مولا علی (ع) و شیعه علی

السلام علیک یا ثارالله

مولا علی (ع) و شیعه علی

السلام علیک یا ثارالله

نقش على علیه السلام در هجرت

[نقش امام علی (ع) در هجرت ]

وقیت بنفسى خیر من وطى‏ء الحصى و من طاف بالبیت العتیق و بالحجر رسول اله الخلق اذ مکروا به فنجاه ذو الطول الکریم من المکر (على علیه السلام)

یکى از عللى که زمینه را براى هجرت پیغمبر بمدینه آماده کرده بود انتشار اسلام در آن شهر بود ، در مواقعى که قبایل عرب براى تجارت و غیره از مدینه بمکه میآمدند پیغمبر با آنها ملاقات کرده و آنها را بدین اسلام دعوت مینمود و اتفاقا از این اقدام خود نتیجه مطلوبى نیز بدست میآورد چنانکه پس از فوت ابوطالب عده‏اى از قبیله اوس که از مدینه بمکه آمده بودند پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم را ملاقات کرده و شش نفر از آنها هم بدین اسلام گیرویدند و پس از مراجعت بمدینه مردم آن شهر را بدین جدید دعوت نمودند.

پس از مدتى گروهى متجاوز از هفتاد نفر زن و مرد از مدینه بمکه آمده و بدین اسلام مشرف شدند بنابر این دین اسلام در مدینه با سرعت پیشرفت و چون محیط مدینه از اغراض سوء قریش و از ایذاء و اذیت آنها مصون بود لذا براى انتشار اسلام مناسب‏تر از مکه بنظر میرسید و پیغمبر بعده‏اى از پیروان خود دستور داد که براى رهائى از شر مشرکین مکه بمدینه مهاجرت نمایند و آنها نیز در آشکار و پنهانى بسوى مدینه رهسپار شده و از طرف اهالى آن شهر با کمال دلگرمى از مهاجرین مکه پذیرائى بعمل آمد.از طرفى خود پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم نیز قلبا براى عزیمت بمدینه تمایل داشت ولى چون مأمور و سفیر الهى بود این عمل را بدون اجازه و اراده خدا نمیتوانست انجام داده و محل مأموریت خود را تغییر دهد اما در اینموقع حادثه‏اى روى داد که خود بخود هجرت پیغمبر را بمدینه ایجاب نمود و میتوان آنرا علت اصلى این مهاجرت دانست.

چون قریش از انتشار دین اسلام در مدینه و پیشرفت سریع آن در شهر مزبور و همچنین از مهاجرت عده‏اى از مسلمین بدانجا آگاه شدند بیم آنرا داشتند که دین اسلام در آن شهر قوت بگیرد و بعدا اسباب مزاحمت آنان را فراهم آورد بنا بر این براى از بین بردن هر گونه خطرات احتمالى که آینده آنها را تهدید میکرد تصمیم گرفتند کار را با پیغمبر صلى الله علیه و آله یکسره کنند و براى همیشه از جانب وى ایمن و آسوده باشند.

اما انجام این کار هم بسادگى و آسانى مقدور نبود زیرا پیغمبر از خاندان عبد المطلب بود و اگر بوسیله عده معدودى از بین میرفت مسلم بود که آن عده جان سالم از دم شمشیر جوانان هاشمى بدر نمى‏بردند و بطور حتم بنى‏هاشم بخونخواهى او قیام میکردند پس تکلیف چیست؟

سران قریش در خفا جمع شده و تشکیل کمسیونى دادند و پس از شور و بحث زیاد نتیجه شورا و تصمیم انجمن بدین ترتیب اعلام شد که از هر قبیله یک نفر قهرمان شمشیر زن انتخاب شود و این عده بالاتفاق شبانه بخانه پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم حمله نموده و او را در بسترش با شمشیرهاى عریان بقتل رسانند و چون بنى‏هاشم به تنهائى قدرت مقابله با تمام قبایل عرب را نخواهند داشت در نتیجه خون پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم لوث شده و بهدر خواهد رفت.

این نقشه شیطانى یک تصمیم قطعى و خلل ناپذیرى بود که در پنهانى براى از بین بردن پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم طرح و اتخاذ گردید ولى خداوند متعال همان خدائى که در غار حرا پرتوى از جمال خود را بوجود محمد صلى الله علیه و آله و سلم انداخته و او را در نور حیرت و عظمت مستغرق کرده بود باز دل روشن و حقیقت جوى پیغمبر را از این تصمیم قریش آگاه گردانید و اجازه داد که شبانه ازمکه بسوى مدینه هجرت نماید. (1)

اما تدبیرى لازم بود تا کفار قریش از هجرت پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم با خبر نباشند و خانه و بستر او بدون صاحب نماند،حالا چه کسى است که بعوض پیغمبر در آن رختخواب بخوابد و خود را طعمه شمشیر مهاجمین قریش سازد؟

اینجا است که قهرمان این حادثه خود نمائى میکند و ذکر این مقدمات براى معرفى نام نامى او است این قهرمان شیر دل فقط و فقط على علیه السلام بود که چشم روزگار نظیرش را در گذشته ندیده و تا ابد هم نخواهد دید.

پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم على را میشناخت و بمیزان ایمان و اخلاص او آگاه بود رو بسوى وى آورد و فرمود یا على دستور الهى بر اینست که مکه را ترک گویم و بسوى مدینه هجرت کنم،اما این هجرت یک مسافرت عادى و معمولى نیست و بایستى محرمانه و سرى باشد تا کفار قریش از آن آگاه نباشند زیرا تصمیم گرفته‏اند امشب مرا در بسترم بخون آغشته نمایند و براى اغفال آنها لازم است خانه و رختخواب من خالى نباشد تا آنها مرا تعقیب نکنند،فرمان الهى است که در بستر من بخوابى تا من به پنهانى مهاجرت کنم.

هنوز سخن پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم تمام نشده بود که على علیه السلام با جان و دل دعوت او را اجابت کرد و گفت:اطاعت میکنم یا رسول الله و در اجراى این امر بسیار خرسند و سپاسگزارم.

