از بیعت تخلف کردند و در راس این اقلیت از صحابه سلمان و ابوذر و مقداد و عمار بودند و در آغاز خلافت على (ع) نیز اقلیت قابل توجهى به عنوان مخالف از بیعت‏سر باز زدند و از جمله متخلفین و مخالفین سر سخت‏سعید بن عاص و ولید بن عقبه و مروان بن حکم و عمرو بن عاص و بسر بن ارطاة و سمرة بن جندب و مغیرة بن شعبه و غیر ایشان بودند.

مطالعه بیوگرافى این دو دسته و تامل در اعمالى که انجام داده‏اند و داستانهایى که تاریخ از ایشان ضبط کرده،شخصیت دینى و هدف ایشان را به خوبى روشن مى‏کند.دسته اولى از اصحاب خاص پیغمبر اکرم و از زهاد و عباد و فداکاران و آزادیخواهان اسلامى و مورد علاقه خاص پیغمبر اکرم بودند.پیغمبر فرمود خدا به من خبر داد که چهار نفر را دوست دارد و مرا نیز امر کرده که دوستشان دارم.نام ایشان را پرسیدند سه مرتبه فرمود:على سپس نام ابوذر و سلمان و مقداد را برد (سنن ابن ماجه،ج 1،ص 66)

عایشه گوید رسول خدا فرمود:هر دو امرى که بر عمار عرضه شود حتما حق و ارشد آنها را اختیار خواهد کرد (سنن ابن ماجه،ج 1،ص 66)

پیغمبر فرمود:«راستگوتر از ابوذر در میان زمین و آسمان وجود ندارد»، (سنن ابن ماجه،ج 1،ص 68)

از اینان در همه مدت حیات،یک عمل غیر مشروع نقل نشده و خونى به نا حق نریخته‏اند،به عرض کسى متعرض نشده‏اند،مال کسى را نربوده‏اند یا به افساد و گمراهى مردم نپرداخته‏اند.

ولى تاریخ از فجایع اعمال و تبهکاریهاى دسته دوم پر است و خونهاى نا حق که ریخته‏اند و مالهاى مسلمانان که ربوده‏اند و اعمال شرم آور که انجام داده‏اند،از شماره بیرون است و با هیچ عذرى نمى‏توان توجیه کرد جز اینکه گفته شود (چنانکه جماعت مى‏گویند) خدا از اینان راضى بود و در هر جنایتى که مى‏کردند آزاد بودند و مقررات اسلام که در کتاب و سنت است در حق دیگران وضع شده بوده است!!

40-مروج الذهب،ج 2،ص 362.نهج البلاغه،خطبه 122.تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 160 شرح ابن ابى الحدید ج 1،ص 180.

41-تاریخ یعقوبى،ج .تاریخ ابى الفداء،ج 1،ص 172.مروج الذهب،ج 2،ص 366.

42-تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 152.

43-تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 154.تاریخ ابى الفداء،ج 1،ص 171.

44-تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 152.

45-هنگامى که عثمان در محاصره شورشیان بود به وسیله نامه از معاویه استمداد کرد،معاویه دوازده هزار لشکر مجهز تهیه کرده به سوى مدینه حرکت نمود ولى دستور داد در حدود شام توقف نمایند و خودش نزد عثمان آمد آمادگى لشگر را گزارش داد،عثمان گفت:تو عمدا لشگر را در آنجا متوقف کردى تا من کشته شوم سپس خونخواهى مرا بهانه کرده قیام کنى (تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 152.مروج الذهب،ج 3،ص 25.تاریخ طبرى،ص 402)

46-مروج الذهب،ج 2،ص 415.

شیعه در اسلام صفحه 25

تالیف: علامه سید محمد حسین طباطبایى mast2136@yahoo.com
به سایت http://www.emamali.mihanblog.com  هم سری بزنید .

شیعه علی (ع)

                                                 شیعه علی (ع)

که این وادی دار الجنون است            که هر عاشق بدیدم یاعلی گفت

«شیعه‏» در لغت‏به معنى پیرو است و در اصطلاح به گروهى از مسلمانان گفته مى‏شود که رهبرى جامعه اسلامى را پس از درگذشت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم از آن حضرت على علیه السلام و فرزندان معصوم او مى‏دانند.
نوبختى (متوفاى 310ه) مى‏نویسد: شیعه به کسانى گفته مى‏شود که در زمان رسول خدا و پس از او، على علیه السلام را به امامت و خلافت پذیرفته و از دیگران گسسته و به او پیوسته‏اند». ( فرق الشیعه، ص‏17.)

ابوالحسن اشعرى مى‏گوید: علت آنکه این گروه را شیعه مى‏گویند آن است که اینان على را پیروى کرده و او را بر دیگر صحابه مقدم مى‏دارند.( مقالات الاسلامیین:1/65.)

شهرستانى مى‏نویسد: شیعه کسانى هستند که از على علیه السلام بالخصوص پیروى کرده و به امامت و خلافت او از طریق نص و وصیت قائل شده‏اند.( ملل و نحل:1/131)

آرى، تشیع نه زاییده تبانى اهل سقیفه و نه فراورده حوادث دوران قتل عثمان و دیگر افسانه‏ها است، بلکه این خود پیامبر گرامى بود که با رهنمودهاى آسمانى مکرر خویش، بذر تشیع را براى اولین بار در دل صحابه غرس نمود و به مرور زمان آن را رشد داد و جمعى از اصحاب کبار چون سلمان و اباذر را شیعه نامید. مفسران اسلامى در تفسیر آیه ;ژخ÷;ژخ÷ان الذین آمنوا وعملوا الصالحات مقصود از این آیه على و شیعیان اوست.(4) اولئک هم خیرالبریة››( بینه/7) نقل کرده‏اند که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:

در تواریخ نام شیعیان على علیه السلام از صحابه و تابعین که به خلافت‏بلا فصل او پس از پیامبر اکرم معتقد بودند آمده است که ذکر اسامى آنان در این مختصر نمى‏گنجد. تشیع به مفهوم یادشده، وجه مشترک میان کلیه شیعیان جهان است که بخشى عظیم از مسلمانان گیتى را تشکیل مى‏دهند.شیعیان در طول تاریخ اسلام دوشادوش سایر مذاهب اسلامى در گسترش اسلام سهم عظیمى را ایفا کرده‏اند: علوم مختلف را پى‏ریزى، دولتهاى مهمى را پایه‏گذارى، و شخصیتهاى بسیار برجسته علمى و ادبى و سیاسى را تقدیم جامعه بشریت کرده‏اند، و اینک نیز در اکثر نقاط جهان حضور دارند.( الدر المنثور:8/589، به نقل از جابر بن عبد الله، ابن سعید خدرى، ابن عباس و علیعلیه السلام.منشور عقاید امامیه صفحه 149)

سوره های از قرآن

 تعداد آیات  7   مکی   
 
 تعداد آیات  4   مکی  
 
تعداد آیات  5   مکی  
 
 تعداد آیات  6   مکی   
  
 تعداد آیات  3   مکی  
 
تعداد آیات  7   مکی  
  
تعداد آیات  4   مکی  
 
 تعداد آیات  6   مکی  
 
تعداد آیات  3   مدنی 
  
تعداد آیات  5   مکی  
 
تعداد آیات  3   مکی  
 
تعداد آیات  9   مکی 
  
تعداد آیات  5   مکی
ادامه مطلب ...

نقش على علیه السلام در هجرت

[نقش امام علی (ع) در هجرت ]

وقیت بنفسى خیر من وطى‏ء الحصى و من طاف بالبیت العتیق و بالحجر رسول اله الخلق اذ مکروا به فنجاه ذو الطول الکریم من المکر (على علیه السلام)

یکى از عللى که زمینه را براى هجرت پیغمبر بمدینه آماده کرده بود انتشار اسلام در آن شهر بود ، در مواقعى که قبایل عرب براى تجارت و غیره از مدینه بمکه میآمدند پیغمبر با آنها ملاقات کرده و آنها را بدین اسلام دعوت مینمود و اتفاقا از این اقدام خود نتیجه مطلوبى نیز بدست میآورد چنانکه پس از فوت ابوطالب عده‏اى از قبیله اوس که از مدینه بمکه آمده بودند پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم را ملاقات کرده و شش نفر از آنها هم بدین اسلام گیرویدند و پس از مراجعت بمدینه مردم آن شهر را بدین جدید دعوت نمودند.

