مولا علی (ع) و شیعه علی

السلام علیک یا ثارالله

مولا علی (ع) و شیعه علی

السلام علیک یا ثارالله

میلاد با برکت امام جعفر الصادق (ع) رئیس مذهب جعفری بر همگان شاد

زندگینامه امام جعفر صادق(ع)

امام جعفر صادق (ع) در پگاه روز جمعه یا دوشنبه هفدهم ربیع الاول سال 80 هجرى، معروف به سال قحطى، در مدینه دیده به جهان گشود. اما بنا به گفته شیخ مفید و کلینى، ولادت آن حضرت در سال 83 هجرى اتفاق افتاده است. لکن ابن طلحه روایت نخست را صحیح ‏تر مى‏داند و ابن خشاب نیز در این باره گوید: چنان که ذراع براى ما نقل کرده، روایت نخست، سال 80 هجرى، صحیح است. وفات آن امام (ع) در دوشنبه روزى از ماه شوال و بنا به نوشته مؤلف جنات الخلود در 25 شوال و به روایتى نیمه ماه رجب سال 148 هجرى روى داده است. با این حساب مى‏توان عمر آن حضرت را 68 یا 65 سال گفت که از این مقدار 12 سال و چند روزى و یا 15 سال با جدش امام زین العابدین (ع) معاصر بوده و 19 سال با پدرش و 34 سال پس از پدرش زیسته است که همین مدت، دوران خلافت و امامت آن حضرت به شمار مى‏آید و نیز بقیه مدتى است که سلطنت هشام بن عبد الملک، و خلافت ولید بن یزید بن عبد الملک و یزید بن ولید عبد الملک، ملقب به ناقص، ابراهیم بن ولید و مروان بن محمد ادامه داشته است.

کنیه مادر امام (ع) را ام فروه گفته ‏اند. برخى نیز کنیه او را ام القاسم نوشته و اسم او را قریبه یا فاطمه ذکر کرده ‏اند. کنیه آن حضرت ابو عبد الله بوده است و این کنیه از دیگر کنیه ‏هاى وى معروف‏تر و مشهورتر است. محمد بن طلحه گوید: برخى کنیه آن حضرت را ابو اسماعیل دانسته ‏اند. ابن شهر آشوب نیز در کتاب مناقب مى‏گوید: آن حضرت مکنى به ابو عبد الله و ابو اسماعیل و کنیه خاص وى ابو موسى بوده است.

 

 لقب امام صادق (ع)

 آن حضرت القاب چندى داشت که مشهورترین آنها صادق، صابر، فاضل و طاهر بود. از آنجا که وى در بیان و گفتار راستگو بود، او را صادق خواندند. 

 

فضایل امام جعفر صادق (ع)

مناقب آن حضرت بسیار است که به اختصار از آنها یاد مى‏کنیم. فضایل امام صادق بیش از آن است که بتوان ذکر کرد. جمله ای از مالک بن انس امام مشهور اهل سنت است که: «بهتر از جعفر بن محمد، هیچ چشمی ندیده، هیچ گوشی نشنیده و در هیچ قلبی خطور نکرده است.» از ابوحنیفه نیز این جمله مشهور است که گفت: «ما رأیت افقه من جعفر بن محمد» یعنی: «از جعفر بن محمد، فقیه تر ندیدم.» و اگر از زبان خود آن حضرت بشنویم ضریس می گوید: امام صادق در این آیة شریفة: کل شیء هالک الا وجهه، یعنی: «هر چیز فانی است جز وجه خدای متعال،» فرمود: «نحن الوجه الذی یوتی الله منهم» یعنی «ماییم آیینه ای که خداوند از آن آیینه شناخته می شود.» بنابراین امام صادق (ع) فرموده است او آیینه ذات حق تعالی است.

شیخ مفید در ارشاد مى‏نویسد: علومى که از آن حضرت نقل کرده‏ اند به اندازه ‏اى است که ره توشه کاروانیان شد و نامش در همه جا انتشار یافت. دانشمندان در بین ائمه (ع) بیشترین نقل ها را از امام صادق روایت کرده ‏اند. هیچ یک از اهل آثار و راویان اخبار بدان اندازه که از آن حضرت بهره برده ‏اند از دیگران سود نبرده ‏اند. محدثان نام راویان موثق آن حضرت را جمع کرده ‏اند که شماره آنها، با صرف نظر از اختلاف در عقیده و گفتار، به چهار هزار نفر مى‏رسد.

بیشترین حجم روایات، احادیثی است که از امام صادق (ع) نقل شده است، اهمیت معارف منقول از جعفر بن محمد (ص) به میزانی است که شیعه به ایشان منسوب شده است: “شیعه جعفری”. کمتر مسئله دینی (اْعم از اعتقادی، اخلاقی و فقهی) بدون رجوع به قول امام صادق (ع) قابل حل است. کثرت روایات منقول از امام صادق (ع) به دو دلیل است:

یکی اینکه از دیگر ائمه عمر بیشتری نصیب ایشان شد و ایشان با شصت و پنج سال عمر شیخ الائمه محسوب می شود (148 – 83 هجری)، و دیگری که به مراتب مهمتر از اولی است، شرائط زمانی خاص حیات امام صادق (ع) است. دوران امامت امام ششم مصادف با دوران ضعف مفرط امویان، انتقال قدرت از امویان به عباسیان و آغاز خلافت عباسیان است. امام با حسن استفاده از این فترت و ضعف قدرت سیاسی به بسط و اشاعه معارف دینی همت می گمارد. گسترش زائد الوصف سرزمین اسلامی و مواجهه اسلام و تشیع با افکار، ادیان، مذاهب و عقاید گوناگون اقتضای جهادی فرهنگی داشت و امام صادق (ع) به بهترین وجهی به تبیین، تقویت و تعمیق “هویت مذهبی تشیع” پرداخت. از عصر جعفری است که شیعه در عرصه های گوناگون کلام، اخلاق، فقه، تفسیر و… صاحب هویت مستقل می شود. عظمت علمی امام صادق (ع) در حدی است که ائمه مذاهب دیگر اسلامی از قبیل ابوحنیفه و مالک خود را نیازمند به استفاده از جلسه درس او می یابند. مناظرات عالمانه او با ارباب دیگر ادیان و عقاید نشانی از سعه صدر و وسعت دانش امام است. اهمیت این جهاد فرهنگی امام صادق (ع) کمتر از قیام خونین سید الشهداء (ع) نیست.

 

امام و فقه اسلامی

ـ فقه شیعه امامیه که به فقه جعفری مشهور است منسوب به جعفر صادق (ع) است. زیرا قسمت عمده احکام فقه اسلامی بر طبق مذهب شیعه امامیه از آن حضرت است و آن اندازه که از آن حضرت نقل شده است از هیچ یک از (ائمه) اهل بیت علیهم السلام نقل نگردیده است. اصحاب حدیث اسامی راویان ثقه که از او روایت کرده اند به 4000 شخص بالغ دانسته اند.

ـ در نیمه اول قرن دوم هجری فقهای طراز اولی مانند ابوحنیفه و امام مالک بن انس و اوزاعی و محدثان بزرگی مانند سفیان شوری و شعبه بن الحجاج و سلیمان بن مهران اعمش ظهور کردند. در این دوره است که فقه اسلامی به معنی امروزی آن تولد یافته و روبه رشد نهاده است. و نیز آن دوره عصر شکوفایی حدیث و ظهور مسائل و مباحث کلامی مهم در بصره و کوفه بوده است.

 ـ حضرت صادق (ع) در این دوره در محیط مدینه که محل ظهور تابعین ومحدثان و راویان و فقهای بزرگ بوده، بزرگ شد، اما منبع علم او در فقه نه «تابعیان» و نه «محدثان» و نه «فقها» ی آن عصر بودند بلکه او تنها از یک طریق که اعلاء و اوثق طرق بود نقل می کرد و آن همان از طریق پدرش امام محمد باقر (ع) و او از پدرش علی بن الحسین (ع) و او از پدرش حسین بن علی (ع) و او از پدرش علی بن ابیطالب (ع) و او هم از حضرت رسول (ص) بود و این ائمه بزرگوار در مواردی که روایتی از آباء طاهرین خود نداشته باشند خود منبع فیاض مستقیم احکام الهی هستند.

