مولا علی (ع) و شیعه علی

السلام علیک یا ثارالله

مولا علی (ع) و شیعه علی

السلام علیک یا ثارالله

شعر

زلیلی من شنیدم یا علی گـــفت

به مجنون چون رسیدم هم علی گفت

که این وادی دار الجنون اسـت

که هرعــــــــــاشق بدیدم یا علی گفت

نسیمی غنچه ای را باز میکرد

به گوش غنچه کم کم یاعـــلــــی گفت

چمن با ریزش باران رحمــــت

دعــــــائی کرد و اوهم یا عـلــــی گفت

یقین پروردگــــــــــــار آفرینش

به موجودات عــــــــالم یا عـــلــی گفت

خمیر خاک عالــــم را سرشتند

چـــو برمیخواست آدم یاعـــلــــــی گفت

مسیحـــا هم دم از اعجاز میزد

زهر اعجاز او هـــــم یا عـــــلـــــی گفت

عــــلی را ضربتی کاری نمیشد

گمانم ابن ملــــــــــــــجم هم یا علی گفت

مگر خـیبر ز جایش کنده میشد

یقین هم عــــــــلـی آنجا یا عـــــــلی گفت

شیعه از پیدایش تا شهادت امیرالمومنین(ع)

به وبلاگ http://www.emamali.mihanblog.com  هم سری بزنید .
زلیلی شنیدم که یا علی گفت ..... به مجنون رسیدم نیز یا علی گفت

آغاز پیدایش‏«شیعه‏»را که براى اولین بار به شیعه على علیه السلام (اولین پیشوا از پیشوایان اهل بیت علیهم السلام) معروف شدند،همان زمان حیات پیغمبر اکرم باید دانست و جریان ظهور و پیشرفت دعوت اسلامى در 23 سال زمان بعثت،موجبات زیادى در بر داشت که طبعا پیدایش چنین جمعیتى را در میان یاران پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم ایجاب مى‏کرد (1) .

الف:پیغمبر اکرم در اولین روزهاى بعثت که به نص قرآن ماموریت‏یافت که خویشان نزدیکتر خود را به دین خود دعوت کند (2) صریحا به ایشان فرمود که هر یک از شما به اجابت دعوت من سبقت گیرد،و زیر و جانشین و وصى من است.على علیه السلام پیش از همه مبادرت نموده اسلام را پذیرفت و پیغمبر اکرم ایمان او را پذیرفت ووعده‏هاى خود را (3) تقبل نمود و عادتا محال است که رهبر نهضتى در اولین روز نهضت و قیام خود یکى از یاران نهضت را به سمت وزیرى و جانشینى به بیگانگان معرفى کند،ولى به یاران و دوستان سر تا پا فداکار خود نشناساند یا تنها او را با امتیاز وزیرى و جانشینى بشناسد و بشناساند ولى در تمام دوره زندگى و دعوت خود،او را از وظایف وزیرى معزول و احترام مقام جانشینى او را نادیده گرفته و هیچگونه فرقى میان او و دیگران نگذارد.

ب:پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به موجب چندین روایت مستفیض و متواتر-که سنى و شیعه روایت کرده‏اند-تصریح فرموده که على (4) علیه السلام در قول و فعل خود از خطا و معصیت مصون است،هر سخنى که گوید و هر کارى که کند با دعوت دینى مطابقت کامل دارد وداناترین (5) مردم است‏به معارف و شرایع اسلام.

ج:على علیه السلام خدمات گرانبهایى انجام داده و فداکاریهاى شگفت‏انگیزى کرده بود،مانند خوابیدن در بستر پیغمبر اکرم در شب هجرت (6) و فتوحاتى که در جنگهاى بدر و احد و خندق و خیبر به دست وى صورت گرفته بود که اگر پاى وى در یکى از این وقایع در میان نبود،اسلام و اسلامیان به دست دشمنان حق،ریشه کن شده بودند (7) .

د:جریان‏«غدیر خم‏»که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم در آنجا على علیه السلام را به ولایت عامه مردم نصب و معرفى کرده و او را مانند خود متولى قرار داده بود (8) .

بدیهى است این چنین امتیازات و فضائل اختصاصى دیگر که مورد اتفاق همگان بود (9) و علاقه مفرطى که پیغمبر اکرم به‏على علیه السلام داشت (10) ،طبعا عده‏اى از یاران پیغمبر اکرم را که شیفتگان فضیلت و حقیقت‏بودند بر این وا میداشت که على علیه السلام را دوست داشته به دورش گرد آیند و از وى پیروى کنند،چنانکه عده‏اى را بر حسد و کینه آن حضرت وا مى‏داشت.

گذشته از همه اینها نام‏«شیعه على‏»و«شیعه اهل بیت‏»در سخنان پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بسیار دیده مى‏شود (11) .

سبب جدا شدن اقلیت‏شیعه از اکثریت‏سنى و بروز اختلاف

هواخواهان و پیروان على علیه السلام نظر به مقام و منزلتى که آن حضرت پیش پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و صحابه و مسلمانان داشت مسلم مى‏داشتند که خلافت و مرجعیت پس از رحلت پیغمبر اکرم از آن على علیه السلام مى‏باشد و ظواهر اوضاع و احوال نیز جزء حوادثى که درروزهاى بیمارى پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به ظهور پیوست (12) نظر آنان را تایید مى‏کرد.