پس از مدتى گروهى متجاوز از هفتاد نفر زن و مرد از مدینه بمکه آمده و بدین اسلام مشرف شدند بنابر این دین اسلام در مدینه با سرعت پیشرفت و چون محیط مدینه از اغراض سوء قریش و از ایذاء و اذیت آنها مصون بود لذا براى انتشار اسلام مناسب‏تر از مکه بنظر میرسید و پیغمبر بعده‏اى از پیروان خود دستور داد که براى رهائى از شر مشرکین مکه بمدینه مهاجرت نمایند و آنها نیز در آشکار و پنهانى بسوى مدینه رهسپار شده و از طرف اهالى آن شهر با کمال دلگرمى از مهاجرین مکه پذیرائى بعمل آمد.از طرفى خود پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم نیز قلبا براى عزیمت بمدینه تمایل داشت ولى چون مأمور و سفیر الهى بود این عمل را بدون اجازه و اراده خدا نمیتوانست انجام داده و محل مأموریت خود را تغییر دهد اما در اینموقع حادثه‏اى روى داد که خود بخود هجرت پیغمبر را بمدینه ایجاب نمود و میتوان آنرا علت اصلى این مهاجرت دانست.

چون قریش از انتشار دین اسلام در مدینه و پیشرفت سریع آن در شهر مزبور و همچنین از مهاجرت عده‏اى از مسلمین بدانجا آگاه شدند بیم آنرا داشتند که دین اسلام در آن شهر قوت بگیرد و بعدا اسباب مزاحمت آنان را فراهم آورد بنا بر این براى از بین بردن هر گونه خطرات احتمالى که آینده آنها را تهدید میکرد تصمیم گرفتند کار را با پیغمبر صلى الله علیه و آله یکسره کنند و براى همیشه از جانب وى ایمن و آسوده باشند.

اما انجام این کار هم بسادگى و آسانى مقدور نبود زیرا پیغمبر از خاندان عبد المطلب بود و اگر بوسیله عده معدودى از بین میرفت مسلم بود که آن عده جان سالم از دم شمشیر جوانان هاشمى بدر نمى‏بردند و بطور حتم بنى‏هاشم بخونخواهى او قیام میکردند پس تکلیف چیست؟

سران قریش در خفا جمع شده و تشکیل کمسیونى دادند و پس از شور و بحث زیاد نتیجه شورا و تصمیم انجمن بدین ترتیب اعلام شد که از هر قبیله یک نفر قهرمان شمشیر زن انتخاب شود و این عده بالاتفاق شبانه بخانه پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم حمله نموده و او را در بسترش با شمشیرهاى عریان بقتل رسانند و چون بنى‏هاشم به تنهائى قدرت مقابله با تمام قبایل عرب را نخواهند داشت در نتیجه خون پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم لوث شده و بهدر خواهد رفت.

این نقشه شیطانى یک تصمیم قطعى و خلل ناپذیرى بود که در پنهانى براى از بین بردن پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم طرح و اتخاذ گردید ولى خداوند متعال همان خدائى که در غار حرا پرتوى از جمال خود را بوجود محمد صلى الله علیه و آله و سلم انداخته و او را در نور حیرت و عظمت مستغرق کرده بود باز دل روشن و حقیقت جوى پیغمبر را از این تصمیم قریش آگاه گردانید و اجازه داد که شبانه ازمکه بسوى مدینه هجرت نماید. (1)

اما تدبیرى لازم بود تا کفار قریش از هجرت پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم با خبر نباشند و خانه و بستر او بدون صاحب نماند،حالا چه کسى است که بعوض پیغمبر در آن رختخواب بخوابد و خود را طعمه شمشیر مهاجمین قریش سازد؟

اینجا است که قهرمان این حادثه خود نمائى میکند و ذکر این مقدمات براى معرفى نام نامى او است این قهرمان شیر دل فقط و فقط على علیه السلام بود که چشم روزگار نظیرش را در گذشته ندیده و تا ابد هم نخواهد دید.

پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم على را میشناخت و بمیزان ایمان و اخلاص او آگاه بود رو بسوى وى آورد و فرمود یا على دستور الهى بر اینست که مکه را ترک گویم و بسوى مدینه هجرت کنم،اما این هجرت یک مسافرت عادى و معمولى نیست و بایستى محرمانه و سرى باشد تا کفار قریش از آن آگاه نباشند زیرا تصمیم گرفته‏اند امشب مرا در بسترم بخون آغشته نمایند و براى اغفال آنها لازم است خانه و رختخواب من خالى نباشد تا آنها مرا تعقیب نکنند،فرمان الهى است که در بستر من بخوابى تا من به پنهانى مهاجرت کنم.

هنوز سخن پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم تمام نشده بود که على علیه السلام با جان و دل دعوت او را اجابت کرد و گفت:اطاعت میکنم یا رسول الله و در اجراى این امر بسیار خرسند و سپاسگزارم.

پیغمبر فرمود یا على کار بسیار خطرناکى بعهده تو گذاشته شده است زیرا رجال قریش شبانه خانه من ریخته و رختخواب مرا زیر شمشیرهاى برهنه خواهند گرفت در حالیکه تو میخواهى در آن بستر بخوابى!

پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم هر چه اعلام خطر نموده و اهمیت این امر خطر را در نظر على علیه السلام مجسم میساخت خرسندى او بیشتر میگشت تا بالاخره گفت یا رسول الله مگر غیر از مرگ و کشته شدن چیز دیگرى هم هست؟چه‏سعادتى بالاتر از این که من بدستور الهى جان خود را در راه اشاعه دین تو فداى تو کرده باشم؟

چون رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم صراحت لهجه و جانفشانى على علیه السلام را در راه حق و حقیقت مشاهده کرد چشمان مبارکش پر آب گردید و با همان حال رقت و عطوفت سر و روى على را غرق بوسه ساخت و او را وداع کرد و بعزم مهاجرت مکه را ترک نمود. (2)

على علیه السلام هم که جوان 23 ساله‏اى بود جامه مخصوص پیغمبر را که در موقع خواب به تن میکرد پوشید و در فراش آنحضرت دراز کشیده و منتظر وقوع حادثه پر خطرى گردید.

صاحب فصول المهمه و کفایة الطالب و دیگران نوشته‏اند که چون على علیه السلام شبانه در بستر پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم قرار گرفت خداوند عز و جل به جبرئیل و میکائیل فرمود من شما را برادر یکدیگر گردانیدم و عمر یکى از شما را طولانى‏تر از دیگرى قرار دادم کدامیک از شما حاضر است که زیادى عمر را بدیگرى بخشد عرض کردند پروردگارا در این امر مختاریم یا مجبور خداوند فرمود بلکه مختارید هیچک از آندو حاضر نشد که عمر زیادى را بدیگرى بخشد،خداوند تعالى فرمود که من میان على ولى خود،و محمد پیغمبر اخوت و برادرى برقرار کردم و او در فراش پیغمبر خوابیده است (و بنگرید که او چگونه) جان خود را فداى برادر کرده و زندگى ویرا بر حیات خویش ترجیح داده است بزمین نازل شوید و او را از شر دشمنانش محفوظ دارید.

پس آندو فرشته نزد على علیه السلام آمدند و جبرئیل در بالاى سرش ایستاد و میکائیل در پائین پاى او و جبرئیل میگفت:بخ بخ یا ابن ابیطالب من مثلک و قد باهى الله بک الملائکة (به به اى پسر ابوطالب کیست مانند تو که خداوند تعالى بوجود تو بفرشتگان مباهات مینماید) (3) بارى جنگجویان قریش که براى از بین بردن پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم در دار الندوة دور هم گرد آمده بودند از سر شب آنجا را ترک کرده و با شمشیرهاى عریان و بران خانه رسول اکرم را محاصره نمودند.

در سپیده دم که سکوت و خاموشى بر شهر مکه حکمفرما بود خواستند تصمیم شوم خود را بمرحله اجراء در آورند،بمحض ورود بداخل خانه،على علیه السلام سر از بالین خود برداشت و بانگ زد کیستید و چه میخواهید؟چون رجال قریش على علیه السلام را دیدند از حیرت و وحشت سر تا پا خشک شدند و بالاخره سکوت را شکستند و گفتند محمد کجا است؟

على علیه السلام با خونسردى تمام فرمود:من نگهبان او نبودم و شما هم او را بمن نسپرده بودید که از من باز میخواهید.