 

 

احسان زکات نعمتها است و شفاعت و پا در میانی ، زکات مقام و منزلت است و بیماریها زکات بدنهاست و عفو و گذشت زکات پیروزی است. و آنچه زکاتش پرداخت گردیده تضمین شده است و از دست رفتنی نیست.

از کلمات قصار و سخنان حکمت آموز امام صادق علیه السلام
 

Milad imamsadiq-fa

آثار امام صادق (ع):

غالب آثار امام (ع) به عادت معهود عصر، کتابت مستقیم خود ایشان نیست و غالبا املای امام (ع) یا بازنوشت بعدی مجالس ایشان است. بعضی از آثار نیز منصوب است و قطعی الصدور نیست.

1-   از آثار مکتوب امام صادق (ع) رساله به عبدالله نجاشی (غیر از نجاشی رجالی) است. نجاشی صاحب رجال معتقد است  که تنها تصنیفی که امام به دست خود نوشته اند همین اثر است.

2- رساله ای که شیخ صدوق در خصال و به واسطه اعمش از حضرت روایت کرده است شامل مباحث فقه و کلام .

3- کتاب معروف به توحید مفضل، در مباحث خداشناسی و رد دهریه که املاء امام (ع) و کتاب مفضل بن عمر جعفی است.

4- کتاب الاهلیلجه که آن نیز روایت مفضل بن عمر است و همانند توحید مفضل در خداشناسی و اثبات صانع است و تماما در بحارالانوار مندرج است.

5- مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه که منسوب به امام صادق (ع) و بعضی از محققان شیعه از جمله مجلسی،‌ صاحب وسایل (حرعاملی) و صاحب ریاض العلما، صدور آن را از ناحیه حضرت رد کرده اند.

6- رساله ای از امام (ع) خطاب به اصحاب که کلینی در اول روضه کافی به سندش از اسماعیل بن جابر ابی عبدالله نقل کرده است.

7-  رساله ای در باب غنائم و وجوب خمس که در تحف العقول مندرج است.

8-  بعضی رسائل که جابربن حیان کوفی از امام (ع) نقل کرده است.

9- کلمات القصار که بعدها به آن نثرالدرد نام داده اند که تماما در تحف العقول آمده است.

10-  چندین فقره از وصایای حضرت خطاب به فرزندش امام موسی کاظم (ع) سفیان شوری،‌ عبدالله بن جندب، ابی جعفر نعمان احول، عنوان بصری،‌  که در حلیه الاولیاء و تحف العقول ثبت گردیده است.

میلاد نبی بر همه شیعان بر همگان مبارک ...

جناب عبدالمطلب، پدر بزرگ پیغمبر (ص)، پس از آن که به کمال رشد رسید و مناصب کعبه به او منتقل گردید، چیزی نگذشت که فوق العاده عظمت یافته بر مردم مکه و قریش امیر و مهتر شد، عبدالمطلب مردی چهار شانه، خوش سیما، اندکی چاق و پرتو جوانی در چهره اش میدرخشید و مع الوصف تمام موهای سرش سپید بود.

عبدالمطلب چنان بزرگی یافت که از بلاد و کشورهای دور، به نزد او تحف و هدایا میفرستادند، و هر که او را زنهار میداد در امان بود، و چون عرب را داهیه ای پیش می آمد، او را برداشته به کوه خثبیر برده قربانی میکردند، انجام حاجات خود را به بزرگواری او میشناختند، دیگران خون قربانی خود را بر پیشانی بتها میمالیدند، اما او جز خدای یگانه چیزی را مورد ستایش قرار نمیداد ...

عبدالمطلب در آن وقت که حفر زمزم میکرد، قریش او را استهزا نموده، گفتند: تو خوشبخت بودی اگر بیش از یک پسر داشتی. آنگاه عبد المطلب با خدای خود عهد بست که اگر او را 10 پسر آید، یک تن را که از همه برگزیده تر باشد در راه او قربانی کند.

چیزی نگذشت که این موهبت نیز نصیبش گشته دارای ده پسر و شش دختر شد!

این خزانه پسران بر افتخارات او افزود، وقتی که به صحن مسجد الحرام می آمد، ده پسر جوان او، که دنبالش بودند، هاله سر افرازی و جلال بر او انداخته، دیده ها به سویش دوخته میشد!! او کسی بود که تیر دعایش برای داشتن ده پسر به اجابت رسیده بود، اما از این طرف موقع آن رسیده بود که عبد المطلب به عهد خود وفا نموده، یکی از پسر ها را در راه خدا قربانی کند، ولی گاهی که فکر میکرد، دل از یکی برکند و مهر او را در نه پسر دیگر قرار دهد در موقع انتخاب عاجز میماند.

عبد المطلب یک شب تا صبح نخوابید، تمام آن ده نفر را مقابل نظر خود آورده، سبک و سنگین کرد، راه حلی که به نظرش رسید این بود: قرعه به میان آنها کشد و انتخاب را به خدا وا گذارد.

صبح روز بعد عبدالمطلب پسرها را داخل خانه کعبه نمود و بین آنها قرعه زد. قرعه به نام عبدالله درآمد، پس عبدالله را خوابانید تا ذبح کند، قریش مانع گشتند، و زنهای عبدالمطلب شروع به گریه و ناله نمودند، (عاتکه) دختر عبدالمطلب، عرض کرد: پدر، بین شترهایی که در حرم داری و بین عبدالله قرعه بزن، پس او شروع به قرعه زدن نمود، و ده ده زیاد کرد، تا به صد شتر که رسید قرعه به نام شترها برآمد، و بعد عبدالمطلب این کار را سه بار تکرار کرد، و هر سه بار قرعه به نام شترها افتاد و عبدالله به سلامت ماند.

 

ودیعه الهی را به آمنه سپرد

پس از آنکه جناب عبدالمطلب با قربانی صد شتر، حیات عبدالله را خرید، چند روزی بیش نگذشت که او را با خود به منزل (وهب) برد، خواست تلخ ترین احساسات چند روز خود، و فرزندش عبد الله را با شیرین ترین کارها جبران کند.

جناب آمنه را برای عبدالله خواستگاری کرد. وهب و خانواده او به شرافت و سخاوت مشهور بودند، و آمنه به حجب و حیا، عبدالمطلب گفت: پسر من از یک خانواده قدیمی است که به اصالت معروفند، شمشیر و اسب، دشت و کوه، با شجاعت و قدرت و قوت او را میشناسند.

وهب گفت: دختر من در تقوی بی نظیر است.

عبدالمطلب: پسر من، برای مهر هشت شتر میاورد، و شب عروسی را من تعیین مینمایم، بدین گونه آمنه خطبه خوانده شد.

از این طرف نزدیک شده بود که کاروان قریش برای سفر شام حرکت کند، عبدالله از طرف عبدالمطلب کاندیدای این سفر بود، از این جهت چیزی نگذشت که عبدالمطلب، اسباب عروسی را فراهم ساخت تا عبدالله بتواند با کاروان رهسپار گردد.

جشن مفصلی گرفته شد، بزرگان قریش دعوت شدند، چند شتر برای میهمانان کشتند، آمنه را به خانه عبدالله آوردند، عبدالله که حامل نور نبوت الهی بود آن ودیعه الهی را به آمنه سپرد ....

آمنه در پاره ای از شبها صدائی میشنید، که ای آمنه تو مادر شده ای و بهترین پسر را می آوری.

چند ماهی بیش نگذشت که یک روز صبح صدای طبل بلند شد، مردم مکه به یکدیگر بشارت میدادند که کاروان نزدیک شهر رسیده است، مردم به جنبش آمده و به سوی کاروان حرکت کردند، در پیشاپیش آنها پسران عبدالمطلب سوار اسبهای طلایی رنگ، به استقبال کاروان و برادرانشان شتافتند!

عبدالله در کاروان نبود! خاک یثرب عبدالله را در کام خود کشیده بود، افسوس که آخر الامر هم، عبدالله در جوانی درگذشت. تنها دلخوشی آمنه پس از مرگ شوهر، فرزندی بود که انتظار او را میکشید و آرزو میکرد پسر باشد، یک عبدالله کوچک باشد.