ولى بر خلاف انتظار آنان درست در حالى که پیغمبر اکرم رحلت فرمود و هنوز جسد مطهرش دفن نشده بود و اهل بیت و عده‏اى از صحابه سرگرم لوازم سوگوارى و تجهیزاتى بودند که خبر یافتند عده‏اى دیگر-که بعدا اکثریت را بردند-با کمال عجله و بى آنکه با اهل بیت و خویشاوندان پیغمبر اکرم و هوادارانشان مشورت کنند و حتى کمترین اطلاعى بدهند،از پیش خود در قیافه خیرخواهى،براى مسلمانان خلیفه معین نموده‏اند و على و یارانش را در برابر کارى انجام یافته قرار داده‏اند (13) .على علیه السلام و هواداران اومانند عباس و زبیر و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار پس از فراغ از دفن پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و اطلاع از جریان امر در مقام انتقاد بر آمده به خلافت انتخابى و کارگردانان آن اعتراض نموده اجتماعاتى نیز کرده‏اند ولى پاسخ شنیدند که صلاح مسلمانان در همین بود (14) .

این انتقاد و اعتراف بود که اقلیتى را از اکثریت جدا کرد و پیروان على علیه السلام را به همین نام‏«شیعه على‏»به جامعه شناسانید و دستگاه خلافت نیز به مقتضاى سیاست وقت،مراقب بود که اقلیت نامبرده به این نام معروف نشوند و جامعه به دو دسته اقلیت و اکثریت منقسم نگردد بلکه خلافت را اجماعى مى‏شمردند و معترض را متخلف از بیعت و متخلف از جماعت مسلمانان مى‏نامیدند و گاهى با تعبیرات زشت دیگر یاد مى‏کردند (15) .

البته شیعه همان روزهاى نخستین،محکوم سیاست وقت‏شده نتوانست‏با مجرد اعتراض،کارى از پیش ببرد و على علیه السلام نیز به منظور رعایت مصلحت اسلام و مسلمین و نداشتن نیروى کافى دست‏به یک قیام خونین نزد،ولى جمعیت معترضین از جهت عقیده تسلیم اکثریت نشدند و جانشینى پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و مرجعیت علمى را حق طلق على علیه السلام مى‏دانستند (16) و مراجعه علمى و معنوى‏را تنها به آن حضرت روا مى‏دیدند و به سوى او دعوت مى‏کردند (17) .

دو مسئله جانشینى و مرجعیت علمى

«شیعه‏»طبق آنچه از تعالیم اسلامى به دست آورده بود معتقد بود که آنچه براى جامعه در درجه اول اهمیت است،روشن شدن تعالیم اسلام و فرهنگ دینى است (18) و در درجه تالى آن،جریان کامل آنها در میان جامعه مى‏باشد.

و به عبارت دیگر اولا:افراد جامعه به جهان و انسان با چشم واقع بینى نگاه کرده،وظایف انسانى خود را (به طورى که صلاح واقعى است) بدانند و بجا آورند اگر چه مخالف دلخواهشان باشد.

ثانیا:یک حکومت دینى نظم واقعى اسلامى را در جامعه حفظ و اجرا نماید و به طورى که مردم کسى را جز خدا نپرستند و از آزادى کامل و عدالت فردى و اجتماعى بر خوردار شوند،و این دو مقصود به دست کسى باید انجام یابد که عصمت و مصونیت‏خدایى داشته‏باشد و گرنه ممکن است کسانى مصدر حکم یا مرجع علم قرار گیرند که در زمینه وظایف محوله خود،از انحراف فکر یا خیانت‏سالم نباشد و تدریجا ولایت عادله آزادیبخش اسلامى به سلطنت استبدادى و ملک کسرایى و قیصرى تبدیل شود و معارف پاک دینى مانند معارف ادیان دیگر دستخوش تحریف و تغییر دانشمندان بلهوس و خودخواه گردد و تنها کسى که به تصدیق پیغمبر اکرم در اعمال و اقوال خود مصیب و روش او با کتاب خدا و سنت پیغمبر مطابقت کامل داشت همان على علیه السلام بود (19) .

و اگر چنانچه اکثریت مى‏گفتند قریش با خلافت‏حقه على مخالف بودند،لازم بود مخالفین را بحق وادارند و سرکشان را به جاى خود بنشانند چنانکه با جماعتى که در دادن زکات امتناع داشتند،جنگیدند و از گرفتن زکات صرفنظر نکردند نه اینکه از ترس مخالفت قریش،حق را بکشند.

آرى آنچه شیعه را از موافقت‏با خلافت انتخابى باز داشت،ترس از دنباله ناگوار آن یعنى فساد روش حکومت اسلامى و انهدام اساس تعلیمات عالیه دین بود،اتفاقا جریان بعدى حوادث نیز این عقیده (یا پیش بینى) را روز به روز روشنتر مى‏ساخت و در نتیجه شیعه نیز در عقیده خود استوارتر مى‏گشت و با اینکه در ظاهر با نفرات ابتدائى انگشت‏شمار خود به هضم اکثریت رفته بود و در باطن به اخذ تعالیم اسلامى از اهل بیت و دعوت به طریقه خود،اصرار مى‏ورزیدند در عین حال براى پیشرفت و حفظ قدرت اسلام،مخالفت علنى نمى‏کردند و حتى افراد شیعه،دوش به دوش اکثریت‏به جهاد مى‏رفتند و در امور عامه دخالت مى‏کردند و شخص على علیه السلام در موارد ضرورى،اکثریت را به نفع اسلام راهنمایى مى‏نمود (20) .