پیغمبر فرمود یا على کار بسیار خطرناکى بعهده تو گذاشته شده است زیرا رجال قریش شبانه خانه من ریخته و رختخواب مرا زیر شمشیرهاى برهنه خواهند گرفت در حالیکه تو میخواهى در آن بستر بخوابى!

پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم هر چه اعلام خطر نموده و اهمیت این امر خطر را در نظر على علیه السلام مجسم میساخت خرسندى او بیشتر میگشت تا بالاخره گفت یا رسول الله مگر غیر از مرگ و کشته شدن چیز دیگرى هم هست؟چه‏سعادتى بالاتر از این که من بدستور الهى جان خود را در راه اشاعه دین تو فداى تو کرده باشم؟

چون رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم صراحت لهجه و جانفشانى على علیه السلام را در راه حق و حقیقت مشاهده کرد چشمان مبارکش پر آب گردید و با همان حال رقت و عطوفت سر و روى على را غرق بوسه ساخت و او را وداع کرد و بعزم مهاجرت مکه را ترک نمود. (2)

على علیه السلام هم که جوان 23 ساله‏اى بود جامه مخصوص پیغمبر را که در موقع خواب به تن میکرد پوشید و در فراش آنحضرت دراز کشیده و منتظر وقوع حادثه پر خطرى گردید.

صاحب فصول المهمه و کفایة الطالب و دیگران نوشته‏اند که چون على علیه السلام شبانه در بستر پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم قرار گرفت خداوند عز و جل به جبرئیل و میکائیل فرمود من شما را برادر یکدیگر گردانیدم و عمر یکى از شما را طولانى‏تر از دیگرى قرار دادم کدامیک از شما حاضر است که زیادى عمر را بدیگرى بخشد عرض کردند پروردگارا در این امر مختاریم یا مجبور خداوند فرمود بلکه مختارید هیچک از آندو حاضر نشد که عمر زیادى را بدیگرى بخشد،خداوند تعالى فرمود که من میان على ولى خود،و محمد پیغمبر اخوت و برادرى برقرار کردم و او در فراش پیغمبر خوابیده است (و بنگرید که او چگونه) جان خود را فداى برادر کرده و زندگى ویرا بر حیات خویش ترجیح داده است بزمین نازل شوید و او را از شر دشمنانش محفوظ دارید.

پس آندو فرشته نزد على علیه السلام آمدند و جبرئیل در بالاى سرش ایستاد و میکائیل در پائین پاى او و جبرئیل میگفت:بخ بخ یا ابن ابیطالب من مثلک و قد باهى الله بک الملائکة (به به اى پسر ابوطالب کیست مانند تو که خداوند تعالى بوجود تو بفرشتگان مباهات مینماید) (3) بارى جنگجویان قریش که براى از بین بردن پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم در دار الندوة دور هم گرد آمده بودند از سر شب آنجا را ترک کرده و با شمشیرهاى عریان و بران خانه رسول اکرم را محاصره نمودند.

در سپیده دم که سکوت و خاموشى بر شهر مکه حکمفرما بود خواستند تصمیم شوم خود را بمرحله اجراء در آورند،بمحض ورود بداخل خانه،على علیه السلام سر از بالین خود برداشت و بانگ زد کیستید و چه میخواهید؟چون رجال قریش على علیه السلام را دیدند از حیرت و وحشت سر تا پا خشک شدند و بالاخره سکوت را شکستند و گفتند محمد کجا است؟

على علیه السلام با خونسردى تمام فرمود:من نگهبان او نبودم و شما هم او را بمن نسپرده بودید که از من باز میخواهید.

یکى از مهاجمان گفت پشت و پناه محمد همین على است و خوبست على را بجاى او در خونش غوطه‏ور سازیم!

على علیه السلام فرمود افسوس که پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم بمن اجازه حمله نداده و الا براى این گستاخى شما که پا بحریم خانه آنجناب گذاشته‏اید شما را از دم شمشیر میگذرانیدم و بالاخره آنها را پراکنده ساخت و فرمود دور شوید که شماها قومى گمراهید و از سعادت و رستگارى بى نصیب خواهید ماند.

قریش که از هجرت پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم آگاهى یافتند به تعقیب او پرداخته و تا لب غار ثور که رسول اکرم با ابوبکر داخل آن بودند پیش رفتند ولى خداوند آنحضرت را در پناه خود حفظ کرده و قریش را از دست یافتن باو محروم گردانید.

در موضوع هجرت فداکارى على علیه السلام غیر قابل توصیف است،یک جوان 23 ساله با آن شهامت و شجاعت و با آن دل قوى و حقیقت جو براى اشاعه دین اسلام خود را در معرض خطر و مرگ حتمى انداخت و سپر جان پیغمبر گردید چنانکه خود آنحضرت فرماید:

وقیت بنفسى خیر من وطى‏ء الحصى‏ 
و من طاف بالبیت العتیق و بالحجر 
رسول اله الخلق اذ مکروا به‏ 
فنجاه ذو الطول الکریم من المکر (4)

با جان خود نگهداشتم بهترین کسى را که پا بر زمین نهاده و کسى را که بکعبه و حجر اسمعیل طواف نموده است.

رسول خداى خلق را زمانیکه (قریش) درباره او حیله نمودند (که او را بقتل رسانند) پس خداوند صاحب فضل و کریم او را از مکر (دشمنان) نجات داد.

بپاداش این فداکارى و جانفشانى آیه شریفه زیر بر رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم نازل و بدینوسیله على علیه السلام مورد تقدیر خداوند تعالى قرار گرفت:

و من الناس من یشرى نفسه ابتغاء مرضات الله. (5)

(و از مردم کسى است که در پى خشنودى خدا جان خود را میفروشد) و بنا بنقل مفسرین و مورخین عامه و خاصه چنین کسى فقط على علیه السلام بود. (6)

فداکاریهاى على علیه السلام در موضوع هجرت منحصر بخوابیدن او در بستر پیغمبر نبود بلکه در غیاب آنحضرت حل و فصل امور مسلمانان مکه و همچنین تأدیه اماناتى که مردم به پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم سپرده بودند بدست على علیه السلام انجام گردید.