 

 

Milad

 

ماه فرو ماند از جمال محمد سرو نباشد به اعتدال محمد

قدر فلک را کمال و منزلتى نیست در نظر قدر با کمال محمد

وعده دیدار هر کسى به قیامت لیله اسرى، شب وصال محمد

آدم و نوح و خلیل و موسى و عیسى آمده مجموع، در ظلال محمد

عرصه گیتى مجال همت او نیست روز قیامت نگر، مجال محمد

و آن همه پیرایه بسته جنت فردوس بو که قبولش کند، بلال محمد

همچو زمین خواهد آسمان که بیفتد تا بدهد بوسه بر نعال محمد

شمس و قمر در زمین حشر نتابد پیش دو ابروى چون هلال محمد

چشم مرا، تا به خواب دید جمالش خواب نمى ‏گیرد از خیال محمد

«سعدى‏» اگر عاشقى کنى و جوانى عشق محمد بس است و آل محمد

 

 

در آن زمان که کعبه را بتخانه اعظم میخواندند، و در جزیره العرب، ایمان به خدا، و فضائل انسانی مفهومی نداشت. در آن زمان که ابرهه با سپاهش به مکه تاخت، تا کعبه را ویران، و آن سال مبدأ تاریخ عرب گشته، آن را عام الفیل نامیدند، یعنی سالی که ابرهه با پیلان مست، برای ویران ساختن کعبه آمد و خداوند آنها را هلاک ساخت.

در 17 و بنا به قولی در 12 ربیع الاول این سال، نزدیک به طلوع صبح، تازگیهایی در جهان پدید آمد:
١- امام ششم (ع) فرمود: شیطان به هفت آسمان بالا میرفت و خبرهای آسمانی را گوش میداد، وقتی که عیسی (ع) تولد یافت از سه آسمان رانده شد، و تا آسمان چهارم میرفت، و چون حضرت رسول (ص) متولد شد از همه آسمانها رانده گردید.

٢- بارگاه انوشیروان (ایوان مدائن) شکست و چهارده کنگره آن افتاد.
۳- انوشیروان در خواب دید که خورشید در تاریکی شب از طرف حجاز برآمد و از نردبان چهل پله ای که سر به کیوان کشیده بود بالا رفت، و همه جا را روشن کرد، جز کاخ او که در تاریکی ماند.
٤-  آتشکده آذر گشسب که هزار سال روشن بود، خاموش شد، سرد گشت و مرد.

۵- در یثرب یک یهود بر فراز قلعه ای فریاد کرد: این ستاره احمد است، ستاره پیامبر جدید است، یهودی هایی که پای قلعه ایستاده بودند، به سراغ غیبگو و دانشمند خود دویدند.

٦- یک عرب بیابانی با ریش سپید، و قامتی بلند، مهار شترش در دست، وارد مکه شد، و این اشعار را میخواند: دیشب مکه در خواب بود و ندید که در آسمانش چه نورافشانی و چه ستاره بارانی بود!

٧- در آن شب هر بتی که در هر جای عالم بود، بر رو افتاده بود.

٨-  دریاچه ساوه که سالها آن را میپرستیدند فرو رفت و خشک گردید.

۹- وادی سماوه که سالها بود، کسی آب در آن ندیده بود، آب در آن جاری شد.

١٠- داناترین دانشمند مجوس در خواب دید: که چند شتر صعب، اسبان عربی را میکشتند و از دجله گذشته داخل بلاد ایشان شدند، طاق کسری از میان شکست و دو حصه شد، و آب دجله شکافته شد و در قصر او جاری گردید، و نوری از طرف حجاز ظاهر گردید و در عالم منتشر شد و پرواز کرد تا به مشرق رسید.

١١- سریر سلطنت پادشاهان، سرنگون شده بود.

١٢- مجمع پادشاهان در آن روز، غمناک و از سخن بازمانده بودند.
١۳- میان کاهنان و همزادشان که خبرها به آنها میگفتند جدایی افتاد، و ساحران از علم خود نمیتوانستند استفاده نمایند.

 نزدیک به فجر صادق، مقارن این حوادث، جناب آمنه دید که ستاره های آبی، با دنباله های ارغوانی، به پشت بام خانه اش میریزند!، از این تماشا مسرور شده بود که ناگهان دید زنهایی نورانی اطراف بالینش نشستند، فکر کرد زنان قریشند، ولی متحیر بود که چگونه خبر یافته اند که او در این وقت میخواهد وضع حمل کند!!

صدایی به سان زمزمه فرشتگان و صدای ارواح از میان آنان بلند شد: یکی گفت: من آسیه زن فرعونم، دیگری گفت: من مریم دختر عمرانم .....

آمنه بر روی آنها تبسم کرد (پسرش به دنیا آمد). آمنه گفت: صدایی شنیدم که میگفت: ای آمنه به پسر تو، خلق آدم، معرفت شیث، شجاعت نوح، خصلت ابراهیم، زبان اسماعیل، رضای اسحاق، فصاحت صالح، حکمت داوود، حشمت سلیمان، ملاحت یوسف، تحمل موسی، طاعت یونس، صبر ایوب، جهاد یوشع، حب دانیال، وقار الیاس، عصمت یحیی، و زهد عیسی عطا شده است.

سنگ بنای مسجد قبا توسط پیامبر نهاده شد.

بنابربرخی از روایات ، حضرت محمد (ص) در مسیر هجرت خویش از مکه به مدینه در مکانی بنام قبا توقف کردند حضرت ختمی مرتبت در مدت اقامتشان در قبا ، برای ادای فریضه نماز ، مسجدی بنا کردند که مسجد قبا معروف است و اولین مسجد در تاریخ اسلام بشمار می رود حضرت محمد(ص) نخستین سنگ بنای این مسجد را با دستان مبارک خویش بر زمین نهادند و بعد از اتمام بنای آن با یاران خود در آن مکان مقدس نمازگزاردند و این نخستین حضور جمعی مسلمانان در مسجد بشمار می رود رسول گرامی اسلام در ادامه حرکت از قبا به طرف مدینه ، درمیان راه نماز جمعه را نیز برپاداشتند و بدین ترتیب اهمیت برگزاری نماز جمعه را برای امت خویش آشکارکردند

نهم ربیع الاول سالروز آغاز ولایت و امامت حضرت مهـدی (عج)

السلام علیک یا صاحب الزمان

۹ربیع الاول روز هلاک شدن عمر خلیفه ۲ بر همه مخصوصآ به محضر مبارک صاحب الامر تبریک باد

پس از ولادت امام زمان‏ علیه السلام به دلیل شرایط سیاسى آن دوران تولد ایشان در زیر پرده کتمان پوشیده ماند. امام حسن عسکرى‏ علیه السلام ‏تولّد فرزند خویش را جز به اصحاب خاص خود در میان ننهاد. امامت ایشان بنا به حدیثهای بسیاری بود که از پیامبر (ص) و امامان پیشین روایت شده بود. امام زمان (عج) پس از آنکه بر بدن گرامی پدر نماز گزارد از چشم مردمان پنهان شد. سبب پنهان شدن آن حضرت این بود که خلیفه های عباسی تصمیم به کشتن او داشتند. در روایتى ‏از کتاب غیبت، از عدّه‏ اى از اصحاب امام عسکرى نقل شده است که‏ گفتند: "نزد امام عسکرى ‏علیه السلام گرد آمده بودیم و از وى در باره حجّت ‏و پیشواى پس از او پرسش مى ‏کردیم. در مجلس او چهل مرد حضورداشتند. عثمان بن سعید بن عمر عمرى در برابر آن‏حضرت بر پا خاست ‏و گفت: فرزند رسول خدا! مى‏ خواهم در باره مطلبى از شما سؤال کنم که‏ خود بدان داناتر از من هستی. امام به او فرمود: بنشین عثمان! عثمان ناراحت‏ و خشمگین برخاست تا خارج شود. امّا آن‏حضرت فرمود: کسى بیرون ‏نرود. هیچ کدام از ما بیرون نرفتیم. تا پس از ساعتى که امام، عثمان را با صداى رسا ندا داد. عثمان روى پاهایش برخاست. امام فرمود: آیا شما را به خاطر مطلبى که آمده ‏اید، آگهى دهم؟ همه گفتند: آرى اى فرزند رسول خدا! فرمود: شما آمده ‏اید تا درباره حجّت پس از من سؤال کنید: همه گفتند: آرى. ناگهان پسرى را دیدیم مثل پاره ماه، شبیه ‏تر از هرکسى به امام عسکرى! فرمود: این پس از من پیشواى شماست و جانشین ‏من بر شما. او را فرمان برید و پس از من به تفرقه دچار نشوید که در دین ‏خویش به هلاکت افتید. بدانید که شما پس از این روز او را نخواهید دید تا عمرش کامل گردد. از عثمان بن سعید آنچه را مى‏ گوید بپذیرید و فرمان‏ او را اطاعت کنید. که او جانشین امام شماست و کار به دست اوست".