روش سیاسى خلافت انتخابى و مغایرت آن با نظر شیعه

«شیعه‏»معتقد بود که شریعت آسمانى اسلام که مواد آن در کتاب خدا و سنت پیغمبر اکرم روشن شده تا روز قیامت‏به اعتبار خود باقى و هرگز قابل تغییر نیست (21) و حکومت اسلامى با هیچ عذرى نمى‏تواند از اجراى کامل آن سرپیچى نماید،تنها وظیفه حکومت اسلامى این است که با شورا در شعاع شریعت‏به سبب مصلحت وقت،تصمیماتى بگیرد ولى در این جریان،به لت‏بیعت‏سیاست آمیز شیعه و همچنین از جریان حدیث دوات و قرطاس که در آخرین روزهاى بیمارى پیغمبر اکرم اتفاق افتاد،پیدا بود که گردانندگان و طرفداران خلافت انتخابى معتقدند که کتاب خدا مانند یک قانون اساسى محفوظ بماند ولى سنت و بیانات پیغمبر اکرم را در اعتبار خود ثابت نمى‏دانند بلکه معتقدند که حکومت اسلامى مى‏تواند به سبب اقتضاى مصلحت،از اجراى آنها صرفنظر نماید.و این نظر با روایتهاى بسیارى که بعدا در حق صحابه نقل شد (صحابه مجتهدند و در اجتهاد و مصلحت‏بینى خود اگر اصابت کنند ماجور و اگر خطا کنند معذور مى‏باشند) تایید گردید و نمونه بارز آن وقتى اتفاق افتاد که خالد بن ولید یکى از سرداران خلیفه، شبانه در منزل یکى از معاریف مسلمانان‏«مالک بن نویره‏»مهمان شد و مالک را غافلگیر نموده، کشت و سرش را در اجاق گذاشت و سوزانید و همان شب با زن مالک همبستر شد!و به دنبال این جنایتهاى شرم آورد،خلیفه به عنوان اینکه حکومت وى به چنین سردارى نیازمند است،مقررات شریعت را در حق خالد اجرا نکرد (22) !!

و همچنین خمس را از اهل بیت و خویشان پیغمبر اکرم بریدند (23) و نوشتن احادیث پیغمبر اکرم به کلى قدغن شد و اگر در جاى حدیث مکتوب کشف یا از کسى گرفته مى‏شد آن را ضبط کرده‏مى‏سوزانیدند (24) و این قدغن در تمام زمان خلفاى راشدین تا زمان خلافت عمر بن عبد العزیز خلیفه اموى (99-102) استمرار داشت (25) و در زمان خلافت‏خلیفه دوم (13-25 ق) این سیاست روشنتر شد و در مقام خلافت،عده‏اى از مواد شریعت را مانند حج تمتع و نکاح متعه و گفتن‏«حى على خیر العمل‏»در اذان نماز ممنوع ساخت (26) و نفوذ سه اطلاق را دایر کرد و نظایر آنها (27) .

در خلافت وى بود که بیت المال در میان مردم با تفاوت تقسیم‏شد (28) که بعدا در میان مسلمانان اختلاف طبقاتى عجیب و صحنه‏هاى خونین دهشتناکى به وجود آورد و در زمان وى معاویه در شام با رسومات سلطنتى کسرى و قیصر حکومت مى‏کرد و خلیفه او را کسراى عرب مى‏نامید و متعرض حالش نمى‏شد.

خلیفه دوم به سال 23 هجرى قمرى به دست غلامى ایرانى کشته شد و طبق راى اکثریت‏شوراى شش نفرى که به دستور خلیفه منعقد شد،خلیفه سوم زمام امور را به دست گرفت.وى در عهد خلافت‏خود خویشاوندان اموى خود را بر مردم مسلط ساخته در حجاز و عراق و مصر و سایر بلاد اسلامى زمام امور را به دست ایشان سپرد (29) ایشان بناى بى‏بند و بارى گذاشته آشکارا به ستم و بیداد و فسق و فجور و نقص قوانین جاریه اسلامى پرداختند،سیل شکایتها از هر سوى به دار الخلافه سرازیر شد،ولى خلیفه که تحت تاثیر کنیزان اموى خود و خاصه مروان بن حکم (30) قرار داشت،به شکایتهاى مردم ترتیب اثر نمى‏داد بلکه گاهى هم دستور تشدید و تعقیب شاکیان را صادر مى‏کرد (31) و بالاخره به سال 35 هجرى،مردم بر وى شوریدند وپس از چند روز محاصره و زد و خورد،وى را کشتند.

خلیفه سوم در عهد خلافت‏خود حکومت‏شام را که در راس آن از خویشاوندهاى اموى او معاویه قرار داشت،بیش از پیش تقویت مى‏کرد و در حقیقت‏سنگینى خلافت،در شام متمرکز بود و تشکیلات مدینه که دار الخلافه بود جز صورتى در بر نداشت (32) خلافت‏خلیفه اول با انتخاب اکثریت صحابه و خلیفه دوم با وصیت‏خلیفه اول و خلیفه سوم با شوراى شش نفرى که اعضا و آیین نامه آن را خلیفه دوم تعیین و تنظیم کرده بود،مستقر شد.و روى هم رفته سیاست‏سه خلیفه که 25 سال خلافت کردند در اداره امور این بود که قوانین اسلامى بر طبق اجتهاد و مصلحت وقت که مقام خلافت تشخیص دهد،در جامعه اجرا شود و در معارف اسلامى این بود که تنها قرآن بى اینکه تفسیر شود یا مورد کنجکاوى قرار گیرد خوانده شود و بیانان پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم (حدیث) بى اینکه روى کاغذ بیاید روایت‏شود و از حدود زبان و گوش تجاوز نکند.