چند روز پس از ورود پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم بمدینه (بنا بنقل بعضى آنحضرت در قبا توقف فرمود که پس از رسیدن على علیه السلام با هم وارد مدینه شوند) على علیه السلام نیز مادر خود و دختر پیغمبر و دو زن دیگر و ضعفاى مسلمین را برداشته و راه مدینه را در پیش گرفت و پس از ورود بمدینه رسول اکرم صلى الله علیه و آله على علیه السلام را که در اثر راه پیمائى پایش مجروح شده بود در آغوش کشیده و از شوق دیدارش گریست.

در مدینه نیز على علیه السلام همواره ملازم پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله‏بود و در سال یکم هجرى که میان صحابه و مهاجرین و انصار پیمان اخوت بسته شد آنحضرت على را نیز برادر خود خواند. (7)

در سال دوم هجرى نیز یگانه دختر خود فاطمه علیها السلام را بوى تزویج کرد و فرمود:

یا على ان الله تبارک و تعالى امرنى ان ازوجک فاطمة و انى قد زوجتکها على اربعمائة مثقال فضة،فقال على قد رضیتها یا رسول الله و رضیت بذلک عن الله العظیم و رسوله الکریم ثم ان علیا خر ساجدا لله شکرا. (8)

یا على خداوند تبارک و تعالى بمن دستور داده است که فاطمه را بتو تزویج کنم و من او را بر چهار صد مثقال نقره بتو تزویج کردم،على عرض کرد پسندیدم او را اى رسول خدا و بدان سبب از (لطف) خداوند عظیم و رسول گرامیش خرسند شدم سپس على براى سپاسگزارى (از این موهبت) بدرگاه خدا بسجده افتاد.

و در همین سال فرمان قتال با مشرکین از جانب خدا صادر شد و پیغمبر صلى الله علیه و آله مشغول جنگ با دشمنان و مخالفین خود گردید که عامل پیروزى در آنها وجود على علیه السلام بود و از این پس فصل تازه‏اى در تاریخ زندگانى آنحضرت گشوده میشود که میتوان آنرا خدمات نظامى وى نامید و در صفحات بعد به برخى از آنها اشاره میشود.

پى‏نوشتها:

(1) آیه 30 سوره انفال اشاره باین مطلب است:و اذ یمکر بک الذین کفروا لیثبتوک او یقتلوک او یخرجوک..

(2) ..خروج پیغمبر صلى الله علیه و آله از مکه در ربیع الاول سال 13 بعثت بود.

(3) فصول المهمه ابن صباغ ص 33ـکفایة الطالب ص 239ـینابیع المودة باب 21 ص 92ـکشف الغمه ص 91ـتفسیر ثعلبى و فخر رازى و کتب دیگر.

(4) بحار الانوار جلد 36 ص .46

(5) سوره بقره آیه .207

(6) شواهد التنزیل جلد 1 ص 96ـارشاد مفید جلد 1 باب 2 فصل 9ـکفایة الطالب ص 239ـتفسیر قمى ص 61 و کتب دیگر.

(7) فصول المهمه ص .22

(8) ینابیع المودة ص .176


معرفی به دوستان

نوشته شده توسط مست در شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۳ و ساعت ۲۰:۲۷

لینک ثابت|| نطرات[- 0-]

هجرت به مدینه [نقش امام علی (ع) در هجرت ]

کسانى که با تاریخ اسلام آشنایند مى‏دانند،در روزگارى که از آن سخن مى‏گوییم،در مکه نه قانونى بود که امنیت اجتماعى را نگهبان باشد،و نه دینى که مردم را از کار زشت‏باز دارد.قبیله‏ها به آئین سنتى خود زندگى مى‏کردند،و آنان که در مکه مى‏زیستند با یکدیگر پیمان‏هایى داشتند. از جمله آنکه هیچ قبیله‏اى با قبیله دیگر درنیفتد.و آنجا که لازم است،باید از یکدیگر حمایت کنند. با گرویدن تدریجى مردم مکه به مسلمانى،پایدارى این پیمانها مشکل گشت و قریش خطر را نزدیک دید.

جوانانى از خاندان‏هاى گوناگون مسلمان مى‏شدند،در حالیکه پدرانشان بر شرک بودند،زنى از تیره‏اى مسلمان مى‏شد،شوى او که از تیره دیگر بود در کفر به سر مى‏برد.برادرى در کنار پیغمبر ایستاده بود و برادرش با پیغمبر دشمنى مى‏کرد.نتیجه آنکه پیوندها هر روز سست‏تر مى‏گردید و بر نگرانى سران قبیله‏ها مى‏افزود.