دوره امامت، چگونه آغاز شد؟
خلفاى عبّاسى بنا بر عادت معمول خویش، هر گاه فرصتى براى کشتن ‏اولیاء اللَّه مى ‏یافتند، فوراً آنها را به زهر از پاى در مى ‏آوردند. معتصم نیز، امام حسن عسکرى ‏علیه السلام را به زهر شهید کرد و سپس درصدد یافتن فرزندِ آن‏حضرت بر آمد تا او را نیز از میان بردارد و به خیال‏ خویش دنباله امامت را نیست و نابود گرداند. معتصم عده ‏اى را به خانه امام فرستاد تا هر که و هر چه در آنجاست ‏توقیف کنند. احمد بن عبد اللَّه بن ‏یحیى بن خاقان پسر وزیر معتصم در این باره مى ‏گوید: چون امام حسن عسکرى بیمار شد. پدرم به من پیغام داد که امام بیمار شده. آنگاه خود همان لحظه سوار شد و به دارالخلافه رفت و سپس باپنج نفر از خادمان ‏معتصم شتابان بازگشت. همه آنان ‏از افراد مورد وثوق و خواص خلیفه بودند. یکى از آنها هم "نحریر" بود. پدرم ‏به آنها دستور داده بود در خانه حسن بن على باشند و اوضاع و احوال او رازیر نظر بگیرند. همچنین در پى عده ‏اى از پزشکان فرستاده بود و به آنان ‏دستور داده بود که در خانه امام حسن عسکرى رفت و آمد کنند و هر بام ‏وشام از او پرستارى و مراقبت کنند. چون دو روز از این ماجرا گذشت، کسى نزد پدرم آمد و به وى خبرداد که آن‏حضرت بیمارى ‏اش شدت یافته و ضعیف شده است. پدرم ‏سوار شد و به خانه آن‏حضرت رفت و به پزشکان دستور داد بخوبى حال ‏آن‏حضرت را تحت نظر بگیرند. همچنین در پى قاضى القضات فرستاد و به‏ او دستور داد که پیش او بیاید و ده تن از کسانى را که به دین و امانتدارى ‏و پرهیز گارى آنان مطمئن است، انتخاب کند و با خود بیاورد. آنگاه‏ تمام آنها را به خانه امام حسن فرستاد و بدیشان تکلیف کرد که شبانه روز همانجا بمانند. آنها در آنجا بودند تا آنکه امام حسن عسکرى ‏علیه السلام ‏درگذشت. رحلت او چند روز گذشته از ماه ربیع الاوّل سال 260 واقع‏ شد. با رحلت او سامراء یکصدا ناله بر مى ‏آورد که ابن الرضا از دنیا رفت. خلیفه عدّه ‏اى را به خانه آن‏حضرت فرستاد تا خانه و اتاقها را بازرسى‏ کنند و هر آنچه در خانه است مهر و موم نمایند و نشان فرزند آن‏حضرت ‏را بجویند. بدین گونه قدرت جاهلى و استکبارى مى ‏کوشید، ریشه ‏هاى امامت را از بیخ برکند و حرکت اصیل مکتبى را دستخوش نابودى سازد. امّا به ‏مقصود خود نایل نیامدند که دست خداوند بر فراز دستان آنها بود. یُرِیدُونَ أَن یُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَیَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَن یُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ کَرِهَ‏الْکَافِرُونَ؛ "خواهند پرتو خدا را با دهان هاى خویش فرو نشانند امّاخداوند چنین نخواهد مگر آنکه پرتو خویش را به انجام رساند، هر چند که ‏کافران نا خوش دارند."

پنهان بودن میلاد حجّت اللَّه:
پیامبر اکرم (ص) فرمودند: مهدی از فرزندان من است، نامش نام من (م ح م د) و کنیه اش کنیه من (ابوالقاسم) می باشد، ‌در صورت و سیرت از همه کس به من شبیه تر است. برای او غیبتی است که در آن مردم دچار حیرت می گردند و بسیاری از دسته ها و گروههای مردم، گمراه می شوند، آنگاه مانند ستاره تابانی از پرده غیبت بدر آید و زمین را پر از عدل و داد کند آن چنان که پر از ظلم و ستم شده باشد.

نام امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
از جمله القاب شریف آن حضرت مهدی، قائم، منتظر، خاتم، حجه، صاحب و منصور است؛ که با بیان احادیث معصومین (ع)، وجه تناسب برخی از این لقبها با وجود مبارکش بیان می گردد.
1- مهدی
از حضرت امام جعفر صادق (ع) روایت شده است که فرمود: هنگامی که قائم قیام نماید، بار دیگر مردم را به اسلام دعوت می کند و به احکام از بین رفته و فراموش شده آن آشنا می گرداند و چون از جانب خداوند به امور گمشده و از میان رفته راهنمایی می شود،‌ او را مهدی می گویند.
2- قائم
ابوحمزه ثمالی گوید: از حضرت امام محمد باقر (ع) پرسیدم: ای پسر رسول خدا! مگر همه شما ائمه، قائم به حق نیستید؟ فرمود: بلی. عرض کردم: پس چرا فقط امام زمان (ع) قائم نامیده شده است؟‌ فرمود: چون جد م امام حسین (ع) به شهادت رسید،‌ صدای ناله فرشتگان برخاست و به شدت به درگاه الهی گریستند و گفتند: پروردگارا! آیا قاتلین بهترین بندگان و زاده اشرف مخلوقات و برگزیده آفرید گانت را به حال خود می گذاری؟ خداوند به آنها وحی فرستا د که ای فرشتگان من آرام گیرید، ‌به عزت و جلالم سوگند،‌از آنها انتقام خواهم گرفت، هر چند بعد از گذشت زمانها باشد. آنگاه پروردگار عالم، امامان از اولاد امام حسین (ع) را به آنها نشان داد و فرشتگان از دیدن آنان مسرور گشتند. ناگاه دیدند یکی از آنها ایستاده است و نماز می گزارد. خداوند فرمود: به وسیله این قائم از آنها انتقام می گیرم.
صقربن دلف می گوید به امام محمد تقی (ع) گفتم: ای فرزند رسول خدا! چرا آن حضرت را قائم می گویند؟ ‌امام در پاسخ فرمودند: زیرا آن حضرت بعد از آن که نامش از خاطرها فراموش می شود و اکثر معتقدین به امامتش از دین خدا بر می گردند، قیام می کند.
از امام جعفر صادق (ع) نقل شده است که فرمود: آن حضرت را به جهت این که براساس حق قیام می کند، ‌قائم می نامند.
3- منتظر
صقربن دلف از امام جواد (ع) پرسید: چرا آن حضرت را منتظر می گویند؟‌ فرمود: چون برای مدتی طولانی غیبت می نماید. افراد با اخلاص منتظر ظهورش خواهند بود. و اهل شک و تردید وجود وی را انکار می کنند. و منکران چون یادی ا زاو می شود تمسخرمی کنند! کسانی که وقت ظهور را تعیین می کنند، دروغ می گویند، ‌شتاب کنند گان به هلاکت می رسند و آنها که در مقام تسلیم هستند، ‌رستگاری می یابند.
4- منصور
از امام محمد باقر (ع) روایت شده است که آن حضرت در تفسیر آیه شریفه و من قتل مظلوما (و آن کس که به ستم کشته شده است) فرمود: او حسین بن علی (ع) است. و در مورد بقیه آیه فقد جعلنا لولیه سلطانا فلا یسرف فی القتل انه کان منصورا (برای ولی او سلطه (حق قصاص) قرار دادیم پس در کشتن زیاده روی نکنید چون او منصور (مورد حمایت) است) فرمود: خداوند مهدی را منصور نامید.