یکى از مهاجمان گفت پشت و پناه محمد همین على است و خوبست على را بجاى او در خونش غوطه‏ور سازیم!

على علیه السلام فرمود افسوس که پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم بمن اجازه حمله نداده و الا براى این گستاخى شما که پا بحریم خانه آنجناب گذاشته‏اید شما را از دم شمشیر میگذرانیدم و بالاخره آنها را پراکنده ساخت و فرمود دور شوید که شماها قومى گمراهید و از سعادت و رستگارى بى نصیب خواهید ماند.

قریش که از هجرت پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم آگاهى یافتند به تعقیب او پرداخته و تا لب غار ثور که رسول اکرم با ابوبکر داخل آن بودند پیش رفتند ولى خداوند آنحضرت را در پناه خود حفظ کرده و قریش را از دست یافتن باو محروم گردانید.

در موضوع هجرت فداکارى على علیه السلام غیر قابل توصیف است،یک جوان 23 ساله با آن شهامت و شجاعت و با آن دل قوى و حقیقت جو براى اشاعه دین اسلام خود را در معرض خطر و مرگ حتمى انداخت و سپر جان پیغمبر گردید چنانکه خود آنحضرت فرماید:

وقیت بنفسى خیر من وطى‏ء الحصى‏ 
و من طاف بالبیت العتیق و بالحجر 
رسول اله الخلق اذ مکروا به‏ 
فنجاه ذو الطول الکریم من المکر (4)

با جان خود نگهداشتم بهترین کسى را که پا بر زمین نهاده و کسى را که بکعبه و حجر اسمعیل طواف نموده است.

رسول خداى خلق را زمانیکه (قریش) درباره او حیله نمودند (که او را بقتل رسانند) پس خداوند صاحب فضل و کریم او را از مکر (دشمنان) نجات داد.

بپاداش این فداکارى و جانفشانى آیه شریفه زیر بر رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم نازل و بدینوسیله على علیه السلام مورد تقدیر خداوند تعالى قرار گرفت:

و من الناس من یشرى نفسه ابتغاء مرضات الله. (5)

(و از مردم کسى است که در پى خشنودى خدا جان خود را میفروشد) و بنا بنقل مفسرین و مورخین عامه و خاصه چنین کسى فقط على علیه السلام بود. (6)

فداکاریهاى على علیه السلام در موضوع هجرت منحصر بخوابیدن او در بستر پیغمبر نبود بلکه در غیاب آنحضرت حل و فصل امور مسلمانان مکه و همچنین تأدیه اماناتى که مردم به پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم سپرده بودند بدست على علیه السلام انجام گردید.

چند روز پس از ورود پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم بمدینه (بنا بنقل بعضى آنحضرت در قبا توقف فرمود که پس از رسیدن على علیه السلام با هم وارد مدینه شوند) على علیه السلام نیز مادر خود و دختر پیغمبر و دو زن دیگر و ضعفاى مسلمین را برداشته و راه مدینه را در پیش گرفت و پس از ورود بمدینه رسول اکرم صلى الله علیه و آله على علیه السلام را که در اثر راه پیمائى پایش مجروح شده بود در آغوش کشیده و از شوق دیدارش گریست.

در مدینه نیز على علیه السلام همواره ملازم پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله‏بود و در سال یکم هجرى که میان صحابه و مهاجرین و انصار پیمان اخوت بسته شد آنحضرت على را نیز برادر خود خواند. (7)

در سال دوم هجرى نیز یگانه دختر خود فاطمه علیها السلام را بوى تزویج کرد و فرمود:

یا على ان الله تبارک و تعالى امرنى ان ازوجک فاطمة و انى قد زوجتکها على اربعمائة مثقال فضة،فقال على قد رضیتها یا رسول الله و رضیت بذلک عن الله العظیم و رسوله الکریم ثم ان علیا خر ساجدا لله شکرا. (8)

یا على خداوند تبارک و تعالى بمن دستور داده است که فاطمه را بتو تزویج کنم و من او را بر چهار صد مثقال نقره بتو تزویج کردم،على عرض کرد پسندیدم او را اى رسول خدا و بدان سبب از (لطف) خداوند عظیم و رسول گرامیش خرسند شدم سپس على براى سپاسگزارى (از این موهبت) بدرگاه خدا بسجده افتاد.

و در همین سال فرمان قتال با مشرکین از جانب خدا صادر شد و پیغمبر صلى الله علیه و آله مشغول جنگ با دشمنان و مخالفین خود گردید که عامل پیروزى در آنها وجود على علیه السلام بود و از این پس فصل تازه‏اى در تاریخ زندگانى آنحضرت گشوده میشود که میتوان آنرا خدمات نظامى وى نامید و در صفحات بعد به برخى از آنها اشاره میشود.

پى‏نوشتها:

(1) آیه 30 سوره انفال اشاره باین مطلب است:و اذ یمکر بک الذین کفروا لیثبتوک او یقتلوک او یخرجوک..

(2) ..خروج پیغمبر صلى الله علیه و آله از مکه در ربیع الاول سال 13 بعثت بود.

(3) فصول المهمه ابن صباغ ص 33ـکفایة الطالب ص 239ـینابیع المودة باب 21 ص 92ـکشف الغمه ص 91ـتفسیر ثعلبى و فخر رازى و کتب دیگر.

(4) بحار الانوار جلد 36 ص .46

(5) سوره بقره آیه .207

(6) شواهد التنزیل جلد 1 ص 96ـارشاد مفید جلد 1 باب 2 فصل 9ـکفایة الطالب ص 239ـتفسیر قمى ص 61 و کتب دیگر.

(7) فصول المهمه ص .22

(8) ینابیع المودة ص .176


معرفی به دوستان

نوشته شده توسط مست در شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۳ و ساعت ۲۰:۲۷

لینک ثابت|| نطرات[- 0-]

هجرت به مدینه [نقش امام علی (ع) در هجرت ]

کسانى که با تاریخ اسلام آشنایند مى‏دانند،در روزگارى که از آن سخن مى‏گوییم،در مکه نه قانونى بود که امنیت اجتماعى را نگهبان باشد،و نه دینى که مردم را از کار زشت‏باز دارد.قبیله‏ها به آئین سنتى خود زندگى مى‏کردند،و آنان که در مکه مى‏زیستند با یکدیگر پیمان‏هایى داشتند. از جمله آنکه هیچ قبیله‏اى با قبیله دیگر درنیفتد.و آنجا که لازم است،باید از یکدیگر حمایت کنند. با گرویدن تدریجى مردم مکه به مسلمانى،پایدارى این پیمانها مشکل گشت و قریش خطر را نزدیک دید.

جوانانى از خاندان‏هاى گوناگون مسلمان مى‏شدند،در حالیکه پدرانشان بر شرک بودند،زنى از تیره‏اى مسلمان مى‏شد،شوى او که از تیره دیگر بود در کفر به سر مى‏برد.برادرى در کنار پیغمبر ایستاده بود و برادرش با پیغمبر دشمنى مى‏کرد.نتیجه آنکه پیوندها هر روز سست‏تر مى‏گردید و بر نگرانى سران قبیله‏ها مى‏افزود.