هر چه مسلمانى در خاندان‏ها پیشتر مى‏رفت،این شکاف فراخى بیشترى مى‏یافت.قریش که پیرامون مکه مى‏زیست و قصى(پسر کلاب جد آنان)ایشان را به درون شهر مکه آورد بازرگانى مکه را در اختیار گرفته بود.کاروان آنان سالى دو بار به جنوب و شمال عربستان مى‏رفت و سود سرشارى نصیبشان مى‏گشت.معروف است که پول جاى امن مى‏خواهد،اما مکه اندک اندک امنیت‏خود را از دست مى‏داد.هر چه مى‏گذشت‏ثروتمندان بر زوال ثروت خویش بیشتر مى‏ترسیدند.چنانکه در دیگر کتابها نوشته‏ام قریش از اینکه محمد(ص)مردم را به خداى یگانه مى‏خواند بیمى نداشت،چرا که بتان را از روى اعتقاد ارزشى نمى‏نهاد.اما در میان آنچه پیغمبر از زبان وحى بر مردم مى‏خواند آیه‏هایى بود که از آن مى‏ترسیدند،و آن را براى ثروت خود تهدیدى مى‏دیدند;سفارش یتیمان،سخت نگرفتن بر بردگان،پرهیز از اندوختن مال و رعایت‏حال عیال. ناچار براى زدودن این خطر بتان را وسیلت‏ساختند،و بگوش مردم درانداختند که محمد(ص) خدایان را دشنام مى‏دهد.بدین رو هر روز بر نو مسلمانان سخت گرفتند و بر سخت‏گیرى افزودند. رسول خدا به مسلمانان رخصت رفتن به حبشه را داد.سران قریش تنى چند را نزد پادشاه حبشه فرستادند و از او خواستند آنان را به این فرستادگان بسپارد.اما جعفر پسر ابوطالب در مجلس پادشاه وى را از دعوت محمد(ص)آگاه ساخت و او پس از شنیدن آیه‏هائى از قرآن،اسلام را ستود و توطئه قریش به نتیجه نرسید و مهاجران همچنان نزد نجاشى ماندند.در بندان بنى هاشم در شعب ابوطالب هم سودى نداشت.دشوارتر آنکه یثرب پذیره مسلمانى شد.روبرو شدن با این پیش آمد براى مردم مکه آسان نبود.اکنون جنوبیان مى‏خواهند سرورى را از شمالیان بگیرند و مشتى کشاورز و دسته‏اى خداوندان شتران آبکش بر قریش ریاست کند.چنین کارى پذیرفتنى نیست.چه باید کرد؟تا محمد کشته نشود این شعله خاموش نخواهد شد.اما اگر او را بکشند بنى‏هاشم خون‏خواه اویند و هر خانواده از آنها با خانواده‏هایى پیوند دارد،درگیرى میان قریش پدید مى‏آید و آرامش به هم مى‏خورد.راهى دیگر باید جست.یک دو تن نمى‏توانند این گره را بگشایند،باید در این باره به مشورت پرداخت.سران خانواده‏ها در(دار الندوه)که مجلس شوراى آنان بود گرد آمدند.پس از گفتگوى بسیار که تفصیل آن در کتاب‏هاى سیره از جمله سیره ابن هشام (1) آمده است،همگان بر این اقدام یک سخن شدند که از هر قبیله جوانى چابک بگزینند و هر یک از آنان‏شمشیرى برنده در دست گیرد،شب هنگام بر محمد درآیند و به یکبار شمشیر خود بر او زنند تا تنى خاص کشنده او نباشد.چون چنین کنند بنى‏هاشم نمى‏توانند با همه قبیله‏ها درافتند،ناچار به خون‏بها گردن مى‏نهند.

جبرئیل رسول خدا را آگهى داد که باید این شب در بستر خود نخوابى.رسول خدا على را گفت: -«در جاى من بخواب و به تو آسیبى نخواهد رسید.»

على پرسید:

-«اگر من جاى تو بخوابم تو در امان خواهى ماند.»

گفت:«بلى.»

على لبخندى بر لب آورد و سجده گذارد.آیه و من الناس من یشرى نفسه ابتغاء مرضاة الله (2) درباره على در این حادثه نازل شد.میبدى نویسد:«و گفته‏اند که این آیت در شان امیر المؤمنین على بن ابى طالب آمد.آنگه که مصطفى هجرت کرد و على را بر جاى خواب خود مى‏خوابانید» (3) اما بیشتر مفسران سنى نزول آیه را درباره دیگران نوشته‏اند.

ابن هشام نوشته است:«رسول خدا(ص)بیرون آمد و مشتى خاک برداشت و بر سر آن گروه پاشید و آیه‏هاى نخست تا نه سوره یس را خواند و آنان از بیرون رفتن وى آگاه نشدند.على(ع)در مکه ماند تا امانت مردمان را که نزد پیغمبر نهاده بودند به خداوندان آن برگرداند،چرا که هر کس را امانتى بود و خواستى ضایع نشود نزد او مى‏نهاد.» (4)

رسول خدا(ص)اندکى پس از آنکه به مدینه رسید ابو واقد لیثى را با نامه‏اى به مکه فرستاد و از على خواست‏به یثرب آید.

على با فاطمه دختر پیغمبر و فاطمه مادر خود و فاطمه دختر زبیر بن عبد المطلب که‏مورخان از آنان به فواطم تعبیر مى‏کنند،روانه مکه شد.در میان راه گروهى از مشرکان مکه راه را بر او گرفتند.على(ع)با آنان درافتاد و یکى از آنان را که جناح مولاى حرب بن امیه بود از پا درآورد و مانده آنان پراکنده شدند و على با همراهان سالم به یثرب درآمد.

پى‏نوشتها:

1.ج 2،ص 92 به بعد.

2.بقره:207.

3.کشف الاسرار،ج 1،ص 554.

4.سیره ابن هشام،ج 2،ص 98.

على از زبان على یا زندگانى امیرالمومنین(ع) صفحه 14

دکتر سید جعفر شهیدى


معرفی به دوستان

نوشته شده توسط مست در شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۳ و ساعت ۲۰:۲۴

لینک ثابت|| نطرات[- 0-]

[على علیه السلام هنگام بعثت ]

سبقتکم الى الاسلام طفلا صغیرا ما بلغت اوان حلمى
(على علیه السلام)

هرگاه مجموع عمر امام -علیه السلام را به پنج‏بخش قسمت کنیم، نخستین بخش آن را زندگى امام پیش از بعثت پیامبر تشکیل مى‏دهد. عمر امام در این بخش از ده سال تجاوز نمى‏کند، زیرا لحظه‏اى که حضرت على -علیه السلام دیده به جهان گشود بیش از سى سال از عمر پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نگذشته بود; و پیامبر در سن چهل سالگى به رسالت مبعوث شد. (1)

پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم از دوران جوانى غالبا از اجتماع پلید آنروز کناره گرفته و بطور انفراد بتفکر و عبادت مشغول بود و در نظام خلقت و قوانین کلى طبیعت و اسرار وجود مطالعه میکرد،چون به چهل سالگى رسید در کوه حرا که محل عبادت و انزواى او بود پرتوى از شعاع ابدیت ضمیر او را روشن ساخته و از کمون خلقت و اسرار آفرینش دریچه‏اى بر خاطر او گشوده گردید،زبانش بافشاى حقیقت گویا گشت و براى ارشاد و هدایت مردم مأمور شد.محمد صلى الله علیه و آله و سلم از آنچه میدید بوى حقیقت میشنید و هر جا بود جستجوى حقیقت میکرد،در دل خروشى داشت و در عین حال زبان بخاموشى کشیده بود ولى سیماى ملکوتیش گویاى این مطلب بود که:

در اندرون من خسته دل ندانم چیست‏
که من خموشم و او در فغان و در غوغا است

پیامبر عالیقدر اسلام، به همین هدف عالى، تربیت‏حضرت على -علیه السلام را پس از تولد او به عهده گرفت. هنگامى که مادر حضرت على -علیه السلام نوزاد را خدمت پیامبر آورد با علاقه شدید آن حضرت نسبت‏به کودک روبرو شد. پیامبر از وى خواست که گهواره حضرت على را در کنار رختخواب او قرار دهد از این جهت، زندگانى امام از روزهاى نخست‏با لطف خاص پیامبر توام شد. نه تنها پیامبر گهواره حضرت على را در موقع خواب حرکت مى‏داد، بلکه در مواقعى از روز بدن او را مى‏شست وشیر در کام او مى‏ریخت، ودر موقع بیدارى با او با کمال ملاطفت‏سخن مى‏گفت

 

به سبب علاقه‏اى که به حضرت على داشت هیچ گاه از او جدا نمى‏شد وهر موقع از مکه براى عبادت به خارج شهر مى‏رفت‏حضرت على -علیه السلام را همچون برادر کوچک یا فرزند دلبندى همراه خود مى‏برد. (2)

 

بدین منوال گذشت روزى در کوه‏حرا آوازى شنید که (اى محمد بخوان) !

چه بخوانم؟گفته شد:

اقرا باسم ربک الذى خلق،خلق الانسان من علق،اقرا و ربک الاکرم،الذى علم بالقلم،علم الانسان ما لم یعلم... (1)

بخوان بنام پروردگارت که (کائنات را) آفرید،انسان را از خون بسته خلق کرد.بخوان بنام پروردگارت که اکرم الاکرمین است،چنان خدائى که بوسیله قلم نوشتن آموخت و بانسان آنچه را که نمیدانست یاد داد.

چون نور الهى از عالم غیب بر ساحت خاطر وى تابیدن گرفت بر خود لرزید و از کوه خارج شد بهر طرف مینگریست جلوه آن نور را مشاهده میکرد،حیرت زده و مضطرب بخانه آمد و در حالیکه لرزه بر اندام مبارکش افتاده بود خدیجه را گفت مرا بپوشان خدیجه فورا او را پوشانید و در آنحال او را خواب ربود چون بخود آمد این آیات بر او نازل شده بود.

یا ایها المدثر،قم فانذر،و ربک فکبر،و ثیابک فطهر،و الرجز فاهجر،و لا تمنن تستکثر،و لربک فاصبر. (2)

اى که جامه بر خود پیچیده‏اى،برخیز (و در انجام وظائف رسالت بکوش و مردم را) بترسان،و پروردگارت را به بزرگى یاد کن،و جامه خود را پاکیزه دار،و از بدى و پلیدى کناره‏گیر،و در عطاى خود که آنرا زیاد شمارى بر کسى منت مگذار،و براى پروردگارت (در برابر زحمات تبلیغ رسالت) شکیبا باش.

اما انتشار چنین دعوتى بآسانى ممکن نبود زیرا این دعوت با تمام مبانى اعتقادى قوم عرب و سایر ملل مخالف بوده و تمام مقدسات اجتماعى و دینى و فکرى مردم دنیا مخصوصا نژاد عرب را تحقیر مینمود لذا از دور و نزدیک هر کسى شنید پرچم مخالفت بر افراشت حتى اقرباء و نزدیکان او نیز در مقام طعن و استهزاء در آمدند.در تمام این مدت که حیرت و جذبه الهى سراپاى وجود مبارک آنحضرت را فرا گرفته و بشکرانه این موهبت عظمى بدرگاه ایزد متعال سپاسگزارى و ستایش مینمود چشمان درشت و زیباى على علیه السلام او را نظاره میکرد و از همان لحظه اول که از بعثت پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم آگاه گردید با اینکه ده ساله بود با سلام گرویده و مطیع پیغمبر شد و اولین کسى است از مردان که به آنحضرت گرویده است و این مطلب مورد تصدیق تمام مورخین و محدثین اهل سنت میباشد چنانکه محب الدین طبرى در ذخائر العقبى از قول عمر مى‏نویسد که گفت:

کنت انا و ابو عبیدة و ابوبکر و جماعة اذ ضرب رسول الله (ص) منکب على بن ابیطالب فقال یا على انت اول المؤمنین ایمانا و انت اول المسلمین اسلاما و انت منى بمنزلة هارون من موسى. (3)

من با ابو عبیدة و ابوبکر و گروهى دیگر بودم که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم بشانه على بن ابیطالب زد و فرمود یا على تو از مؤمنین،اولین کسى هستى که ایمان آوردى و تو از مسلمین اولین کسى هستى که اسلام اختیار کردى و مقام و نسبت تو بمن مانند مقام و منزلت هارون است بموسى.

همچنین نوشته‏اند که بعث النبى صلى الله علیه و آله یوم الاثنین و اسلم على یوم الثلاثا . (4)

یعنى نبى اکرم صلى الله علیه و آله و سلم روز دوشنبه بنبوت مبعوث شد و على علیه السلام روز سه شنبه (یکروز بعد) اسلام آورد.و سلیمان بلخى در باب 12 ینابیع المودة از انس بن مالک نقل میکند که حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:

صلت الملائکة على و على على سبع سنین و ذلک انه لم ترفع شهادةان لا اله الا الله الى السماء الا منى و من على. (5)

یعنى هفت سال فرشتگان بر من و على درود فرستادند زیرا که در اینمدت کلمه طیبه شهادت بر یگانگى خدا بر آسمان بر نخاست مگر از من و على.