نهی از بردن نام حضرت
از ابوهاشم جعفری نقل است که گوید: شنیدم حضرت امام علی النقی (ع) می فرمود: جانشین من فرزندم حسن است. ولی چگونه خواهد بود برای شما وضع جانشین او؟!
گفتم: چرا فدایت گردم؟!
فرمود: شما او را نمی بینید و بر شما روا نیست که نام او را ببرید.
گفتم: پس چگونه ا ز او یاد کنیم؟
فرمود: بگویید حجت از آل محمد که درود و سلام خدا بر او باد.
پیغمبر اکرم (ص) فرمودند: مهدی مردی از فرزندان من است. رنگ پوست او، رنگ نژاد عرب و اندامش چون اندام فرزندان حضرت یعقوب (ع) (قوی و بلند قامت) است و خالی بر گونه راست او می باشد.

امام زمان (عج) در روایات معصومین (ع):
علی بن جعفر از برادرش حضرت امام کاظم (ع) پرسید: تفسیر آیه «قل ارایتم ان اصبح ماوکم غورا فمن یاتیکم بماء معین» (بگو: به من خبر دهید اگر آبهای (سرزمین) شما در زمین فرو رود، چه کسی می تواند آب جاری و گوارا در دسترس شما قرار دهد؟
‌سوره ملک،آیه30)
حضرت فرمود: یعنی هرگاه امام خود را از دست بدهید و دیگر او را نبینید،‌ چه خواهید کرد؟!

غیبت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
برای امام زمان (عج) دو غیبت است، غیبت صغری و غیبت کبری، غیبت صغری از آغاز امامت آن حضرت، سال 260 شروع می شود و تا نزدیک به هفتاد سال ادامه می یابد و پس از آن غیبت کبری آغاز می شو دکه تاکنون ادامه دارد. در زمان غیبت صغری، چهار نفر نایب مخصوص، واسطه میان آن حضرت و شیعیان بودند. اسامی آنان به ترتیب زیر است:
1- ابوعمرو عثمان بن سعید العمری، وی از یازده سالگی در خدمت امام هادی(ع) بوده و از طرف آن حضرت و بعد از سوی امام حسن عسکری (ع) و سپس امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، وکالت داشته است. مدت نیابت او ازامام زمان (ع) حدود 5 سال بوده است.
2- ابوجعفر محمدبن عثمان العمری که حدود 40 سال نایب امام زمان (ع) بوده و در سال 304 یا 305 هـ ق از دنیا رفته است.
3- ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی که تا سال 326 هـ ق درحدود23 سال نایب حضرت بوده است.
4- ابوالحسن علی بن محمد سمری، وی تا ماه شعبان سال 329 هـ ق به مدت 3 سال نایب امام زمان (ع) بوده است و چند روز قبل از وفات او این توقیع از جانب آن حضرت برایش ارسال شد:
بسم الله الرحمن الرحیم، یا علی بن محمد السمری! اعظم الله اجر اخوانک فیک:‌ فانک میت ما بینک و بین سته ایام؛‌فاجمع امرک و لا توص الی احد، فیقوم مقامک بعد وفاتک فقد وقعت الغیبه التامه فلا ظهور الا بعد اذن
الله تعالی ذکره و ذلک بعد طول الامد و قسوه القلب و امتلاء الارض جوراً....... (بحارالانوار. ج 51، ص 361، ح 7، به نقل از غیبت شیخ طوسی و کمال الدین )
بسم الله الرحمن الرحیم. ای علی بن محمد سمری! خداوند در مرگ تو به برادرانت پاداش فراوان عطا فرماید، چرا که تو تا شش روز دیگر خواهی مرد، پس به کارهای خود رسیدگی کن و به هیچ کس به عنوان جانشین خود وصیت منما که غیبت کامل واقع شده است، و من ظهور نخواهم کرد مگر بعد از اذن پروردگار عالم، و این بعد از گذشت زمانهای طولانی و سنگ دل شدن مردم و پر شدن زمین از ستم خواهد بود.

حفظ دین در زمان غیبت
قال موسی بن جعفر(ع) طوبی لشیعتنا المتمسکین بحبنا فی غیبه قائمنا الثابتین علی موالاتنا و البراءه من اعدائنا، اولئک منا و نحن منهم، قد رضوا بنا ائمه و رضینا بهم شیعه و طوبی لهم،‌ هم و الله معنا فی درجتنا
یوم القیامه. (بحارالانوار. ج 51، ص 154، ح 4، به نقل از کمال الدین و عیون اخبارالرضا)
حضرت امام موسی کاظم (ع) فرمود: خوشا به حال آن دسته از شیعیان ما که در غیبت قائم ما به دوستی ما چنگ می زنند و بر محبت ما ثابت می مانند و از دشمنان ما بیزاری می جویند. آنها از ما و ما از آنها هستیم. آنها به ما به عنوان امامانشان د لبسته اند و ما نیز از آنها خشنود می باشیم. خوشا به حال آنان! به خدا قسم، آنان روز قیامت در درجه ما خواهند بود.

فضیلت شیعیان در زمان غیبت
از حضرت عبدالعظیم حسنی نقل شده است که گفت:‌حضرت امام جواد (ع) فرمود: بهترین کارهای شیعیان ما، انتظار فرج امام زمان است.
ورد فی التوقیع بخط مولانا صاحب الزمان (ع) ... اکثروا الدعاء بتعجیل الفرج، فان ذلک فرجکم.... (بحارالانوار. ج 51، ص 154، ح 4، به نقل از کمال الدین و عیون اخبارالرضا)
در توقیعی که به خط امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف نوشته شده، آمده است: برای تعجیل فرج، بسیار دعا کنید، ‌زیرا خود دعا کردن برای تعجیل فرج، فرج است.

انتظار فرج
مرحوم سید بن طاووس در کتاب مهج الدعوات از حضرت صادق (ع) روایت می کند که آن حضرت فرمودند:
به زودی به شبهاتی برخورد می کنید بدون این که دسترسی به دانش و یا امام هدایت کننده داشته باشید، هیچ کس ازاین شبهه ها نجات نمی یابد، مگر آن کس که دعا کند به دعای غریق؛ راوی پرسید: دعای غریق چیست؟‌حضرت فرمودند:
یا الله یا رحمن یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینک. (صحیفه مبارکه مهدیه، ص 221، به نقل از مهج الدعوات، ص 396)
زراره از امام صادق (ع) نقل کرده است که حضرت فرمودند: چون زمان غیبت را درک کردی همواره این دعا را بخوان:
اللهم عرفنی نفسک فانک ان لم تعرفنی نفسک لم اعرف نبیک اللهم عرفنی رسولک فانک ان لم تعرفنی رسولک لم اعرف حجتک اللهم عرفنی حجتک فانک ان لم تعرفنی حجتک ضللت عن دینی. (بحارالانوار. ج 52، ص 147-146، ح70 ، به نقل از اصول کافی و کمال الدین)

توسل به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
در توقیعی که از ناحیه مقدسه امام زمان (ع) برای مرحوم شیخ مفید نوشته شده، آمده است:
...... انا غیر مهملین لمراعاتکم و لا ناسین لذکرکم و لو لا ذلک لنزل بکم اللاواء واصطلمکم الاعداء فاتقوا الله جل جلاله.... (بحارالانوار. ج 53، ص 175، به نقل از احتجاج طبرسی)
ما در رعایت حال شما کوتاهی نمی کنیم و یاد شما را از خاطر نبرده ایم و اگر جز این بود،‌ از هر سو گرفتاری به شما رو می آورد و دشمنان، شما را از میان می بردند،‌ پس تقوای الهی پیشه سازید.

از آخرین لحضات عمر پیامبر اکرم حضرت محمد (ص)

سر فصل ها 

تجهیز لشکر اسامه و بیمارى رسول خدا(ص)

آخرین روزهاى زندگانى پیغمبر اسلام(ص)

سفارش آن حضرت درباره قرآن و عترت

 آخرین سخنان پیغمبر(ص)در مسجد مدینه

 عمر بن خطاب مانع نوشتن نامه رسول خدا(ص)مى‏شود.