هر چه مسلمانى در خاندان‏ها پیشتر مى‏رفت،این شکاف فراخى بیشترى مى‏یافت.قریش که پیرامون مکه مى‏زیست و قصى(پسر کلاب جد آنان)ایشان را به درون شهر مکه آورد بازرگانى مکه را در اختیار گرفته بود.کاروان آنان سالى دو بار به جنوب و شمال عربستان مى‏رفت و سود سرشارى نصیبشان مى‏گشت.معروف است که پول جاى امن مى‏خواهد،اما مکه اندک اندک امنیت‏خود را از دست مى‏داد.هر چه مى‏گذشت‏ثروتمندان بر زوال ثروت خویش بیشتر مى‏ترسیدند.چنانکه در دیگر کتابها نوشته‏ام قریش از اینکه محمد(ص)مردم را به خداى یگانه مى‏خواند بیمى نداشت،چرا که بتان را از روى اعتقاد ارزشى نمى‏نهاد.اما در میان آنچه پیغمبر از زبان وحى بر مردم مى‏خواند آیه‏هایى بود که از آن مى‏ترسیدند،و آن را براى ثروت خود تهدیدى مى‏دیدند;سفارش یتیمان،سخت نگرفتن بر بردگان،پرهیز از اندوختن مال و رعایت‏حال عیال. ناچار براى زدودن این خطر بتان را وسیلت‏ساختند،و بگوش مردم درانداختند که محمد(ص) خدایان را دشنام مى‏دهد.بدین رو هر روز بر نو مسلمانان سخت گرفتند و بر سخت‏گیرى افزودند. رسول خدا به مسلمانان رخصت رفتن به حبشه را داد.سران قریش تنى چند را نزد پادشاه حبشه فرستادند و از او خواستند آنان را به این فرستادگان بسپارد.اما جعفر پسر ابوطالب در مجلس پادشاه وى را از دعوت محمد(ص)آگاه ساخت و او پس از شنیدن آیه‏هائى از قرآن،اسلام را ستود و توطئه قریش به نتیجه نرسید و مهاجران همچنان نزد نجاشى ماندند.در بندان بنى هاشم در شعب ابوطالب هم سودى نداشت.دشوارتر آنکه یثرب پذیره مسلمانى شد.روبرو شدن با این پیش آمد براى مردم مکه آسان نبود.اکنون جنوبیان مى‏خواهند سرورى را از شمالیان بگیرند و مشتى کشاورز و دسته‏اى خداوندان شتران آبکش بر قریش ریاست کند.چنین کارى پذیرفتنى نیست.چه باید کرد؟تا محمد کشته نشود این شعله خاموش نخواهد شد.اما اگر او را بکشند بنى‏هاشم خون‏خواه اویند و هر خانواده از آنها با خانواده‏هایى پیوند دارد،درگیرى میان قریش پدید مى‏آید و آرامش به هم مى‏خورد.راهى دیگر باید جست.یک دو تن نمى‏توانند این گره را بگشایند،باید در این باره به مشورت پرداخت.سران خانواده‏ها در(دار الندوه)که مجلس شوراى آنان بود گرد آمدند.پس از گفتگوى بسیار که تفصیل آن در کتاب‏هاى سیره از جمله سیره ابن هشام (1) آمده است،همگان بر این اقدام یک سخن شدند که از هر قبیله جوانى چابک بگزینند و هر یک از آنان‏شمشیرى برنده در دست گیرد،شب هنگام بر محمد درآیند و به یکبار شمشیر خود بر او زنند تا تنى خاص کشنده او نباشد.چون چنین کنند بنى‏هاشم نمى‏توانند با همه قبیله‏ها درافتند،ناچار به خون‏بها گردن مى‏نهند.

جبرئیل رسول خدا را آگهى داد که باید این شب در بستر خود نخوابى.رسول خدا على را گفت: -«در جاى من بخواب و به تو آسیبى نخواهد رسید.»

على پرسید:

-«اگر من جاى تو بخوابم تو در امان خواهى ماند.»

گفت:«بلى.»

على لبخندى بر لب آورد و سجده گذارد.آیه و من الناس من یشرى نفسه ابتغاء مرضاة الله (2) درباره على در این حادثه نازل شد.میبدى نویسد:«و گفته‏اند که این آیت در شان امیر المؤمنین على بن ابى طالب آمد.آنگه که مصطفى هجرت کرد و على را بر جاى خواب خود مى‏خوابانید» (3) اما بیشتر مفسران سنى نزول آیه را درباره دیگران نوشته‏اند.

ابن هشام نوشته است:«رسول خدا(ص)بیرون آمد و مشتى خاک برداشت و بر سر آن گروه پاشید و آیه‏هاى نخست تا نه سوره یس را خواند و آنان از بیرون رفتن وى آگاه نشدند.على(ع)در مکه ماند تا امانت مردمان را که نزد پیغمبر نهاده بودند به خداوندان آن برگرداند،چرا که هر کس را امانتى بود و خواستى ضایع نشود نزد او مى‏نهاد.» (4)

رسول خدا(ص)اندکى پس از آنکه به مدینه رسید ابو واقد لیثى را با نامه‏اى به مکه فرستاد و از على خواست‏به یثرب آید.

على با فاطمه دختر پیغمبر و فاطمه مادر خود و فاطمه دختر زبیر بن عبد المطلب که‏مورخان از آنان به فواطم تعبیر مى‏کنند،روانه مکه شد.در میان راه گروهى از مشرکان مکه راه را بر او گرفتند.على(ع)با آنان درافتاد و یکى از آنان را که جناح مولاى حرب بن امیه بود از پا درآورد و مانده آنان پراکنده شدند و على با همراهان سالم به یثرب درآمد.

پى‏نوشتها:

1.ج 2،ص 92 به بعد.

2.بقره:207.

3.کشف الاسرار،ج 1،ص 554.

4.سیره ابن هشام،ج 2،ص 98.

على از زبان على یا زندگانى امیرالمومنین(ع) صفحه 14

دکتر سید جعفر شهیدى


معرفی به دوستان

نوشته شده توسط مست در شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۳ و ساعت ۲۰:۲۴

لینک ثابت|| نطرات[- 0-]

[على علیه السلام هنگام بعثت ]

سبقتکم الى الاسلام طفلا صغیرا ما بلغت اوان حلمى
(على علیه السلام)

هرگاه مجموع عمر امام -علیه السلام را به پنج‏بخش قسمت کنیم، نخستین بخش آن را زندگى امام پیش از بعثت پیامبر تشکیل مى‏دهد. عمر امام در این بخش از ده سال تجاوز نمى‏کند، زیرا لحظه‏اى که حضرت على -علیه السلام دیده به جهان گشود بیش از سى سال از عمر پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نگذشته بود; و پیامبر در سن چهل سالگى به رسالت مبعوث شد. (1)

پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم از دوران جوانى غالبا از اجتماع پلید آنروز کناره گرفته و بطور انفراد بتفکر و عبادت مشغول بود و در نظام خلقت و قوانین کلى طبیعت و اسرار وجود مطالعه میکرد،چون به چهل سالگى رسید در کوه حرا که محل عبادت و انزواى او بود پرتوى از شعاع ابدیت ضمیر او را روشن ساخته و از کمون خلقت و اسرار آفرینش دریچه‏اى بر خاطر او گشوده گردید،زبانش بافشاى حقیقت گویا گشت و براى ارشاد و هدایت مردم مأمور شد.محمد صلى الله علیه و آله و سلم از آنچه میدید بوى حقیقت میشنید و هر جا بود جستجوى حقیقت میکرد،در دل خروشى داشت و در عین حال زبان بخاموشى کشیده بود ولى سیماى ملکوتیش گویاى این مطلب بود که:

در اندرون من خسته دل ندانم چیست‏
که من خموشم و او در فغان و در غوغا است

پیامبر عالیقدر اسلام، به همین هدف عالى، تربیت‏حضرت على -علیه السلام را پس از تولد او به عهده گرفت. هنگامى که مادر حضرت على -علیه السلام نوزاد را خدمت پیامبر آورد با علاقه شدید آن حضرت نسبت‏به کودک روبرو شد. پیامبر از وى خواست که گهواره حضرت على را در کنار رختخواب او قرار دهد از این جهت، زندگانى امام از روزهاى نخست‏با لطف خاص پیامبر توام شد. نه تنها پیامبر گهواره حضرت على را در موقع خواب حرکت مى‏داد، بلکه در مواقعى از روز بدن او را مى‏شست وشیر در کام او مى‏ریخت، ودر موقع بیدارى با او با کمال ملاطفت‏سخن مى‏گفت

 

به سبب علاقه‏اى که به حضرت على داشت هیچ گاه از او جدا نمى‏شد وهر موقع از مکه براى عبادت به خارج شهر مى‏رفت‏حضرت على -علیه السلام را همچون برادر کوچک یا فرزند دلبندى همراه خود مى‏برد. (2)

 

بدین منوال گذشت روزى در کوه‏حرا آوازى شنید که (اى محمد بخوان) !

چه بخوانم؟گفته شد:

اقرا باسم ربک الذى خلق،خلق الانسان من علق،اقرا و ربک الاکرم،الذى علم بالقلم،علم الانسان ما لم یعلم... (1)

بخوان بنام پروردگارت که (کائنات را) آفرید،انسان را از خون بسته خلق کرد.بخوان بنام پروردگارت که اکرم الاکرمین است،چنان خدائى که بوسیله قلم نوشتن آموخت و بانسان آنچه را که نمیدانست یاد داد.

چون نور الهى از عالم غیب بر ساحت خاطر وى تابیدن گرفت بر خود لرزید و از کوه خارج شد بهر طرف مینگریست جلوه آن نور را مشاهده میکرد،حیرت زده و مضطرب بخانه آمد و در حالیکه لرزه بر اندام مبارکش افتاده بود خدیجه را گفت مرا بپوشان خدیجه فورا او را پوشانید و در آنحال او را خواب ربود چون بخود آمد این آیات بر او نازل شده بود.

یا ایها المدثر،قم فانذر،و ربک فکبر،و ثیابک فطهر،و الرجز فاهجر،و لا تمنن تستکثر،و لربک فاصبر. (2)

اى که جامه بر خود پیچیده‏اى،برخیز (و در انجام وظائف رسالت بکوش و مردم را) بترسان،و پروردگارت را به بزرگى یاد کن،و جامه خود را پاکیزه دار،و از بدى و پلیدى کناره‏گیر،و در عطاى خود که آنرا زیاد شمارى بر کسى منت مگذار،و براى پروردگارت (در برابر زحمات تبلیغ رسالت) شکیبا باش.

اما انتشار چنین دعوتى بآسانى ممکن نبود زیرا این دعوت با تمام مبانى اعتقادى قوم عرب و سایر ملل مخالف بوده و تمام مقدسات اجتماعى و دینى و فکرى مردم دنیا مخصوصا نژاد عرب را تحقیر مینمود لذا از دور و نزدیک هر کسى شنید پرچم مخالفت بر افراشت حتى اقرباء و نزدیکان او نیز در مقام طعن و استهزاء در آمدند.در تمام این مدت که حیرت و جذبه الهى سراپاى وجود مبارک آنحضرت را فرا گرفته و بشکرانه این موهبت عظمى بدرگاه ایزد متعال سپاسگزارى و ستایش مینمود چشمان درشت و زیباى على علیه السلام او را نظاره میکرد و از همان لحظه اول که از بعثت پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم آگاه گردید با اینکه ده ساله بود با سلام گرویده و مطیع پیغمبر شد و اولین کسى است از مردان که به آنحضرت گرویده است و این مطلب مورد تصدیق تمام مورخین و محدثین اهل سنت میباشد چنانکه محب الدین طبرى در ذخائر العقبى از قول عمر مى‏نویسد که گفت:

کنت انا و ابو عبیدة و ابوبکر و جماعة اذ ضرب رسول الله (ص) منکب على بن ابیطالب فقال یا على انت اول المؤمنین ایمانا و انت اول المسلمین اسلاما و انت منى بمنزلة هارون من موسى. (3)

من با ابو عبیدة و ابوبکر و گروهى دیگر بودم که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم بشانه على بن ابیطالب زد و فرمود یا على تو از مؤمنین،اولین کسى هستى که ایمان آوردى و تو از مسلمین اولین کسى هستى که اسلام اختیار کردى و مقام و نسبت تو بمن مانند مقام و منزلت هارون است بموسى.

همچنین نوشته‏اند که بعث النبى صلى الله علیه و آله یوم الاثنین و اسلم على یوم الثلاثا . (4)

یعنى نبى اکرم صلى الله علیه و آله و سلم روز دوشنبه بنبوت مبعوث شد و على علیه السلام روز سه شنبه (یکروز بعد) اسلام آورد.و سلیمان بلخى در باب 12 ینابیع المودة از انس بن مالک نقل میکند که حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:

صلت الملائکة على و على على سبع سنین و ذلک انه لم ترفع شهادةان لا اله الا الله الى السماء الا منى و من على. (5)

یعنى هفت سال فرشتگان بر من و على درود فرستادند زیرا که در اینمدت کلمه طیبه شهادت بر یگانگى خدا بر آسمان بر نخاست مگر از من و على.

خود حضرت امیر علیه السلام ضمن اشعارى که بمعاویه در پاسخ مفاخره او فرستاده است بسبقت خویش در اسلام اشاره نموده و فرماید:

سبقتکم الى الاسلام طفلا
صغیرا ما بلغت او ان حلمى (6)

بر همه شما براى اسلام آوردن سبقت گرفتم در حالیکه طفل کوچکى بوده و بحد بلوغ نرسیده بودم.علاوه بر این در روزى هم که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بفرمان الهى خویشان نزدیک خود را جمع نموده و آنها را رسما بدین اسلام دعوت فرمود احدى جز على علیه السلام که کودک ده ساله بود بدعوت آنحضرت پاسخ مثبت نگفت و رسول گرامى صلى الله علیه و آله و سلم در همان مجلس ایمان على علیه السلام را پذیرفت و او را بعنوان وصى و جانشین خود بحاضرین مجلس معرفى فرمود و جریان امر بشرح زیر بوده است.

چون آیه شریفه (و انذر عشیرتک الاقربین) (7) نازل گردید رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرزندان عبد المطلب را در خانه ابوطالب گرد آورد و تعداد آنها در حدود چهل نفر بود (و براى اینکه در مورد صدق دعوى خویش معجزه‏اى بآنها نشان دهد) دستور فرمود براى اطعام آنان یک ران گوسفندى را با ده سیر گندم و سه کیلو شیر فراهم نمودند در صورتیکه بعضى از آنها چند برابر آن خوراک را در یک وعده میخوردند .

چون غذا آماده شد مدعوین خندیدند و گفتند محمد غذاى یک نفر را هم آماده نساخته است حضرت فرمود کلوا بسم الله (بخورید بنام خداى) پس از آنکه‏از آن غذا خوردند همگى سیر شدند !ابولهب گفت هذا ما سحرکم به الرجل (محمد با این غذا شما را مسحور نمود) !

آنگاه حضرت بپا خواست و پس از تمهید مقدمات فرمود:

یا بنى عبد المطلب ان الله بعثنى الى الخلق کافة و بعثنى الیکم خاصة فقال (و انذر عشیرتک الاقربین) و انا ادعوکم الى کلمتین،خفیفتین على اللسان و ثقیلتین فى المیزان،تملکون بهما العرب و العجم و تنقاد لکم بهما الامم،و تدخلون الجنة و تنجون بهما من النار:شهادة ان لا اله الا الله و انى رسول الله،فمن یجیبنى الى هذا الامر و یوازرنى علیه و على القیام به یکن اخى و وصیى و وزیرى و وارثى و خلیفتى من بعدى.

اى فرزندان عبد المطلب خداوند مرا بسوى همه مردمان مبعوث فرموده و بویژه بسوى شما فرستاده (و درباره شما بمن) فرموده است که (خویشاوندان نزدیک خود را بترسان) و من شما را بدو کلمه دعوت میکنم که گفتن آنها بر زبان سبک و در ترازوى اعمال سنگین است،بوسیله اقرار بآندو کلمه فرمانرواى عرب و عجم میشوید و همه ملتها فرمانبردار شما شوند و (در قیامت) بوسیله آندو وارد بهشت میشوید و از آتش دوزخ رهائى مى‏یابید (و آنها عبارتند از) شهادت به یگانگى خدا (که معبود سزاوار پرستش جز او نیست) و اینکه من رسول و فرستاده او هستم پس هر کس از شما (پیش از همه) این دعوت مرا اجابت کند و مرا در انجام رسالتم یارى کند و بپا خیزد او برادر و وصى و وزیر و وارث من و جانشین من پس از من خواهد بود.

از آن خاندان بزرگ هیچکس پاسخ مثبتى نداد مگر على علیه السلام که نا بالغ و دهساله بود .

آرى هنگامیکه نبى اکرم در آنمجلس ایراد خطابه میکرد على علیه السلام که با چشمان حقیقت بین خود برخسار ملکوتى آنحضرت خیره شده و با گوش جان کلام او را استماع میکرد بپا خاست و لب باظهار شهادتین گشود و گفت:اشهد ان لا اله الا الله و انک عبده و رسوله.دعوتت را اجابت میکنم و از جان و دل بیاریت بر میخیزم.

پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود یا على بنشین و تا سه مرتبه حرف خود را تکرار فرمود ولى در هر سه بار جوابگوى این دعوت کس دیگرى جز على علیه السلام نبود آنگاه پیغمبر بدان جماعت فرمود این در میان شما برادر و وصیى و خلیفه من است و در بعضى مآخذ است که بخود على فرمود:انت اخى و وزیرى و وارثى و خلیفتى من بعدى (تو برادر و وزیر و وارث من و خلیفه من پس از من هستى) فرزندان عبد المطلب از جاى برخاستند و موضوع بعثت و نبوت پیغمبر را مسخره نموده و بخنده برگزار کردند و ابولهب بابوطالب گفت بعد از این تو باید تابع برادر زاده و پسرت باشى.آنروز را که پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم بحکم آیه و انذر عشیرتک الاقربین خاندان عبد المطلب را به پرستش خداى یگانه دعوت فرمود یوم الانذار گویند. (8)

برخى از اهل سنت براى اینکه موضوع ایمان آوردن على علیه السلام را در یوم الانذار و همچنین پیش از آن بى اهمیت جلوه دهند میگویند درست است که اسلام و ایمان على کرم الله وجهه بر همه سبقت داشته و ابوبکر و سایرین پس از او ایمان آورده‏اند اما چون على علیه السلام در آنموقع کودک نابالغى بوده و تکلیفى هم بعهده نداشته است لذا ایمان او از روى عقل و منطق نبوده بلکه یک تقلید کودکانه است در صورتیکه ابوبکر و عمر و دیگران از نظر سن و عقل در تکامل بوده و فهمیده و سنجیده به پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم ایمان آورده بودند و پر واضح است که ایمان از روى عقل و تحقیق بر ایمان تقلیدى کودکانه برترى دارد!

در پاسخ این اشکال میگوئیم که قیاس نمودن على علیه السلام با دیگران باصطلاح منطقیون قیاس مع الفارق است و آنانکه چنین اشکالاتى را پیش کشیده‏انداز اینجهت است که بقول مولوى کار پاکان را قیاس از خود گرفته‏اند اولا بلوغ از نظر سن در احکام شرعیه است نه در امور عقلیه،و ایمان بخدا و یگانگى او و تصدیق رسالت از امور عقلى است نه از تکالیف شرعى ثانیا فزونى قوه ممیزه و عقل آدمى در سنین بالا کلیت ندارد و چه بسا که کسى در سالهاى اولیه عمر عقل و منطقش قوى‏تر از دیگرى باشد که در سنین چهل یا پنجاه سالگى بسر مى‏برد و مخصوصا که چنین کسى داراى روح قدسى بوده و مؤید من جانب الله باشد چنانکه حضرت عیسى علیه السلام در حالیکه طفل نوزاد بود فرمود:

انى عبد الله اتانى الکتاب و جعلنى نبیا. (9)

(من بنده خدایم که بمن کتاب آسمانى داده و مرا پیغمبر قرار داده است) و درباره حضرت یحیى علیه السلام نیز خداوند در قرآن کریم فرماید:

یا یحیى خذ الکتاب بقوة و اتیناه الحکم صبیا (10)

(اى یحیى بگیر کتاب توریة را به نیروى الهى و ما یحیى را در کودکى حکم نبوت دادیم) .

سید حمیرى در مدح حضرت امیر علیه السلام بدین مطلب اشاره کرده و گوید:

و قد اوتى الهدى و الحکم طفلا
کیحیى یوم اوتیه صبیا

یعنى همچنانکه به یحیى در کودکى حکم نبوت داده شد به على علیه السلام نیز در حالیکه طفل بود حکم ولایت و هدایت مردم داده شد.همچنین در داستان یوسف قرآن کریم فرماید:و شهد شاهد من اهلها. (11) آن شاهدى که بر پاکى و برائت حضرت یوسف علیه السلام شهادت داد بنا بنقل مفسرین طفل خردسالى از کسان زلیخا بوده است.

ثالثا ایمان على علیه السلام مانند ایمان دیگران نبوده است زیرا ایمان او از فطرت سرچشمه میگرفت در صورتیکه ایمان دیگران (اگر هم از روى صدق بوده‏و نفاقى در بین نباشد) از کفر بایمان بوده است و آنحضرت طرفة العینى بخدا کافر نشده و پیش از بعثت نبوى فطرة موحد بود چنانکه خود آنجناب در نهج البلاغه فرماید:فانى ولدت على الفطرة و سبقت الى الایمان و الهجرة. (12) من بر فطرت توحید ولادت یافتم و بایمان و هجرت با رسول خدا بر دیگران سبقت گرفتم.)

حضرت حسین علیه السلام در روز عاشورا ضمن مفاخره بوجود پدرش بلشگریان عمر بن سعد فرماید :

فاطم الزهراء امى،و ابى‏
قاصم الکفر بدر و حنین‏
عبد الله غلاما یافعا
و قریش یعبدون الوثنین

فاطمه زهرا مادر من است و پدرم شکننده کفر است در جنگهاى بدر و حنین او خدا را پرستش کرد در حالیکه کودک نورسى بود و قریش دو بت لات و عزى را مى‏پرستیدند.

محمد بن یوسف گنجى و دیگران (مانند ابن ابى الحدید و محب الدین طبرى) از رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم نقل میکنند که فرمود:

سباق الامم ثلاثة لم یشرکوا بالله طرفة عین،على بن ابیطالب و صاحب یاسین و مؤمن آل فرعون فهم الصدیقون. (13)

سبقت گیرندگان بایمان در امت‏ها سه نفرند که یک چشم بهمزدن بخداوند مشرک نشدند و آنها على بن ابیطالب و صاحب یاسین و مؤمن آل فرعون‏اند که در ایمانشان راستگویانند.

رابعا قول و فعل پیغمبر براى ما حجت بوده و جاى هیچگونه چون و چرا نمیباشد زیرا خداوند درباره آنحضرت فرماید:

و ما ینطق عن الهوى،ان هو الا وحى یوحى. (14) یعنى پیغمبر از روى هوى و هوس سخن نمیگوید بلکه هر چه میگوید از جانب ما وحى منزل است .بنابر این اگر ایمان على از روى تقلید کودکانه بود نبى اکرم باو میفرمود یا على تو هنوز کودکى و بحد بلوغ و تکلیف نرسیده‏اى در صورتیکه نه تنها چنین حرفى را نزد بلکه ایمانش را پذیرفت و در همانحال وراثت و وصایت و خلافت او را نیز صریحا بعموم حاضرین گوشزده نمود،پس آنانکه چنین اشکالاتى را درباره سبقت ایمان على پیش آورده‏اند در واقع نه پیغمبر را شناخته‏اند و نه على را.

همچنین ارزش ایمان على علیه السلام را خداوند بهتر از همه میداند و در قرآن کریم از آن تجلیل فرموده است چنانکه به نقل مورخین و مفسرین عامه و خاصه هنگامیکه عباس بن عبد المطلب و شیبه برسم عرب مفاخره میکردند على علیه السلام بر آنها عبور فرمود و پرسید فخر و مباهات شما براى چیست؟

عباس گفت من سقایه حاجیان را بعهده دارم و مباشر آن هستم،شیبه گفت من خادم بیت هستم و کلیدهاى آن در نزد من است على علیه السلام فرمود فخر و مباهات از آن من است زیرا من مدتها پیش از شما ایمان آورده و باین قبله نماز خوانده‏ام چون هیچیک از آن سه تن زیر بر حرف دیگرى نمیرفت داورى پیش پیغمبر بردند تا در میان آنها حکم کند در اینموقع جبرئیل آیه زیر را آورد. (15)

أجعلتم سقایة الحاج و عمارة المسجد الحرام کمن آمن بالله و الیوم الاخر... (16)

آیا شما قرار دادید عمل کسى را که حجاج را آب داده و یا عمارت و نگهدارى مسجد الحرام را بعهده دارد مانند عمل کسى که بخدا و روز قیامت ایمان آورده است؟

بتصدیق عموم مورخین اول کسى که بدعوت پیغمبر جواب مثبت داد و بخداایمان آورد على علیه السلام بوده و باز به نقل تاریخ نویسان شیعه و سنى در همان موقع پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم فرموده است که:اولین کسى که دعوت مرا بپذیرد پس از من جانشین من خواهد بود حال چرا این مطلب مورد قبول اهل سنت نیست باید از خود آنها پرسید و ما در بخش پنجم بحث مفصلى در پیرامون آن بعمل خواهیم آورد.

مطلب مهم و قابل توجه اینست که اسلام و ایمان على علیه السلام را با اسلام دیگران نمیتوان قابل قیاس شمرد زیرا آنحضرت تنها بظاهر امر و یا بعلت قرابت و خویشاوندى با پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم ایمان نیاورده بود بلکه على علیه السلام از اوان رشد و بلوغ حتى از زمان کودکى شیفته جذبه حقیقت بود و در برابر آن،همه چیز را فراموش میکرد لذا نسبت به پیغمبر که مظهر حقیقت بود فانى محض گشته و براى ترویج و اشاعه دین او جانبازى و از خود گذشتگى را بمرحله نهائى رسانید.

بجرأت میتوان گفت که پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم فداکارتر از على علیه السلام کسى را نداشت و خدمات و فداکاریهاى على علیه السلام را در راه اعتلاى اسلام کسى نمى‏تواند انکار کند در تمام مواقف مشکل و بغرنج جان خود را سپر پیغمبر مى‏نمود و این فداکارى را از جان و دل مى‏پذیرفت.

از ابتداى طلوع اسلام پیغمبر اکرم هر روز با مخالفتهاى قریش مواجه شده و بعناوین مختلفه در اذیت و آزار او میکوشیدند تا سال 13 بعثت که در مکه بود آنى از طعن و آزار قریش حتى از فشار اقوام نزدیک خود مانند ابو لهب در امان نبوده است در تمام اینمدت على علیه السلام سایه صفت دنبال پیغمبر راه میرفت و او را از گزند و آزار مشرکین و از شکنجه و اذیت بت پرستان مکه دور میداشت و تا همراه آنحضرت بود کسى را جرأت آزار و ایذاء پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم نبود.

در طول مدت دعوت که در خفا و آشکارا صورت میگرفت على علیه السلام از هیچگونه فداکارى مضایقه نکرد تا اینکه رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم نیز روز بروز در دعوت خود راسختر شده و مردم را علنا بسوى خدا و ترک بت‏پرستى دعوت میکرد و در نتیجه عده‏اى از زن و مرد قریش را هدایت کرده و مسلمان نمود اسلام آوردن چند تن از قریش بر سایرین گران آمد و بیشتر در صدد اذیت و آزار پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم در آمدند.

بزرگترین دشمنان و مخالفین آنحضرت ابوجهل و احنس بن شریق و ابوسفیان و عمرو عاص و عمر بن خطاب (17) و عموى خویش ابولهب بوده‏اند و صراحة از ابوطالب خواستار شدند که دست از حمایت پیغمبر برداشته و او را اختیار قریش بگذارد ولى ابوطالب تا زنده بود پیغمبر را حمایت کرده و تسهیلات لازمه را در باره اشاعه عقیده او فراهم مینمود.

در اثر فشار پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم با عده‏اى از خویشان و یاران خویش سه سال در شعب ابیطالب (دره کوه) مخفى شده و یاراى آنرا نداشته‏اند که خود را ظاهر کرده و آشکارا خدا را عبادت نمایند.

در کلیه این مراحل سخت و مشکل على علیه السلام همراه پیغمبر بود و اصلا این دو نفر چنان با هم تجانس روحى و اخلاقى داشتند که زندگى آنها از هم غیر قابل تفکیک بود.

چون ظهور دین اسلام در مکه با این موانع و مشکلات روبرو شده و در مدت سیزده سال چندان پیشرفتى نکرده و تقریبا در حال وقفه و رکود بود ناچار بایستى اندیشه‏اى کرد و محیط مناسبى براى رشد و نمو نهال تازه اسلام پیدا نمود و همین اندیشیدن و جستجوى راه حل منجر به هجرت پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم گردید که در فصل آتى توضیحات لازمه درباره آن داده خواهد شد.

پى‏نوشتها:
(1) سوره علق آیات 1 الى .5

(2) سوره مدثر آیات 1 الى .7

(3) ذخائر العقبى ص 58ـفصول المهمه ابن صباغ ص .125

(4) ذخائر العقبى ص 59ـینابیع المودة ص 60ـسیره ابن هشام جلد 1 ص 245 و سایر کتب تاریخ .

(5) ینابیع المودة باب 12 ص 61ـارشاد مفید جلد 1 باب 2 حدیث 2

(6) فصول المهمه ص .16

(7) سوره الشعراء آیه .214

(8) تاریخ طبرى جلد 2 ص 217ـارشاد مفید جلد 1 باب 2 فصل 7ـکفایة الطالب باب 51 ص 205ـشواهد التنزیل جلد 1 ص 421ـینابیع المودة ص 105ـتاریخ ابى الفداء جلد 1 ص 216ـتفسیر فخر رازى و کتب دیگر.

(9) سوره مریم آیه .30

(10) سوره مریم آیه .12

(11) سوره یوسف آیه .26

(12) نهج البلاغه.

(13) کفایة الطالب باب 24 ص .123

(14) سوره نجم آیه 3 و .4

(15) فصول المهمه ص 123ـشواهد التنزیل جلد 1 ص 248ـینابیع المودة باب 22 ص 93ـتفسیر قمى ص 260 و سایر کتب.

(16) سوره توبه آیه .19

(17) در اسد الغابة جلد 4 ص 53 آمده است که عمر پیش از اینکه مسلمان شود نسبت به پیغمبر اکرم و مسلمین سختگیر بود.

۱1- برخى مانند ابن خشاب در کتاب موالید الائمة مجموع عمر على -علیه السلام را شصت وپنج ومقدار عمر آن حضرت را پیش از بعثت دوازده سال دانسته است. به کتاب کشف الغمة نگارش مورخ معروف على بن عیسى اربلى(متوفاى سال‏693ه.ق) ج‏1، ص 65 مراجعه شود.

۱2- کشف الغمة، ج‏1، ص‏90.

ولادت على علیه السلام در کعبه به اعتراف علماى اسلام

ولادت على علیه السلام در کعبه به اعتراف علماى اسلام

علما و دانشمندان بزرگ شیعه و اهل سنت در این که ولادت على علیه السلام در خانه کعبه واقع شده است،اتفاق نظر دارند،حتى مرحوم«اردو بادى»در این موضوع کتاب قطورى نگاشته است . (1) در این قسمت به نظر برخى از علماى شیعه و اهل سنت اشاره مى‏کنیم:

نظر برخى از علماى اهل سنت

1ـحاکم نیشابورى:

«اخبار در مورد این که فاطمه بنت اسد«على بن ابى طالب»را در خانه کعبه به دنیا آورد،در حد تواتر است.» (2) ـحافظ گنجى شافعى:

«أمیر المؤمنین على علیه السلام در مکه و در داخل بیت الله الحرام در شب جمعه سیزدهم رجب سال سى‏ام عام الفیل،متولد شد،و جز او مولودى در بیت الله الحرام تولد نیافته است،نه پیش از او و نه پس از او.این امتیاز نشانه بزرگى مقام و موقعیت او بود که شامل حال او گشت.» (3)

3ـابن صباغ مالکى:

«على بن ابى طالب علیه السلام در شب جمعه سیزدهم رجب سال سى‏ام عام الفیل ـ23 سال قبل از هجرتـدر مکه مشرفه در بیت الله الحرام متولد گشت.این فضیلت را خداوند به جهت جلال و بزرگى و کرامت على علیه السلام به او اختصاص داده است...» (4)

4ـاحمد بن عبد الرحیم دهلوى در«ازالة الخفاء»نظیر عبارت فوق را نقل کرده است. (5)

5ـعلامه ابن جوزى حنفى مى‏گوید،در حدیث آمده است:

«فاطمه بنت اسد در حال طواف خانه خدا بود که درد زایمان او را فرا گرفت.در همین حال درب کعبه باز شد و فاطمه داخل کعبه گشت و در آن جا،على علیه السلام را به دنیا آورد.» (6)

6ـابن مغازلى شافعى از زبیده دختر عجلان نقل مى‏کند:

«وقتى فاطمه بنت اسد درد زایمانش شدید شد،ابو طالب بسیار ناراحت گشت.در همین حال حضرت محمد صلى الله علیه و آله و سلم سر رسید و از او پرسید:عمو جان چراناراحتى؟گفت:فاطمه در ناراحتى زایمان بسر مى‏برد.حضرت به نزد فاطمه رفت.آن گاه دست ابو طالب را گرفت و فاطمه هم به دنبال آنها،به سوى خانه خدا راه افتادند.حضرت،فاطمه را داخل کعبه برد و به او فرمود:إجلسی على إسم الله،به نام خدا بنشین،سپس او را درد شدیدى فرا گرفت و کودک زیبا و پاکیزه‏اى به دنیا آورد که مثل زیبایى او را ندیده بودم و ابو طالب اسم او را على گذاشت و پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم قنداقه على را گرفت و به منزل فاطمه برد .» (7)

7ـعلامه سکتوارى بسنوى:

«اول کسى که در کودکى در اسلام میان اصحاب به نام«حیدره»ـیعنى شیرـنامگذارى شد،سید و مولاى ما«على بن ابى طالب»است،زیرا موقعى که على علیه السلام در داخل کعبه به دنیا آمد،پدرش ابو طالب در سفر بود.مادرش فاطمه با تفأل به خیر،او را همنام پدرش که«اسد»بود،نام گذاشت .» (8)

8ـعلامه محمد مبین انصارى حنفى:

«ولادت على علیه السلام در مکه در داخل بیت الله الحرام بوده است و هیچ کس غیر از«على»در چنین مکان مقدسى به دنیا نیامده است.» (9)

9ـصفى الدین حضرمى شافعى،مى‏نویسد:

«ولادت على علیه السلام در کعبه مشرفه بوده است.او نخستین و آخرین کسى است که در این مکان مقدس به دنیا آمده است.» (10)

10ـعباس محمود عقاد مصرى:

«على علیه السلام در داخل کعبه به دنیا آمد و خداوند به او عنایتى فرمود که هرگز بر بتهاسجده نکرد....» (11)

11ـآلوسى:«این ماجرا بسیار بجا و شایسته بود که خداى متعال اراده کرد تا پیشواى امامان در جایى به دنیا آید که قبله مؤمنان است.منزه است پروردگارى که هر چه را در جاى خود مى‏نهد،و او بهترین حاکمان است.»

در ادامه مى‏نویسد:

«چنان که برخى گفته‏اند،گویا على علیه السلام نیز خواست به خانه کعبه که تولدش در آن افتخارى براى او بود،خدمتى کند.به همین جهت بود که بتهاى خانه کعبه را از فراز به زیر افکند،زیرا در پاره‏اى از روایات آمده که خانه خدا،به درگاه خداوند شکایت کرد و گفت :پروردگارا تا چه وقت در اطراف من،این بتها را پرستش مى‏کنند؟و خداى تعالى به او وعده داد که آن مکان مقدس را از بتها پاک خواهد کرد....» (12)

علامه امینى قدس سره در الغدیر بیش از بیست نفر از علماى اهل سنت و کتابهاى آنان را نام مى‏برد که به صراحت نوشته‏اند على بن ابى‏طالب علیه السلام در داخل کعبه مکرمه به دنیا آمده است. (13)

خانه و زادگاه تو،بیت خداست یا على‏ 
چهره دلگشاى تو قبله نماست یا على‏ 
زمزمه ولادتت،سوره مؤمنون بود 
روز نخست بر لبت ذکر خداست یا على

نظر علماى شیعه

علماى شیعه به اتفاق آرا معتقدند امیر مؤمنان على علیه السلام در داخل کعبه به دنیا آمده و این فضیلت،فقط منحصر به اوست و کسى جز او این افتخار نصیبش نخواهد شد.براى‏نمونه،کلام برخى از دانشمندان بزرگ شیعه را به اختصار مى‏آوریم:

1ـسید رضى،گرد آورنده نهج البلاغه، (متوفى 406) :

«ولادت على علیه السلام در مکه و در خانه خدا در سیزده رجب سى سال بعد از عام الفیل بود ...و من کسى را که مانند على بن ابى طالب علیه السلام در خانه خدا به دنیا آمده باشد نمى‏شناسم.» (14)

2ـشیخ مفید (متوفى 413) :

«على علیه السلام در روز جمعه سیزده رجب سى سال بعد از عام الفیل در مکه در داخل بیت الله الحرام به دنیا آمد.نه کسى بعد از او و نه کسى قبل از او به این مقام مفتخر نشده است.» (15)

3ـعلامه جلیل سید مرتضى (متوفى 436) :

«على در خانه خدا به دنیا آمد و هیچ کس در این فضیلت شریک و نظیر او نیست.» (16)

4ـمفسر کبیر مرحوم قطب الدین راوندى (متوفى 573) :

«محل ولادت على صلى الله علیه و آله و سلم،خانه خدا و بیت الله الحرام بود و هیچ کس جز او در این مکان تولد نیافته است.» (17)

5ـعلامه حلى (متوفى 726) :

«هیچ کس در کعبه مکرمه،جز این على بن ابى طالب علیه السلام متولد نشده است،نه قبل از او و نه بعد از او.» (18)

6ـمفسر بزرگ امین الاسلام مرحوم طبرسى (متوفى 548) صاحب تفسیرمجمع البیان:

«هرگز کسى غیر از على علیه السلام در خانه خدا به دنیا نیامده است،نه پیش از او و نه پس از او.» (19)

7ـابن شهر آشوب (متوفى 588) :

«فرزند پاکیزه (على علیه السلام) از نسل پاکیزه در محل پاکیزه‏اى به دنیا آمد.چنین کرامتى براى چه کسى یافت مى‏شود؟زیرا شریفترین بقعه‏ها حرم و مکه است و شریفترین محل حرم،مسجد است،و شریفترین محل مسجد،کعبه مکرمه است،و مولودى جز على علیه السلام در این مکان مقدس یعنى کعبه به دنیا نیامده است،پس على علیه السلام در بهترین مکانى که ممکن بوده متولد شده است.» (20)

8ـمحقق اربلى (متوفى 692) :

«على علیه السلام در مکه مکرمه در داخل خانه خدا در سیزدهم رجب سى سال بعد از عام الفیل به دنیا آمد.هیچ کس قبل از او و بعد از او به این فضیلت بزرگ مفتخر نشد،و این فضیلت و شرفى است که خداى سبحان به خاطر جلال و کرامت آن حضرت اختصاص به او داده است.» (21)

9ـعلامه مجلسى (متوفى 1110) :

«على علیه السلام در مکه مکرمه در خانه خدا در ماه رجب،سى سال بعد از عام الفیل،به دنیا آمد.» (22)

10ـمورخ شهیر محمد بن خاوند:

«ولادت على علیه السلام در داخل کعبه بود.هیچ کس این سعادت نصیبش نشد،جز على بن ابى طالب علیه السلام.تولد على علیه السلام در کعبه،از نظر تاریخ و روایت قطعى‏است و هیچ تردید و شبهه‏اى در آن راه ندارند.» (23)

بیش از پنجاه نفر از بزرگان شیعه در آثار خود به تولد على علیه السلام در کعبه اشاره دارند.براى آگاهى بیشتر در این زمینه به کتاب ارزشمند«الغدیر»مراجعه نمایید. (24)

پى‏نوشتها:

1ـالغدیر،ج 6،ص .27

2ـمستدرک حاکم نیشابورى،ج 3،ص 550، (در شرح حال حکیم بن حزام) .

3ـکفایة الطالب،ص .407

4ـالفصول المهمه،ص .30

5ـالغدیر،ج 6،ص .22

6ـتذکرة الخواص،ص .20

7ـمناقب ابن مغازلى،ص 6،ح 3،الفصول المهمة،ص .30

8ـمحاضرة الاوائل،ص 79 به نقل از:الاحقاق،ج 7،ص .490

9ـوسیلة النجاة،محمد مبین حنفى،ص 60، (چاپ گلشن فیض لکهنو) .

10ـوسیلة المآل،حضرمى شافعى،ص .282

11ـعبقریة الامام على،ص .23

12ـر.ک:الغدیر،ج 6،ص .22

13ـعلاقمندان مى‏توانند براى اطلاع بیشتر به کتاب الغدیر،ج 6،ص 21ـ23،مراجعه نمایند .

14ـخصائص الائمه،ص .39

15ـارشاد مفید،ج 1،ص .5

16ـر.ک:الغدیر،ج 6،ص .24

17ـخرائج و جرائح راوندى،ج 2،ص .888

18ـر.ک:الغدیر،ج 6،ص .24

19ـر.ک:الغدیر،ج 6،ص .26

20ـمناقب ابن شهرآشوب،ج 2،ص .175

21ـکشف الغمه،باب المناقب،ج 1،ص .81

22ـمرآة العقول،ج 5،ص .275

23ـروضة الصفا،فى آداب زیارت المصطفى،الجزء الثانی.

24ـالغدیر،ج 6،ص 24ـ .27

مظهر ولایت ص 22

سید اصغر ناظم زاده قمى