خود حضرت امیر علیه السلام ضمن اشعارى که بمعاویه در پاسخ مفاخره او فرستاده است بسبقت خویش در اسلام اشاره نموده و فرماید:

سبقتکم الى الاسلام طفلا
صغیرا ما بلغت او ان حلمى (6)

بر همه شما براى اسلام آوردن سبقت گرفتم در حالیکه طفل کوچکى بوده و بحد بلوغ نرسیده بودم.علاوه بر این در روزى هم که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بفرمان الهى خویشان نزدیک خود را جمع نموده و آنها را رسما بدین اسلام دعوت فرمود احدى جز على علیه السلام که کودک ده ساله بود بدعوت آنحضرت پاسخ مثبت نگفت و رسول گرامى صلى الله علیه و آله و سلم در همان مجلس ایمان على علیه السلام را پذیرفت و او را بعنوان وصى و جانشین خود بحاضرین مجلس معرفى فرمود و جریان امر بشرح زیر بوده است.

چون آیه شریفه (و انذر عشیرتک الاقربین) (7) نازل گردید رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرزندان عبد المطلب را در خانه ابوطالب گرد آورد و تعداد آنها در حدود چهل نفر بود (و براى اینکه در مورد صدق دعوى خویش معجزه‏اى بآنها نشان دهد) دستور فرمود براى اطعام آنان یک ران گوسفندى را با ده سیر گندم و سه کیلو شیر فراهم نمودند در صورتیکه بعضى از آنها چند برابر آن خوراک را در یک وعده میخوردند .

چون غذا آماده شد مدعوین خندیدند و گفتند محمد غذاى یک نفر را هم آماده نساخته است حضرت فرمود کلوا بسم الله (بخورید بنام خداى) پس از آنکه‏از آن غذا خوردند همگى سیر شدند !ابولهب گفت هذا ما سحرکم به الرجل (محمد با این غذا شما را مسحور نمود) !

آنگاه حضرت بپا خواست و پس از تمهید مقدمات فرمود:

یا بنى عبد المطلب ان الله بعثنى الى الخلق کافة و بعثنى الیکم خاصة فقال (و انذر عشیرتک الاقربین) و انا ادعوکم الى کلمتین،خفیفتین على اللسان و ثقیلتین فى المیزان،تملکون بهما العرب و العجم و تنقاد لکم بهما الامم،و تدخلون الجنة و تنجون بهما من النار:شهادة ان لا اله الا الله و انى رسول الله،فمن یجیبنى الى هذا الامر و یوازرنى علیه و على القیام به یکن اخى و وصیى و وزیرى و وارثى و خلیفتى من بعدى.

اى فرزندان عبد المطلب خداوند مرا بسوى همه مردمان مبعوث فرموده و بویژه بسوى شما فرستاده (و درباره شما بمن) فرموده است که (خویشاوندان نزدیک خود را بترسان) و من شما را بدو کلمه دعوت میکنم که گفتن آنها بر زبان سبک و در ترازوى اعمال سنگین است،بوسیله اقرار بآندو کلمه فرمانرواى عرب و عجم میشوید و همه ملتها فرمانبردار شما شوند و (در قیامت) بوسیله آندو وارد بهشت میشوید و از آتش دوزخ رهائى مى‏یابید (و آنها عبارتند از) شهادت به یگانگى خدا (که معبود سزاوار پرستش جز او نیست) و اینکه من رسول و فرستاده او هستم پس هر کس از شما (پیش از همه) این دعوت مرا اجابت کند و مرا در انجام رسالتم یارى کند و بپا خیزد او برادر و وصى و وزیر و وارث من و جانشین من پس از من خواهد بود.

از آن خاندان بزرگ هیچکس پاسخ مثبتى نداد مگر على علیه السلام که نا بالغ و دهساله بود .

آرى هنگامیکه نبى اکرم در آنمجلس ایراد خطابه میکرد على علیه السلام که با چشمان حقیقت بین خود برخسار ملکوتى آنحضرت خیره شده و با گوش جان کلام او را استماع میکرد بپا خاست و لب باظهار شهادتین گشود و گفت:اشهد ان لا اله الا الله و انک عبده و رسوله.دعوتت را اجابت میکنم و از جان و دل بیاریت بر میخیزم.

پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود یا على بنشین و تا سه مرتبه حرف خود را تکرار فرمود ولى در هر سه بار جوابگوى این دعوت کس دیگرى جز على علیه السلام نبود آنگاه پیغمبر بدان جماعت فرمود این در میان شما برادر و وصیى و خلیفه من است و در بعضى مآخذ است که بخود على فرمود:انت اخى و وزیرى و وارثى و خلیفتى من بعدى (تو برادر و وزیر و وارث من و خلیفه من پس از من هستى) فرزندان عبد المطلب از جاى برخاستند و موضوع بعثت و نبوت پیغمبر را مسخره نموده و بخنده برگزار کردند و ابولهب بابوطالب گفت بعد از این تو باید تابع برادر زاده و پسرت باشى.آنروز را که پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم بحکم آیه و انذر عشیرتک الاقربین خاندان عبد المطلب را به پرستش خداى یگانه دعوت فرمود یوم الانذار گویند. (8)

برخى از اهل سنت براى اینکه موضوع ایمان آوردن على علیه السلام را در یوم الانذار و همچنین پیش از آن بى اهمیت جلوه دهند میگویند درست است که اسلام و ایمان على کرم الله وجهه بر همه سبقت داشته و ابوبکر و سایرین پس از او ایمان آورده‏اند اما چون على علیه السلام در آنموقع کودک نابالغى بوده و تکلیفى هم بعهده نداشته است لذا ایمان او از روى عقل و منطق نبوده بلکه یک تقلید کودکانه است در صورتیکه ابوبکر و عمر و دیگران از نظر سن و عقل در تکامل بوده و فهمیده و سنجیده به پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم ایمان آورده بودند و پر واضح است که ایمان از روى عقل و تحقیق بر ایمان تقلیدى کودکانه برترى دارد!