کتابت،به قرآن کریم انحصار داشت و در حدیث ممنوع بود (33) پس از جنگ یمامه که در سال دوازده هجرى قمرى خاتمه یافت و گروهى از صحابه که قارى قرآن بودند در آن جنگ کشته شدند،عمر بن الخطاب به خلیفه اول پیشنهاد مى‏کند که آیات قرآن در یک مصحف جمع آورى شود،وى در پیشنهاد خود مى‏گوید اگر جنگى رخ دهد و بقیه حاملان قرآن کشته شوند،قرآن از میان ما خواهد رفت،بنابر این،لازمست آیات قرآنى را در یک مصحف جمع آورى کرده به قید کتابت در بیاوریم (34) ،این تصمیم را درباره قرآن کریم گرفتند با اینکه حدیث پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم که تالى قرآن بود نیز با همان خطر تهدید مى‏شد و از مفاسد نقل به معنا و زیاده و نقیصه و جعل و فراموشى در امان نبود ولى توجهى به نگهدارى حدیث نمى‏شد بلکه کتابت آن ممنوع و هر چه به دست مى‏افتاد سوزانیده‏مى‏شد تا در اندک زمانى کار به جایى کشید که در ضروریات اسلام مانند نماز،روایات متضاد به وجود آمد و در سایر رشته‏هاى علوم در این مدت قدمى بر داشته نشد و آنهمه تقدیس و تمجید که در قرآن و بیانات پیغمبر اکرم نسبت‏به علم و تاکید و ترغیب در توسعه علوم وارد شده بى اثر ماند و اکثریت مردم سرگرم فتوحات پى در پى اسلام و دلخوش به غنایم فزون از حد که از هر سو به جزیرة العرب سرازیر مى‏شد،بودند و دیگر عنایتى به علوم خاندان رسالت که سر سلسله‏شان على علیه السلام بود و پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم او را آشناترین مردم به معارف اسلام و مقاصد قرآن معرفى کرده بود نشد، حتى در قضیه جمع قرآن (با اینکه مى‏دانستند پس از رحلت پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مدتى در کنج‏خانه نشستند و مصحف را جمع‏آورى نموده است) وى را مداخله ندادند حتى نام او را نیز به زبان نیاوردند (35) .

اینها و نظایر اینها امورى بود که پیروان على علیه السلام را در عقیده خود راسختر و نسبت‏به جریان امور،هشیارتر مى‏ساخت و روز به‏روز بر فعالیت‏خود مى‏افزودند.على نیز که دستش از تربیت عمومى مردم کوتاه بود به تربیت‏خصوصى افراد مى‏پرداخت.

در این 25 سال،سه تن از چهار نفر یاران على علیه السلام که در همه احوال در پیروى او ثابت قدم بودند (سلمان فارسى و ابوذر غفارى و مقداد) در گذشتند ولى جمعى از صحابه و گروه انبوهى از تابعین در حجاز و یمن و عراق و غیر آنها در سلک پیروان على درآمدند و در نتیجه پس از کشته شدن خلیفه سوم،از هر سوى به آن حضرت روى نموده و به هر نحو بود با وى بیعت کردند و وى را براى خلافت‏برگزیدند.

انتهاى خلافت‏به امیر المؤمنین على (ع) و روش آن حضرت

خلافت على علیه السلام در اواخر سال 35 هجرى قمرى شروع شد و تقریبا چهار سال و پنج ماه ادامه یافت.على علیه السلام در خلافت،رویه پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم را معمول مى‏داشت (36) و غالب تغییراتى را که در زمان خلافت پیشینیان پیدا شده بود به حالت اولى برگردانید و عمال نالایق را که زمام امور را در دست داشتند از کار بر کنار کرد (37) .و در حقیقت‏یک نهضت انقلابى بود و گرفتاریهاى بسیارى در بر داشت.

على علیه السلام نخستین روز خلافت در سخنرانى که براى مردم نمود چنین گفت:«آگاه باشید! گرفتارى که شما مردم هنگام بعثت پیغمبر خدا داشتید امروز دوباره به سوى شما برگشته و دامنگیرتان‏شده است.باید درست زیر و روى شوید و صاحبان فضیلت که عقب افتاده‏اند پیش افتند و آنان که به ناروا پیشى مى‏گرفتند،عقب افتند (حق است و باطل و هر کدام اهلى دارد باید از حق پیروى کرد) اگر باطل بسیار است چیز تازه‏اى نیست و اگر حق کم است گاهى کم نیز پیش مى‏افتند و امید پیشرفت نیز هست.البته کم اتفاق مى‏افتد که چیزى که پشت‏به انسان کند دوباره برگشته و روى نماید» (38) .