على(ع)و فاطمه در کنار بستر پیغمبر

 رحلت رسول خدا(ص)

----------------------------------------------------------------

تجهیز لشکر اسامه و بیمارى رسول خدا(ص)

اسامه فرزند زید بن حارثه بود که پدرش زید بشرحى که گذشت در جنگ موته به شهادت رسید .رسول خدا(ص)پس از مراجعت از سفر حجة الوداع که خیالش از دشمنان داخلى عربستان تا حدود زیادى آسوده شده بود و پیوسته در اندیشه رومیان بود که از ناحیه شمال،کشور عربستان را تهدید مى‏کردند و براى اسلام و مسلمین خطر بزرگى به شمار مى‏رفتند از این رو در اواسط ماه صفر بود که در صدد تهیه لشکرى عظیم بر آمد تا روانه روم کند و فرماندهى لشکر مزبور را به اسامه واگذار کرد و پرچم جنگ را به دست خود به نام اسامه بست و عموم مهاجر و انصار را که از آن جمله ابو بکر،عمر،ابو عبیده جراح،طلحه،زبیر،سعد بن وقاص و دیگران نیز در میان آنها بودند مأمور کرد تا تحت فرماندهى اسامه در این جنگ شرکت کنند.

اسامه در آن روز حدود بیست سال بیشتر نداشت و بلکه برخى سن او را هیجده سال نوشته‏اند و همین موضوع براى برخى از پیرمردان و کار آزمودگانى که مأمور شده بودند تحت فرماندهى او به جنگ بروند گران مى‏آمد و از این رو در کار رفتن به دنبال لشکر تعلل مى‏کردند و تدریجا آنچه را در دل داشتند به زبان آورده گفتند:

ـپسر بچه خردسالى را بر عموم بزرگان صحابه و مهاجر و انصار فرمانده ساخته!

اسامه منطقه«جرف»را که در یک فرسنگى مدینه قرار داشت لشکرگاه خود قرار داد و منتظر بود تا کسانى که مأمور بودند همراه لشکریان بروند به«جرف»رفته و ازنظر وسایل مجهز شده و به سوى محل مأموریت خود حرکت کنند،و پیرمردان صحابه نیز روى همان جهت که گفتیم از رفتن به«جرف»خوددارى کرده امروز و فردا مى‏کردند.

در این خلال رسول خدا(ص)بیمار شد و در بستر افتاد،همان بیمارى که منجر به رحلت آن بزرگوار گردید،اما با این حال وقتى مطلع شد که مردم از رفتن به دنبال لشکر تعلل مى‏کنند با همان حال بیمارى و تب و سردرد شدید که داشت دستمالى به سر خود بست و از خانه به مسجد آمد و به منبر رفته فرمود:

«اى مردم فرماندهى اسامه را بپذیرید که سوگند به جان خودم اگر(اکنون)درباره فرماندهى او مناقشه مى‏کنید پیش از این نیز درباره فرماندهى پدرش حرفها زدید،ولى او شایسته و لایق فرماندهى است چنانکه پدرش نیز لایق این مقام بود».

این جملات را بر منبر ایراد کرد و به خانه آمد و پس از آن نیز به افرادى که به عیادتش مى‏آمدند با جملاتى نظیر«جهزوا جیش اسامه»سفارش مى‏کرد که هر چه زودتر به لشکر اسامه ملحق شده و سپاه را حرکت دهند و حتى گاهى مى‏فرمود:«لعن الله من تخلف عن جیش اسامة»[هر کس از لشکر اسامه تخلف کند لعنت خدا بر او (1) ]اما چون روز به روز حال پیغمبر سخت‏تر مى‏شد بهانه دیگرى به دست برخى افتاده بود و مى‏گفتند با این وضع حال پیغمبر،دلمان راضى نمى‏شود آن حضرت را بگذاریم و برویم،اکنون در مدینه بمانیم و ببینیم حال پیغمبر بهبود مى‏یابد یا نه.با تأکید و سفارشهاى پیغمبر بیشتر سپاهیان به جرف رفتند و خود اسامه نیز براى آخرین بار که نزد رسول خدا(ص)آمد و اجازه خواست چند روز حرکت خود را به تأخیر بیندازد تا وضع بیمارى پیغمبر روشن شود،آن حضرت با لعن تند و قاطعى فرمود:به دنبال مأموریتى که به تو داده‏ام برو و توقف مکن!

اسامه به«جرف»آمد و در صدد حرکت بود که پیک ام ایمن آمد که حال پیغمبر سخت شده و مرگ آن حضرت نزدیک شده و بدین ترتیب اسامه و همراهانش توقف کردند و افراد بهانه جویى که دنبال عذرى مى‏گشتند تا از این سفر سرباز زنند همین خبر را دستاویز قرار داده به مدینه آمدند و سرانجام نگذاردند یکى از آرزوهاى پیغمبر اسلام با آن همه تأکید و سفارش در زمان حیات او جامه عمل بپوشد.

آخرین روزهاى زندگانى پیغمبر اسلام(ص)

سخنان پیغمبر(ص)و رفتار آن حضرت در روزهاى آخر عمر همه حکایت از این داشت که مرگ خود را نزدیک مى‏داند و با گفتار و کردار از مرگ خود خبر مى‏دهد،از آن جمله در چند حدیث آمده است که در یکى از شبهایى که بیماریش شروع شد نیمه‏هاى شب با ابو المویهبه غلام خویش از خانه خارج شد و به قبرستان بقیع آمد و براى مردگان آنجا طلب آمرزش کرد و سپس آنها را مخاطب ساخته چنین گفت:

«السلام علیکم یا اهل المقابر،لیهنئى لکم ما أصبحتم فیه مما اصبح الناس فیه،اقبلت الفتن کقطع اللیل المظلم یتبع آخرها اولها،الآخرة شر من الاولى».

[درود بر شما اى ساکنان گورستان،گوارا باد بر شما روزگارى که در آن هستید زیرا بهتر از روزگار این مردم است،فتنه‏ها همچون پاره‏هاى شب تیره پى در پى مى‏رسند و دنباله‏اش مخوف‏تر از آغازش مى‏باشد.]

ابو المویهبه گوید:آن گاه به سمت من متوجه شده فرمود:اى ابا مویهبه همانا کلید گنجهاى دنیا را براى من آوردند و مرا میان ماندن همیشگى در دنیا و بهشت مخیر ساختند و من رفتن به بهشت و دیدار پروردگارم را انتخاب کردم.

ولى در حدیث اعلام الورى مرحوم طبرسى(ره)و ارشاد شیخ مفید(ره)است که این جریان در روز اتفاق افتاد و على(ع)را مخاطب ساخته و آن جملات را فرمود،سپس به على(ع)گفت:همانا جبرئیل قرآن را در هر سال یک بار بر من عرضه مى‏کرد و امسال دو بار عرضه کرد و این نیست مگر براى آنکه زمان مرگ من رسیده.

سفارش آن حضرت درباره قرآن و عترت

و از آن جمله شیخ مفید(ره)گوید:راویان شیعه و اهل سنت اتفاق دارند که رسول‏خدا(ص)در روزهاى آخر عمر خود فرمود:

«اى مردم من(در قیامت)پیشاپیش شما هستم و شما از دنبال نزد حوض کوثر بر من در آیید،آگاه باشید که من درباره«ثقلین»(آن دو چیز گرانبها که در میان شما گذارده‏ام)از شما سؤال مى‏کنم و(رفتار شما را با آن دو)جویا مى‏شوم پس بنگرید تا چگونه پس از من با آن دو رفتار مى‏کنید،زیرا خداى لطیف و خبیر مرا آگاه کرده که آن دو از یکدیگر جدا نشوند تا مرا دیدار کنند و من نیز همان را از خداى خود خواستم و آن را به من عطا فرمود،آگاه باشید که من آن دو را در میان شما به جاى نهادم:یکى کتاب خدا،و دیگر عترت من،خاندانم.بر ایشان پیشى نگیرید که پراکنده و متلاشى خواهید شد،و درباره آنان کوتاهى نکنید که هلاک مى‏شوید،به ایشان چیزى تعلیم نکنید که آنها از شما داناترند،اى گروه مردم چنان نباشد که پس از رفتن من شما را ببینم که به کفر بازگشته و گردن همدیگر را بزنید...

هان بدانید که على بن ابیطالب برادر و وصى من است،پس از من درباره تأویل قرآن بجنگد،چنانکه من درباره تنزیل آن جنگیدم...»

مفید(ره)گوید:نظیر این گفتار را به طور مکرر و در مجالس متعدد مى‏فرمود.

آخرین سخنان پیغمبر(ص)در مسجد مدینه

حال پیغمبر روز به روز بدتر مى‏شد و مطابق نقل ابن هشام و دیگران حضرت براى اینکه تب و حرارت بدنش تخفیف یابد و بتواند براى وداع با مردم به مسجد برود دستور داد هفت مشک آب از چاههاى مختلف مدینه بکشند و بر بدنش بریزند،سپس دستمالى بر سر بسته و در حالى که یک دست روى شانه امیر المؤمنین على(ع)و دست دیگرش را بر شانه فضل بن عباس گذارده بود به مسجد آمد و بر منبر رفته و نشست آن گاه مطابق نقل مفید و طبرسى(ره)فرمود: (2)

«اى گروه مردم نزدیک است که من از میان شما بروم پس هر کس امانتى پیش من دارد بیاید تا به او بپردازم و هر کس به من وام و قرضى داده مرا آگاه کند،اى مردم‏میان خدا و بندگان چیزى نیست که سبب وصول خیر یا دفع شرى شود جز عمل و کردار،سوگند بدانکه مرا به حق به نبوت برانگیخته،رهایى ندهد کسى را جز عمل نیک و رحمت پروردگار و من که پیغمبر اویم اگر نافرمانى او را بکنم هر آینه به دوزخ مى‏افتم!بار خدایا آیا ابلاغ کردم!؟»

آن گاه از منبر فرود آمده نماز کوتاهى با مردم خواند سپس به خانه ام سلمه رفت و یک روز یا دو روز در اتاق ام سلمه بود،سپس عایشه پیش ام سلمه آمد و از او درخواست کرد آن حضرت را به اتاق خود ببرد و پرستارى آن حضرت را خود به عهده گیرد و همسران دیگر آن حضرت نیز با این پیشنهاد موافقت کرده و حضرت را به اتاق عایشه بردند.

هنگام صبح بود و بلالـمطابق معمولـاذان گفت و مردم را به نماز دعوت کرد،پیغمبر فرمود :امروز دیگرى با مردم نماز بخواند.

عایشه گفت:به ابو بکر بگویید برود و حفصه گفت:به عمر بگویید برود.رسول خدا که سخن آن دو را شنید و حرص آن دو را براى این کار دید که هر یک مى‏خواهد پدر خود را به مسجد بفرستد با اینکه رسول خدا(ص)هنوز زنده است،بدانها فرمود:

«آرام باشید که شما همانند زنانى هستید که همدم یوسف بودند.» (3)

سپس از ترس آنکه مبادا آن دو نفر(یعنى ابو بکر و عمر)پیشدستى کرده و به مسجد بروند با اینکه به آن دو دستور داده بود به همراه اسامه به جنگ رومیان بروند،با کمال ضعف و نقاهتى که داشت و نمى‏توانست روى پاى خود بایستد مانند روز قبل به شانه على(ع)و فضل بن عباس تکیه کرد و در حالى که پاهاى آن حضرت به زمین کشیده مى‏شد به مسجد رفت و ابو بکر را مشاهده کرد که شتاب نموده و پیش ازآمدن آن حضرت خود را به محراب رسانده است.رسول خدا (ص)با دست اشاره کرد و او را از محراب به عقب راند،آن گاه در محراب ایستاده و نماز را از ابتدا شروع کرد و چون سلام داد به خانه بازگشت و ابو بکر و عمر و جمع دیگرى را که در مسجد بودند خواسته و به آنها فرمود:

مگر من به شما نگفتم با لشکر اسامه بیرون بروید؟گفتند:چرا اى رسول خدا،فرمود:پس چرا دستور مرا انجام نداده و نرفتید؟

ابو بکر گفت:من رفتم ولى دوباره آمدم تا دیدارى با شما تازه کنم.عمر گفت:اى رسول خدا من که اصلا نرفتم زیرا دوست نداشتم که احوال شما را از مسافران بپرسم؟پیغمبر سه بار فرمود:«نفذوا جیش اسامة»به لشکر اسامه ملحق شوید!

در اینجا بود که در اثر ضعف و ناراحتى از عمل مردم بى‏حال شد و ساعتى به حال اغماء فرو رفت،در این وقت صداى گریه مسلمانان بلند شد و زنان و نزدیکان آن حضرت نیز صداها را به گریه بلند کردند.

عمر بن خطاب مانع نوشتن نامه رسول خدا(ص)مى‏شود.

رسول خدا(ص)به هوش آمد و نگاهى به اطراف خود کرده فرمود:

«ایتونى بدواة و کتف لأکتب لکم کتابا لا تضلوا بعده أبدا». (4)

[براى من دوات و کتفى (5) بیاورید تا نامه‏اى براى شما بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید.]

برخى از حاضران برخاسته تا آنچه را خواسته بود بیاورد،ولى عمر او را برگردانده گفت:برگرد او هذیان مى‏گوید!کتاب خدا ما را بس است.

سر و صدا بلند شد برخى مى‏گفتند:بروید و آنچه را خواسته بیاورید،برخى نیز به طرفدارى عمر جنجال به راه انداختند و چون سر و صدا زیاد شد رسول خداخشمناک شده و فرمود:برخیزید که این اختلاف در نزد پیغمبر شایسته نیست و در نقل دیگرى است که برخى گفتند:

اى رسول خدا آیا دوات و کتفى که خواستى براى تو نیاوریم؟فرمود:آیا پس از این سخنان که گفتید؟!و سپس روى خود را از آنها برگرداند و بدین ترتیب کراهت خود را از حضور آنان بدانها فهمانید. (6)

مردم برخاستند و تنها نزدیکان آن حضرت مانند على(ع)و عباس و فرزندش فضل و سایر خاندان و نزدیکانش ماندند.آنان نیز پس از ساعتى رفتند.در اینجا گفته‏اند:پیغمبر فرمود:برادرم و عمویم را بازگردانید و چون على(ع)و عباس حاضر شدند،رسول خدا(ص)رو به عمویش عباس کرده فرمود:

عموجان آیا وصیت مرا مى‏پذیرى،و به وعده‏هاى من عمل مى‏کنى،و دین مرا مى‏پردازى.عباس گفت:اى رسول خدا من پیرمردى هستم عیالوار و تو مردى هستى که در کثرت جود و بخشش با باد برابرى مى‏کنى،من کجا مى‏توانم وعده‏هاى تو را به عهده گیرم؟

رسول خدا(ص)رو به على(ع)کرده فرمود:اى برادر تو وصیت مرا قبول مى‏کنى؟و همان سخنان را به وى فرمود...؟على(ع)عرض کرد:آرى اى رسول خدا(ص)حضرت فرمود:پس نزدیک بیا.على(ع)جلو رفت و رسول خدا(ص)او را به سینه چسبانید و انگشتر خود را بیرون آورد و فرمود:پس این را بگیر و در دست کن،سپس شمشیر و زره و لباس جنگ خود را خواسته به آن حضرت داد و دستمال مخصوصى را نیز که در وقت جنگ بر دل خود مى‏بست به على(ع)داد و به او فرمود:

ـاینک به نام خدا به خانه‏ات بازگرد.

على(ع)و فاطمه در کنار بستر پیغمبر

و چون روز دیگر شد حال پیغمبر سخت شده از حال رفت و ملاقات با آن‏حضرت ممنوع گردید و چون به حال آمد فرمود:برادر و یار مرا پیش من آرید و دوباره از حال رفت،عایشه گفت:ابو بکر را پیش او آرید،ابو بکر را احضار کردند اما همین که رسول خدا چشمش را باز کرد و او را مشاهده نمود روى خود را بگردانید،ابو بکر که چنان دید برخاست و گفت:اگر به من کارى داشت بیان مى‏فرمود.چون ابو بکر برفت پیغمبر(ص)دوباره همان جمله را تکرار کرد و فرمود:برادر و یار مرا پیش من آرید،حفصه گفت:عمر را پیش او آورید.عمر را آوردند ولى رسول خدا(ص)همین که او را دید روى خود از او بگردانید و عمر نیز برفت.براى سومین بار رسول خدا(ص)فرمود:برادر و یاور مرا نزد من بخوانید،ام سلمه برخاست و گفت:على را نزدش بیاورید که جز او را نمى‏خواهد،از این رو به نزد على(ع)رفته او را کنار بستر آن حضرت آوردند و چون چشمش به على افتاد اشاره کرد و على پیش رفت و سر خود را روى سینه پیغمبر (ص)خم کرد،رسول خدا(ص)زمانى طولانى با او به طور خصوصى و در گوشى سخن گفت،و در این وقت دوباره از حال رفت على(ع)نیز برخاست و گوشه‏اى نشست و سپس از اتاق آن حضرت خارج شد.و چون از على(ع) پرسیدند:پیغمبر با تو چه گفت؟فرمود:

«علمنى الف باب من العلم فتح لى کل باب الف باب و أوصانى بما انا قائم به انشاء الله» .

[هزار باب علم به من آموخت که هر بابى هزار باب دیگر را بر من گشود.به چیزى مرا وصیت کرد که ان شاء الله تعالى بدان عمل خواهم کرد.]

و چون حالت احتضار و هنگام رحلتش فرا رسید به على(ع)فرمود:اى على سر مرا در دامن خود گیر که امر خدا آمد و چون جانم بیرون رفت آن را بدست خود بگیر و به روى خود بکش،آن گاه مرا رو به قبله کن و کار غسل و نماز و کفن مرا به عهده گیر و تا هنگام دفن از من جدا مشو و بدین ترتیب على(ع)سر آن حضرت را به دامن گرفت و پیغمبر از حال برفت.

فاطمه(س)که این جریانات را مى‏دید و در کنارى نشسته بود در اینجا دیگر نتوانست خوددارى کند و پیش آمده خود را روى سینه پدر انداخت و شروع به‏گریستن نمود و این شعر را خواند :

و ابیض یستسقى الغمام بوجهه‏ 
ثمال الیتامى عصمة للارامل (7)

رسول خدا(ص)که از صداى گریه دخترش به هوش آمد چشمانش را باز کرد و با صداى ضعیفى فرمود :

دخترکم این گفتار عمویت ابو طالب است،آن را مگو و به جاى آن بگو:

«و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل أفان مات او قتل انقلبتم على اعقابکم» . (8)

فاطمه بسیار گریست،پیغمبر که چنان دید به او اشاره کرد که نزدیک بیا و چون نزدیک رفت آهسته به او سخنى گفت که چهره فاطمه از هم باز و شکفته شد و به دنبال آن رسول خدا(ص)از دنیا رفت.

و در روایات بسیارى است که بعدها از فاطمه(س)پرسیدند:که پیغمبر چه چیز به تو گفت که آن بى‏تابى و اضطراب تو برطرف گردید؟

فرمود:پیغمبر به من خبر داد نخستین کسى که از خاندانش به او ملحق مى‏شود من هستم و فاصله مرگ من و او چندان طول نمى‏کشد و همین سبب رفع اندوه و بى‏تابى من شد.

رحلت رسول خدا(ص)

بر طبق روایات مشهور میان محدثین شیعه،رحلت رسول خدا(ص)در روز دوشنبه بیست و هشتم ماه صفر اتفاق افتاد،ولى مشهور نزد اهل سنت آن است که آن مصیبت بزرگ در روز دوازدهم ربیع الاول واقع شد و در آن موقع شصت و سه سال از عمر شریف آن حضرت گذشته بود.

و چون امیر المؤمنین(ع)طبق وصیت رسول خدا(ص)خواست بدن آن حضرت را غسل دهد فضل بن عباس را طلبید تا به او کمک کند و بدو دستور داد چشمان خود راببندد و آب به دست على(ع)بدهد،و بدین ترتیب على(ع)جنازه را غسل داد و حنوط و کفن کرد،سپس بتنهایى بر او نماز خواند،آن گاه از خانه بیرون آمده و رو به مردم کرد و گفت:

ـهمانا پیغمبر در زندگى و پس از مرگ امام و پیشواى ماست اکنون دسته دسته بیایید و بر او نماز بخوانید،و پس از انجام این کار عباس بن عبد المطلب شخصى را به نزد ابو عبیده جراح که براى مردم مکه قبر مى‏کند فرستاد تا او کار حفر قبر آن حضرت را به عهده گیرد و در همان اتاقى که پیغمبر از دنیا رفته بود قبرى حفر کرده و همانجا آن حضرت را دفن کردند.

و چون هنگام دفن شد انصار مدینه از پشت خانه صدا زدند:یا على براى خدا حق ما را نیز در این روز فراموش نکن و اجازه بده تا یکى از ما نیز در دفن رسول خدا شرکت جوید و ما نیز از این افتخار سهم و نصیبى ببریم.على(ع)اجازه داد اوس بن خولىـکه یکى از شرکت کنندگان در جنگ بدر و از بزرگان قبیله بنى عوف بودـدر مراسم دفن آن حضرت شرکت جوید و چون اوس بن خولى به داخل خانه آمد على(ع)بدو فرمود:

ـتو در میان قبر برو،و على(ع)جنازه رسول خدا(ص)را برداشته بر دست او نهاد و اوس جنازه را در قبر نهاد و چون روى زمین قبر قرار گرفت بدو فرمود:اکنون بیرون آى،سپس خود امیر المؤمنین(ع)داخل قبر شد و بند کفن را از طرف سر باز کرد و گونه مبارک رسول خدا را روى خاک نهاد و لحد چیده خاک روى قبر ریختند و بدین ترتیب با یک دنیا اندوه و غم بدن مطهر رسول خدا(ص)را در خاک دفن کردند.

صلوات الله علیه و على آله الطیبین الطاهرین المعصومین و لعنة الله على اعدائهم اجمعین من الآن الى یوم الدین

خداى تعالى را سپاسگزارم که باز هم به این بنده بى‏بضاعت این توفیق بزرگ را عنایت فرمود و توانستم دنباله تاریخ زندگانى انبیا و پیغمبران الهى،زندگانى پیامبربزرگوار اسلام را نیز در یک جلد به این صورت که مى‏بینید تألیف و به رشته تحریر در آورم و از خوانندگان محترم تقاضا دارم این حقیر را در وقت مطالعه از دعاى خیر فراموش نفرمایند و ادامه توفیقات این بنده ناچیز را در انجام این گونه خدمات از درگاه خداى تعالى بخواهند.

و لازم به تذکر است که تألیف این کتاب در سال 1397 هجرى قمرى در قریه امام زاده قاسم شمیران به پایان رسیده و تاکنون که سال 1405 هجرى قمرى است بیش از شش بار تجدید چاپ شده و در این سال توفیق الهى مجددا شامل حال این بنده ناتوان گردید که اضافات و اصلاحاتى در آن نموده و در دسترس خوانندگان محترم قرار دهم.و الحمد لله اولا و آخرا.

سید هاشم رسولى محلاتى

جمارانـ22 جمادى الاولى 1405

پى‏نوشتها:

1.شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید،ج 2،ص 21.نگارنده گوید:این جمله ضمنا پاسخى است به آنها که مى‏گویند:صحابه پیغمبر را به همین جهت که صحابى آن حضرت بوده‏اند نمى‏شود لعنت کرد و ما در اینجا مى‏بینیم خود پیغمبر آنها را که به دستورش عمل نمى‏کردند صریحا لعنت کرده است.

2.از اینجا به بعد تا آخر این فصل روایات مختلف نقل شده و ما نقل این دو محدث بزرگوار را که جامعتر و در ضمن معتبرتر بود انتخاب کردیم.

3.طریحى(ره)و دیگران احتمال داده‏اند که شاید منظور آن حضرت این بود که همان گونه که زنان مصرى هر کدام مى‏خواستند یوسف را بتنهایى دیدار کرده و به نفع خود از آن پیغمبر پاکدامن بهره‏بردارى کند شما نیز همان گونه هستید و احتمالات دیگرى هم براى سخن آن حضرت ذکر کرده‏اند.

4.و در نقل ابن ابى الحدید این گونه است که فرمود:«ایتونى بداوة و صحیفة اکتب لکم کتابا لا تضلون بعدى».

5.کتف،استخوان پهنى است که در شانه حیوانات چهارپاست و زمانهاى قدیم براى نوشتن به جاى کاغذ از آنها استفاده مى‏کردند.

6.بخارى و دیگران از ابن عباس نقل کرده‏اند که بارها مى‏گفت:

«ان الرزیة کل الرزیة ما حال بیننا و بین کتاب رسول الله»[بزرگترین مصیبتها همان بود که میان مسلمانان و نامه‏اى که پیغمبر مى‏خواست بنویسد حایل شدند.]

7.مطلع قصیده ابو طالب است که در مدح آن حضرت سرود و پیش از این با ترجمه‏اش گذشت.

8.سوره آل عمران،آیه .144