در پاسخ این اشکال میگوئیم که قیاس نمودن على علیه السلام با دیگران باصطلاح منطقیون قیاس مع الفارق است و آنانکه چنین اشکالاتى را پیش کشیده‏انداز اینجهت است که بقول مولوى کار پاکان را قیاس از خود گرفته‏اند اولا بلوغ از نظر سن در احکام شرعیه است نه در امور عقلیه،و ایمان بخدا و یگانگى او و تصدیق رسالت از امور عقلى است نه از تکالیف شرعى ثانیا فزونى قوه ممیزه و عقل آدمى در سنین بالا کلیت ندارد و چه بسا که کسى در سالهاى اولیه عمر عقل و منطقش قوى‏تر از دیگرى باشد که در سنین چهل یا پنجاه سالگى بسر مى‏برد و مخصوصا که چنین کسى داراى روح قدسى بوده و مؤید من جانب الله باشد چنانکه حضرت عیسى علیه السلام در حالیکه طفل نوزاد بود فرمود:

انى عبد الله اتانى الکتاب و جعلنى نبیا. (9)

(من بنده خدایم که بمن کتاب آسمانى داده و مرا پیغمبر قرار داده است) و درباره حضرت یحیى علیه السلام نیز خداوند در قرآن کریم فرماید:

یا یحیى خذ الکتاب بقوة و اتیناه الحکم صبیا (10)

(اى یحیى بگیر کتاب توریة را به نیروى الهى و ما یحیى را در کودکى حکم نبوت دادیم) .

سید حمیرى در مدح حضرت امیر علیه السلام بدین مطلب اشاره کرده و گوید:

و قد اوتى الهدى و الحکم طفلا
کیحیى یوم اوتیه صبیا

یعنى همچنانکه به یحیى در کودکى حکم نبوت داده شد به على علیه السلام نیز در حالیکه طفل بود حکم ولایت و هدایت مردم داده شد.همچنین در داستان یوسف قرآن کریم فرماید:و شهد شاهد من اهلها. (11) آن شاهدى که بر پاکى و برائت حضرت یوسف علیه السلام شهادت داد بنا بنقل مفسرین طفل خردسالى از کسان زلیخا بوده است.

ثالثا ایمان على علیه السلام مانند ایمان دیگران نبوده است زیرا ایمان او از فطرت سرچشمه میگرفت در صورتیکه ایمان دیگران (اگر هم از روى صدق بوده‏و نفاقى در بین نباشد) از کفر بایمان بوده است و آنحضرت طرفة العینى بخدا کافر نشده و پیش از بعثت نبوى فطرة موحد بود چنانکه خود آنجناب در نهج البلاغه فرماید:فانى ولدت على الفطرة و سبقت الى الایمان و الهجرة. (12) من بر فطرت توحید ولادت یافتم و بایمان و هجرت با رسول خدا بر دیگران سبقت گرفتم.)

حضرت حسین علیه السلام در روز عاشورا ضمن مفاخره بوجود پدرش بلشگریان عمر بن سعد فرماید :

فاطم الزهراء امى،و ابى‏
قاصم الکفر بدر و حنین‏
عبد الله غلاما یافعا
و قریش یعبدون الوثنین

فاطمه زهرا مادر من است و پدرم شکننده کفر است در جنگهاى بدر و حنین او خدا را پرستش کرد در حالیکه کودک نورسى بود و قریش دو بت لات و عزى را مى‏پرستیدند.

محمد بن یوسف گنجى و دیگران (مانند ابن ابى الحدید و محب الدین طبرى) از رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم نقل میکنند که فرمود:

سباق الامم ثلاثة لم یشرکوا بالله طرفة عین،على بن ابیطالب و صاحب یاسین و مؤمن آل فرعون فهم الصدیقون. (13)

سبقت گیرندگان بایمان در امت‏ها سه نفرند که یک چشم بهمزدن بخداوند مشرک نشدند و آنها على بن ابیطالب و صاحب یاسین و مؤمن آل فرعون‏اند که در ایمانشان راستگویانند.

رابعا قول و فعل پیغمبر براى ما حجت بوده و جاى هیچگونه چون و چرا نمیباشد زیرا خداوند درباره آنحضرت فرماید:

و ما ینطق عن الهوى،ان هو الا وحى یوحى. (14) یعنى پیغمبر از روى هوى و هوس سخن نمیگوید بلکه هر چه میگوید از جانب ما وحى منزل است .بنابر این اگر ایمان على از روى تقلید کودکانه بود نبى اکرم باو میفرمود یا على تو هنوز کودکى و بحد بلوغ و تکلیف نرسیده‏اى در صورتیکه نه تنها چنین حرفى را نزد بلکه ایمانش را پذیرفت و در همانحال وراثت و وصایت و خلافت او را نیز صریحا بعموم حاضرین گوشزده نمود،پس آنانکه چنین اشکالاتى را درباره سبقت ایمان على پیش آورده‏اند در واقع نه پیغمبر را شناخته‏اند و نه على را.

همچنین ارزش ایمان على علیه السلام را خداوند بهتر از همه میداند و در قرآن کریم از آن تجلیل فرموده است چنانکه به نقل مورخین و مفسرین عامه و خاصه هنگامیکه عباس بن عبد المطلب و شیبه برسم عرب مفاخره میکردند على علیه السلام بر آنها عبور فرمود و پرسید فخر و مباهات شما براى چیست؟

عباس گفت من سقایه حاجیان را بعهده دارم و مباشر آن هستم،شیبه گفت من خادم بیت هستم و کلیدهاى آن در نزد من است على علیه السلام فرمود فخر و مباهات از آن من است زیرا من مدتها پیش از شما ایمان آورده و باین قبله نماز خوانده‏ام چون هیچیک از آن سه تن زیر بر حرف دیگرى نمیرفت داورى پیش پیغمبر بردند تا در میان آنها حکم کند در اینموقع جبرئیل آیه زیر را آورد. (15)

أجعلتم سقایة الحاج و عمارة المسجد الحرام کمن آمن بالله و الیوم الاخر... (16)

آیا شما قرار دادید عمل کسى را که حجاج را آب داده و یا عمارت و نگهدارى مسجد الحرام را بعهده دارد مانند عمل کسى که بخدا و روز قیامت ایمان آورده است؟

بتصدیق عموم مورخین اول کسى که بدعوت پیغمبر جواب مثبت داد و بخداایمان آورد على علیه السلام بوده و باز به نقل تاریخ نویسان شیعه و سنى در همان موقع پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم فرموده است که:اولین کسى که دعوت مرا بپذیرد پس از من جانشین من خواهد بود حال چرا این مطلب مورد قبول اهل سنت نیست باید از خود آنها پرسید و ما در بخش پنجم بحث مفصلى در پیرامون آن بعمل خواهیم آورد.