على علیه السلام به حکومت انقلابى خود ادامه داد و چنانکه لازمه طبیعت هر نهضت انقلابى است،عناصر مخالف که منافعشان به خطر مى‏افتد از هر گوشه و کنار سر به مخالفت‏بر افراشتند و به نام خونخواهى خلیفه سوم،جنگهاى داخلى خونینى بر پا کردند-که تقریبا در تمام مدت خلافت على علیه السلام ادامه داشت-به نظر شیعه،مسببین این جنگهاى داخلى جز منافع شخصى منظورى نداشتند و خونخواهى خلیفه سوم،دستاویز عوامفریبانه‏اى بیش نبود و حتى سوء تفاهم نیز در کار نبود (39) .سبب جنگ اول که‏«جنگ جمل‏»نامیده مى‏شود،غائله اختلاف طبقاتى بود که از زمان خلیفه دوم در تقسیم مختلف بیت المال پیدا شده بود،على علیه السلام پس از آنکه به خلافت‏شناخته شد،مالى در میان مردم بالسویه قسمت فرمود (40) چنانکه سیرت پیغمبر اکرم نیز همانگونه بود و این روش زبیر و طلحه را سخت‏بر آشفت و بناى تمرد گذاشتند و به نام زیارت کعبه،از مدینه به مکه رفتند و ام المؤمنین عایشه را که در مکه بود و با على علیه السلام میانه خوبى نداشت‏با خود همراه ساخته به نام خونخواهى خلیفه سوم!نهضت و جنگ خونین جمل را بر پا کردند (41) .

با اینکه همین طلحه و زبیر هنگام محاصره و قتل خلیفه سوم در مدینه بودند از وى دفاع نکردند (42) و پس از کشته شدن وى اولین کسى بودند که از طرف خود و مهاجرین با على بیعت کردند (43) و همچنین ام المؤمنین عایشه خود از کسانى بود که مردم را به قتل خلیفه سوم تحریص مى‏کرد (44) و براى اولى بار که قتل خلیفه سوم را شنید به وى دشنام داد و اظهار مسرت نمود.اساسا مسببین اصلى قتل خلیفه،صحابه بودند که از مدینه به اطراف نامه‏ها نوشته مردم را بر خلیفه مى‏شورانیدند.

سبب جنگ دوم که جنگ صفین نامیده مى‏شود و یک سال و نیم طول کشید،طمعى بود که معاویه در خلافت داشت و به عنوان خونخواهى خلیفه سوم این جنگ را بر پا کرد و بیشتر از صد هزار خون ناحق ریخت و البته معاویه در این جنگ حمله مى‏کرد نه دفاع،زیرا خونخواهى هرگز به شکل دفاع صورت نمى‏گیرد.

عنوان این جنگ‏«خونخواهى خلیفه سوم‏»بود با اینکه خود خلیفه سوم در آخرین روزهاى زندگى خود براى دفع آشوب از معاویه استمداد نمود وى با لشگرى از شام به سوى مدینه حرکت نموده آنقدر عمدا در راه توقف کرد تا خلیفه را کشتند آنگاه به شام‏برگشته به خونخواهى خلیفه قیام کرد (45) .

و همچنین پس از آنکه على علیه السلام شهید شد و معاویه خلافت را قبضه کرد،دیگر خود خلیفه سوم را فراموش کرده،قتله خلیفه را تعقیب نکرد!!

پس از جنگ صفین،جنگ نهروان در گرفت،در این جنگ جمعى از مردم که در میانشان صحابى نیز یافت مى‏شد،در اثر تحریکات معاویه در جنگ صفین به على علیه السلام شوریدند و در بلاد اسلامى به آشوبگرى پرداخته هر جا از طرفداران على علیه السلام مى‏یافتند مى‏کشتند،حتى شکم زنان آبستن را پاره کرده جنینها را بیرون آورده سر مى‏بریدند (46) .

على علیه السلام این غائله را نیز خوابانید ولى پس از چندى در مسجد کوفه در سر نماز به ست‏برخى از این خوارج شهید شد.

پى‏نوشتها:

1-اولین اسمى که در زمان رسول خدا پیدا شد،«شیعه‏»بود که سلمان و ابوذر و مقداد و عمار با این اسم مشهور شدند (حاضر العالم الاسلامى،ج 1،ص 188)

2- و انذر عشیرتک الاقربین (سوره شعرا،آیه 214)

3-در ذیل این حدیث،على (ع) مى‏فرماید:«من که از همه کوچکتر بودم عرض کردم:من وزیر تو مى‏شوم،پیغمبر دستش را به گردن من گذاشته فرمود:این شخص برادر و وصى و جانشین من مى‏باشد باید از او اطاعت نمایید،مردم مى‏خندیدند و به ابى طالب مى‏گفتند:تو را امر کرد که از پسرت اطاعت کنى‏»، (تاریخ طبرى،ج 2 ص 321.تاریخ ابى الفداء،ج 1،ص 116.البدایة و النهایة،ج 3،ص 39.غایة المرام،ص 320)

4-ام سلمه مى‏گوید پیغمبر فرمود:«على همیشه با حق و قرآن است و حق و قرآن نیز همیشه با اوست و تا قیامت از هم جدا نخواهند شد.»، (این حدیث‏با پانزده طریق از عامه و یازده طریق از خاصه نقل شده و ام سلمه و ابن عباس و ابو بکر و عایشه و على (ع) و ابو سعید خدرى و ابو لیلى و ابو ایوب انصارى از راویان آن هستند.غایة المرام بحرانى،ص 539 و 540)

پیغمبر فرمود:«خدا على را رحمت کند که همیشه حق با اوست‏»، (البدایة و النهایه،،ج 7،ص 36)

5-پیغمبر فرمود:«حکمت ده قسمت‏شده،نه جزء آن بهره على و یک جزء آن در میان تمام مردم قسمت‏شده است‏» (البدایة و النهایة،ج 7،ص 359)

6-هنگامى که کفار مکه تصمیم گرفتند محمد (ص) را به قتل رسانند و اطراف خانه‏اش را محاصره کردند،پیغمبر (ص) تصمیم گرفت‏به مدینه هجرت کند،به على فرمود:«آیا تو حاضرى شب در بستر من بخوابى تا گمان برند من خوابیده‏ام و از تعقیب آنان در امام باشم‏»،على در آن وضع خطرناک،این پیشنهاد را با آغوش باز پذیرفت.

7-تواریخ و جوامع حدیث.

8-«حدیث غدیر»از احادیث مسلمه میان سنى و شیعه مى‏باشد و متجاوز از صد نفر صحابى با سندها و عبارتهاى مختلف آن را نقل نموده‏اند و در کتب عامه و خاصه ضبط شده،براى تفصیل به کتاب غایة المرام،ص 79 و عبقات،جلد غدیر و الغدیر مراجعه شود.

9-تاریخ یعقوبى (ط نجف) ج 2،ص 137 و 140.تاریخ ابى الفداء ج 1،ص 156.

صحیح بخارى،ج 4،ص 107.مروج الذهب،ج 2،ص 437.ابن ابى الحدید،ج 1،ص 127 و 161.

10-صحیح مسلم،ج 15،ص 176.صحیح بخارى،ج 4،ص 207.مروج الذهب،ج 2،ص 23 و ج 2،ص 437.تاریخ ابى الفداء،ج 1،ص 127 و 181.

11-جابر مى‏گوید:نزد پیغمبر بودیم که على از دور نمایان شد،پیغمبر فرمود:«سوگند به کسى که جانم به دست اوست!این شخص و شیعیانش در قیامت رستگار خواهند بود»،ابن عباس مى‏گوید وقتى آیه: ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم خیر البریة نازل شد،پیغمبر به على فرمود: «مصداق این آیه تو و شیعیانت مى‏باشید که در قیامت‏خشنود خواهید بود و خدا هم از شما راضى است‏»،این دو حدیث و چندین حدیث دیگر،در تفسیر الدر المنثور،ج 6،ص 379 و غایة المرام،ص 326 نقل شده است.

12-محمد (ص) در مرض وفاتش لشکرى را به سردارى اسامة بن زید مجهز کرده اصرار داشت که همه در این جنگ شرکت کنند و از مدینه بیرون روند،عده‏اى از دستور پیغمبر اکرم (ص) تخلف کردند که از آن جمله‏«ابو بکر و عمر»بودند و این قضیه پیغمبر را بشدت ناراحت کرد (شرح ابن ابى الحدید،ط مصر،ج 1،ص 53)

پیغمبر اکرم (ص) هنگام وفاتش فرمود:«دوات و قلم حاضر کنید تا نامه‏اى براى شما بنویسم که سبب هدایت‏شما شده گمراه نشوید»،عمر از این کار مانع شده گفت:مرضش طغیان کرده هذیان مى‏گوید!!! (تاریخ طبرى،ج 2،ص 436.صحیح بخارى،ج 3.صحیح مسلم،ج 5.البدایة و النهایه،ج 5،ص 227.ابن ابى الحدید،ج 1،ص 133)

همین قضیه در مرض موت خلیفه اول تکرار یافت و خلیفه اول به خلافت عمر وصیت کرد و حتى در اثناى وصیت‏بیهوش شد،ولى عمر چیزى نگفت و خلیفه اول را به هذیان نسبت نداد در حالى که هنگام نوشتن وصیت،بیهوش شده بود،ولى پیغمبر اکرم (ص) معصوم و مشاعرش بجا بود (روضة الصفا،ج 2 ص 260)

13-شرح ابن ابى الحدید،ج 1،ص 58 و ص 123-135.یعقوبى،ج 2،ص 102.تاریخ طبرى،ج 2،ص 445-460.

14-تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 103-106.تاریخ ابى الفداء ج 1،ص 156 و 166.مروج الذهب،ج 2،ص 307 و 352.شرح ابن ابى الحدید،ج 1،ص 17 و 134.

15-عمرو بن حریث‏به سعید بن زید گفت:آیا کسى با بیعت ابى بکر مخالفت کرد؟پاسخ داد:هیچ کس مخالف نبود جز کسانى که مرتد شده بودند یا نزدیک بود مرتد شوند! (تاریخ طبرى،ج 2، ص 447)

16-در حدیث معروف ثقلین مى‏فرماید:«من در میان شما دو چیز با ارزش را به امانت‏مى‏گذارم که اگر به آنها متمسک شوید هرگز گمراه نخواهید شد.قرآن و اهل بیتم تا روز قیامت از هم جدا نخواهند شد»،این حدیث‏با بیشتر از صد طریق از 35 نفر از صحابه پیغمبر اکرم (ص) نقل شده است،رجوع شود به طبقات حدیث ثقلین.غایة المرام.ص 211.

پیغمبر فرمود:«من شهر علم و على درب آن مى‏باشد پس هر که طالب علم است از درش وارد شود»، (البدایة و النهایه،ج 7،ص 359)

17-تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 105-150 مکررا ذکر شده است.

18-کتاب خدا و بیانات پیغمبر اکرم (ص) و ائمه اهل بیت‏با ترغیب و تحریص به تحصیل علم تا جایى که پیغمبر اکرم مى‏فرماید:«طلب العلم فریضة على کل مسلم‏»طلب دانش به هر مسلمانى واجب است (بحار،ج 1،ص 172)

19-البدایة و النهایه،ج 7،ص 360.

20-تاریخ یعقوبى،ص 111،126 و 129.

21-خداى تعالى در کلام خود مى‏فرماید: و انه لکتاب عزیز لا یاتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه یعنى:«قرآن کتابى است گرامى که هرگز باطل از پیش و پس به آن راه نخواهد یافت‏»، (سوره فصلت،آیه 41 و 42)

مى‏فرماید: ان الحکم الا لله یعنى:«جز خدا کسى نباید حکم کند»، (سوره یوسف،آیه 67) یعنى شریعت تنها شریعت و قوانین خداست که از را نبوت باید به مردم برسد

و مى‏فرماید: و لکن رسول الله و خاتم النبیین ، (سوره احزاب،آیه 40) و با این آیه،ختم نبوت و شریعت را با پیغمبر اکرم (ص) اعلام مى‏فرماید.

و مى‏فرماید: و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الکافرون .

یعنى:«هر کس مطابق حکم خدا حکم نکند،کافر است‏»، (سوره مائده،آیه 44)

22-تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 110.تاریخ ابى الفداء،ج 1،ص 158.

23-در الذر المنثور،ج 3،ص 186.تاریخ یعقوبى،ج 3،ص 48،گذشته از اینها وجوب خمس در قرآن کریم منصوص مى‏باشد: و اعلموا انما غنمتم من شى‏ء فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى ، (سوره انفال،آیه 41)

24-ابو بکر در خلافتش پانصد حدیث جمع کرد،عایشه مى‏گوید یک شب تا صبح پدرم را مضطرب دیدم،صبح به من گفت:احادیث را بیاور،پس همه آنها را آتش زد (کنزل العمال،ج 5،ص 237)

عمر به همه شهرها نوشت:نزد هر کس حدیثى هست‏باید نابودش کند (کنز العمال ج 5،ص 237)

محمد بن ابى بکر مى‏گوید:در زمان عمر،احادیث زیاد شد،وقتى به نزدش آوردند دستور داد آنها را سوزانیدند (طبقات ابن سعد،ج 5،ص 140)

25-تاریخ ابى الفداء،ج 1،ص 151 و غیر آن.

26-پیغمبر اکرم (ص) در حجة الوداع عمل حج را براى حجاج که از دور به مکه وارد شوند (طبق آیه: فمن تمتع بالعمرة الخ) به شکل مخصوص مقرر داشت و عمر در خلافت‏خود آن را ممنوع ساخت.و همچنین در زمان رسول خدا متعه (ازدواج موقت) دایر بود ولى عمر در ایام خلافت‏خود آن را قدغن کرد و براى متخلفین مقرر داشت که سنگسار شوند.و همچنین در زمان رسول خدا در اذان نماز«حى على خیر العمل‏»،یعنى مهیا باش براى بهترین اعمال که نماز است‏»، گفته مى‏شد،ولى عمر گفت:این کلمه مردم را از جهاد باز مى‏دارد و قدغن کرد!و همچنین در زمان رسول خدا به دستور آن حضرت در یک مجلس یک طلاق بیشتر انجام نمى‏گرفت ولى عمر اجازه داد که در یک مجلس سه طلاق داده شود!!قضایاى نامبرده در کتب حدیث و فقه و کلام سنى و شیعه مشهور است.

27-تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 131.تاریخ ابى الفداء،ج 1،ص 160.

28-اسد الغابة،ج 4،ص 386.الاصابه،ج 3.

29-تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 150.تاریخ ابى الفداء،ج 1،ص 168.تاریخ طبرى،ج 3،ص 377 و غیر آنها.

30-تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 150.تاریخ طبرى،ج 3،ص 397.

31-جماعتى از اهل مصر به عثمان شوریدند،عثمان احساس خطر کرده از على بن ابیطالب استمداد نموده اظهار ندامت کرد،على به مصریین فرمود:شما براى زنده کردن حق قیام کرده‏اید و عثمان توبه کرده مى‏گوید:من از رفتار گذشته‏ام دست‏بر مى‏دارم و تا سه روز دیگر به خواسته‏هاى شما ترتیب اثر خواهم داد و فرمانداران‏ستمکار را عزل مى‏کنم،پس على از جانب عثمان براى ایشان قراردادى نوشته و ایشان مراجعت کردند.

در بین راه،غلام عثمان را دیدند که بر شتر او سوار و به طرف مصر مى‏رود،از وى بدگمان شده او را تفتیش نمودند،با او نامه‏اى یافتند که براى والى مصر نوشته بود بدین مضمون:به نام خدا، وقتى عبد الرحمان بن عدیس نزد تو آمد،صد تازیانه به او بزن و سر و ریشش را بتراش و به زندان طویل المده محکومش کن و مانند این عمل را درباره عمرو بن احمق و سودان بن حمران و عروة بن نباع اجزاء کن!!

نامه را گرفته و با خشم به جانب عثمان برگشته اظهار داشتند:تو به ما خیانت کردى!عثمان نامه را انکار نمود.گفتند غلام تو حامل نامه بود.پاسخ داد بدون اجازه من این عمل را مرتکب شده. گفتند مرکوبش شتر تو بود،پاسخ داد شترم را دزدیده‏اند!گفتند:نامه به خط مشى تو مى‏باشد، پاسخ داد بدون اجازه و اطلاع من این کار را انجام داده!!

گفتند پس به هر حال تو لیاقت‏خلافت ندارى و باید استعفا دهى،زیرا اگر این کار به اجازه تو انجام گرفته خیانت پیشه هستى و اگر این کارهاى مهم بدون اجازه و اطلاع تو صورت گرفته پس بى عرضگى و عدم لیاقت تو ثابت مى‏شود و به هر حال یا استعفا کن و یا الآن عمال ستمکاران را عزل کن.

عثمان پاسخ داد:اگر من بخواهم مطابق میل شما رفتار کنم پس شما حکومت دارید،من چه کاره هستم؟آنان با حالت‏خشم از مجلس بلند شدند (تاریخ طبرى،ج 3،ص 402-409.تاریخ یعقوبى،ج 2 ص 150 و 151)

32-تاریخ طبرى،ج 3،ص 377.

33-صحیح بخارى،ج 6،ص 89.تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 113.

34-تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 111.تاریخ طبرى،ج 3،ص 129-132.

35-تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 113.شرح ابن ابى الحدید،ج 1،ص 9:در روایات زیادى وارد شده که بعد از انعقاد بیعت ابى بکر،وى پیش على فرستاد و از وى بیعت‏خواست،على پاسخ داد که من عهد کرده‏ام که از خانه بجز براى نماز بیرون نروم تا قرآن را جمع کنم.و باز وارد است که على پس از شش ماه با ابى بکر بیعت کرد و این دلیل تمام کردن جمع قرآن مى‏باشد.و نیز وارد است که على پس از جمع قرآن مصحف را به شترى بار کرده پیش مردم آورده نشان داد.و نیز وارد است که جنگ یمامه که قرآن پس از آن تالیف شده،در سال دوم خلافت ابى بکر بوده است،مطالب نامبرده در غالب کتب تاریخ و حدیث که متعرض قصه جمع مصحف شده‏اند یافت مى‏شود.

36-تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 154.

37-تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 155.مروج الذهب،ج 2،ص 364.

38-نهج البلاغه،خطبه 15.

39-پس از رحلت پیغمبر اکرم (ص) اقلیت انگشت‏شمار به پیروى على (ع) از بیعت تخلف کردند و در راس این اقلیت از صحابه سلمان و ابوذر و مقداد و عمار بودند و در آغاز خلافت على (ع) نیز اقلیت قابل توجهى به عنوان مخالف از بیعت‏سر باز زدند و از جمله متخلفین و مخالفین سر سخت‏سعید بن عاص و ولید بن عقبه و مروان بن حکم و عمرو بن عاص و بسر بن ارطاة و سمرة بن جندب و مغیرة بن شعبه و غیر ایشان بودند.

مطالعه بیوگرافى این دو دسته و تامل در اعمالى که انجام داده‏اند و داستانهایى که تاریخ از ایشان ضبط کرده،شخصیت دینى و هدف ایشان را به خوبى روشن مى‏کند.دسته اولى از اصحاب خاص پیغمبر اکرم و از زهاد و عباد و فداکاران و آزادیخواهان اسلامى و مورد علاقه خاص پیغمبر اکرم بودند.پیغمبر فرمود خدا به من خبر داد که چهار نفر را دوست دارد و مرا نیز امر کرده که دوستشان دارم.نام ایشان را پرسیدند سه مرتبه فرمود:على سپس نام ابوذر و سلمان و مقداد را برد (سنن ابن ماجه،ج 1،ص 66)

عایشه گوید رسول خدا فرمود:هر دو امرى که بر عمار عرضه شود حتما حق و ارشد آنها را اختیار خواهد کرد (سنن ابن ماجه،ج 1،ص 66)

پیغمبر فرمود:«راستگوتر از ابوذر در میان زمین و آسمان وجود ندارد»، (سنن ابن ماجه،ج 1،ص 68)

از اینان در همه مدت حیات،یک عمل غیر مشروع نقل نشده و خونى به نا حق نریخته‏اند،به عرض کسى متعرض نشده‏اند،مال کسى را نربوده‏اند یا به افساد و گمراهى مردم نپرداخته‏اند.

ولى تاریخ از فجایع اعمال و تبهکاریهاى دسته دوم پر است و خونهاى نا حق که ریخته‏اند و مالهاى مسلمانان که ربوده‏اند و اعمال شرم آور که انجام داده‏اند،از شماره بیرون است و با هیچ عذرى نمى‏توان توجیه کرد جز اینکه گفته شود (چنانکه جماعت مى‏گویند) خدا از اینان راضى بود و در هر جنایتى که مى‏کردند آزاد بودند و مقررات اسلام که در کتاب و سنت است در حق دیگران وضع شده بوده است!!

40-مروج الذهب،ج 2،ص 362.نهج البلاغه،خطبه 122.تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 160 شرح ابن ابى الحدید ج 1،ص 180.

41-تاریخ یعقوبى،ج .تاریخ ابى الفداء،ج 1،ص 172.مروج الذهب،ج 2،ص 366.

42-تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 152.

43-تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 154.تاریخ ابى الفداء،ج 1،ص 171.

44-تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 152.

45-هنگامى که عثمان در محاصره شورشیان بود به وسیله نامه از معاویه استمداد کرد،معاویه دوازده هزار لشکر مجهز تهیه کرده به سوى مدینه حرکت نمود ولى دستور داد در حدود شام توقف نمایند و خودش نزد عثمان آمد آمادگى لشگر را گزارش داد،عثمان گفت:تو عمدا لشگر را در آنجا متوقف کردى تا من کشته شوم سپس خونخواهى مرا بهانه کرده قیام کنى (تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 152.مروج الذهب،ج 3،ص 25.تاریخ طبرى،ص 402)

46-مروج الذهب،ج 2،ص 415.

شیعه در اسلام صفحه 25

تالیف: علامه سید محمد حسین طباطبایى mast2136@yahoo.com
به سایت http://www.emamali.mihanblog.com  هم سری بزنید .