مطلب مهم و قابل توجه اینست که اسلام و ایمان على علیه السلام را با اسلام دیگران نمیتوان قابل قیاس شمرد زیرا آنحضرت تنها بظاهر امر و یا بعلت قرابت و خویشاوندى با پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم ایمان نیاورده بود بلکه على علیه السلام از اوان رشد و بلوغ حتى از زمان کودکى شیفته جذبه حقیقت بود و در برابر آن،همه چیز را فراموش میکرد لذا نسبت به پیغمبر که مظهر حقیقت بود فانى محض گشته و براى ترویج و اشاعه دین او جانبازى و از خود گذشتگى را بمرحله نهائى رسانید.

بجرأت میتوان گفت که پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم فداکارتر از على علیه السلام کسى را نداشت و خدمات و فداکاریهاى على علیه السلام را در راه اعتلاى اسلام کسى نمى‏تواند انکار کند در تمام مواقف مشکل و بغرنج جان خود را سپر پیغمبر مى‏نمود و این فداکارى را از جان و دل مى‏پذیرفت.

از ابتداى طلوع اسلام پیغمبر اکرم هر روز با مخالفتهاى قریش مواجه شده و بعناوین مختلفه در اذیت و آزار او میکوشیدند تا سال 13 بعثت که در مکه بود آنى از طعن و آزار قریش حتى از فشار اقوام نزدیک خود مانند ابو لهب در امان نبوده است در تمام اینمدت على علیه السلام سایه صفت دنبال پیغمبر راه میرفت و او را از گزند و آزار مشرکین و از شکنجه و اذیت بت پرستان مکه دور میداشت و تا همراه آنحضرت بود کسى را جرأت آزار و ایذاء پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم نبود.

در طول مدت دعوت که در خفا و آشکارا صورت میگرفت على علیه السلام از هیچگونه فداکارى مضایقه نکرد تا اینکه رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم نیز روز بروز در دعوت خود راسختر شده و مردم را علنا بسوى خدا و ترک بت‏پرستى دعوت میکرد و در نتیجه عده‏اى از زن و مرد قریش را هدایت کرده و مسلمان نمود اسلام آوردن چند تن از قریش بر سایرین گران آمد و بیشتر در صدد اذیت و آزار پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم در آمدند.

بزرگترین دشمنان و مخالفین آنحضرت ابوجهل و احنس بن شریق و ابوسفیان و عمرو عاص و عمر بن خطاب (17) و عموى خویش ابولهب بوده‏اند و صراحة از ابوطالب خواستار شدند که دست از حمایت پیغمبر برداشته و او را اختیار قریش بگذارد ولى ابوطالب تا زنده بود پیغمبر را حمایت کرده و تسهیلات لازمه را در باره اشاعه عقیده او فراهم مینمود.

در اثر فشار پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم با عده‏اى از خویشان و یاران خویش سه سال در شعب ابیطالب (دره کوه) مخفى شده و یاراى آنرا نداشته‏اند که خود را ظاهر کرده و آشکارا خدا را عبادت نمایند.

در کلیه این مراحل سخت و مشکل على علیه السلام همراه پیغمبر بود و اصلا این دو نفر چنان با هم تجانس روحى و اخلاقى داشتند که زندگى آنها از هم غیر قابل تفکیک بود.

چون ظهور دین اسلام در مکه با این موانع و مشکلات روبرو شده و در مدت سیزده سال چندان پیشرفتى نکرده و تقریبا در حال وقفه و رکود بود ناچار بایستى اندیشه‏اى کرد و محیط مناسبى براى رشد و نمو نهال تازه اسلام پیدا نمود و همین اندیشیدن و جستجوى راه حل منجر به هجرت پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم گردید که در فصل آتى توضیحات لازمه درباره آن داده خواهد شد.

پى‏نوشتها:
(1) سوره علق آیات 1 الى .5

(2) سوره مدثر آیات 1 الى .7

(3) ذخائر العقبى ص 58ـفصول المهمه ابن صباغ ص .125

(4) ذخائر العقبى ص 59ـینابیع المودة ص 60ـسیره ابن هشام جلد 1 ص 245 و سایر کتب تاریخ .

(5) ینابیع المودة باب 12 ص 61ـارشاد مفید جلد 1 باب 2 حدیث 2

(6) فصول المهمه ص .16

(7) سوره الشعراء آیه .214

(8) تاریخ طبرى جلد 2 ص 217ـارشاد مفید جلد 1 باب 2 فصل 7ـکفایة الطالب باب 51 ص 205ـشواهد التنزیل جلد 1 ص 421ـینابیع المودة ص 105ـتاریخ ابى الفداء جلد 1 ص 216ـتفسیر فخر رازى و کتب دیگر.

(9) سوره مریم آیه .30

(10) سوره مریم آیه .12

(11) سوره یوسف آیه .26

(12) نهج البلاغه.

(13) کفایة الطالب باب 24 ص .123

(14) سوره نجم آیه 3 و .4

(15) فصول المهمه ص 123ـشواهد التنزیل جلد 1 ص 248ـینابیع المودة باب 22 ص 93ـتفسیر قمى ص 260 و سایر کتب.

(16) سوره توبه آیه .19

(17) در اسد الغابة جلد 4 ص 53 آمده است که عمر پیش از اینکه مسلمان شود نسبت به پیغمبر اکرم و مسلمین سختگیر بود.

۱1- برخى مانند ابن خشاب در کتاب موالید الائمة مجموع عمر على -علیه السلام را شصت وپنج ومقدار عمر آن حضرت را پیش از بعثت دوازده سال دانسته است. به کتاب کشف الغمة نگارش مورخ معروف على بن عیسى اربلى(متوفاى سال‏693ه.ق) ج‏1، ص 65 مراجعه شود.

۱2- کشف الغمة، ج‏1، ص‏90.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد