
اشاره چنانکه همه شما عزیزان مىدانید نهم ربیعالاول سالروز آغاز امامت امام عصر (علیه السلام) است. امیدواریم این روز عزیز بر همه شما مبارک باشد. تبعیدیان تاریخ یا به نقطهاى دوردست فرستاده مىشوند تا چشمى به آنها نیفتد و کمکم از یادها بروند و حکمرانان بىهیچ دغدغهاى آنچه مىخواهند بر سرشان بیاورند و یا به نزدیکترین پایگاه حکومت فراخوانده مىشوند تا تحت مراقبتخلیفه و امیر، آهسته بروند و آهسته بیایند و کسى جرات نزدیکى به آنان را نداشته باشد. و این دومین ترفند عمدتا درباره کسانى به کار گرفته مىشود که حکومت، هم از جانب آنان نگران بقاى خود باشد و هم جسارت بىحرمتى و گستاخى صریح نسبت به آنان را نداشته باشد. اینان ظاهرا چون دیگر شهروندان، روزگارشان را سپرى مىکنند اما حتى نفس کشیدنشان به خلیفه گزارش مىشود چه رسد به مصاحبتها، و معاشرتها و مجالستهایشان! هرگاه خطرى حکومت را تهدید کند اینانند که روانه زندان مىشوند و سهمشان شکنجه و آزار است و بس. و در این میان هر که آگاهتر، بىباکتر و آزادهتر باشد، سختتر زنجیرهاى اسارت را برپاى رفتنش مىبندند و او را محکوم به ماندن مىکنند و این است حکایت تلخ اقامت امام حسن عسکرى (علیه السلام) در سامرا، که اگر به انتخاب خود بود شاید هرگز زادگاهش مدینه (شهر باصفاى پیامبر) را ترک نمىکرد.
سامرا، مرکز خلافت عباسى، سال 235 ق امام سه ساله است که همراه پدر بزرگوارش به امر متوکل خلیفه عباسى به سامرا آورده مىشوند تا محترمانه زیر نظر دستگاه خلافت قرار گیرند. این نخستین بار است که سامرا جمعیتى چنین کلان را یکجا به استقبال سرسختترین مخالفان حکومت مىفرستد و آغوشش را بر روى همه حوادثى که مىخواهد آینده را رقم زند، باز و بازتر مىکند.
سامرا، قلب شهر، سالهاى نوجوانى چه دشوار استبا فشار و جبر بیرونى، روح اختیار و آزادى را در درون خود پروراندن و در وقار و کمال و علم و اخلاق برترین شدن، آنگونه که امام حسن عسکرى (علیه السلام) شد! سکوت و خاموشیش لقب «صامت» را براى او به همراه آورد، هدایتگریش سبب شد که وى را «هادى» بنامند، تقوا و پاکیش او را «زکى» کرد و یکرنگى و صمیمیتش نام «خالص» را پیشکش وى نمود. و این همه را در محضر پدر آموخت که او نیز وامدار پدران خویش بود. نگاهشان کن! این دو را که مىبینى خاطره همه اهلبیت برایت زنده مىشود .
سامرا، منزل حکیمه خاتون، سال 254 ق اى کاش شادى امشب تا همیشه دل حکیمه را خوش مىکرد! امشب عروسى نرجس است با عزیز دل او، نور چشم برادرش حسن عسکرى (علیه السلام) و افسوس که چند روز دیگر حکیمه باید در عزاى برادر بنشیند و جامه سوگ امام على نقى (علیه السلام) را بر تن کند . اى کاش برادرش مىماند و تولد نوزاد حسن را مىدید همو که قرار است عالم را از قسط و عدل پر کند آنگونه که از ظلم و جور پر مىشود .
سامرا اندیشه و آرمان امام هیچکس نمىدانست وقتى امام به آن نقطه دوردستخیره شده بود، در اندیشهاش چه مىگذشت . شاید به پراکندگى شیعه فکر مىکرد، به آنانکه در نیشابور، سمرقند، بیهق و طوس مىزیستند و چشم یارى به امام دوخته بودند تا از نظارت و راهنمایى او بهرهمند شوند ... شاید هم به محبان خود مىاندیشید که هر چند اعتقادى به امامت ائمه نداشتند اما دوستدار اهلبیتبودند. مردى از امام پرسید: فرق میان شیعه و محب چیست؟ امام فرمود: شیعه آنانند که از ما تبعیت کنند و همه اوامر و نواهى ما را اطاعت نمایند و کسى که چنین نکند و با آنچه خداوند بر او واجب کرده، مخالفت نماید، شیعه ما نیست .
سامرا، محله عسکر - سالهاى امامت چشم انتظاران امام از شوق در پوستخود نمىگنجند نه مىتوانند بنشینند و نه تاب ایستادن مىآورند. آشفته و بىقرار به راهى که بناست امام از آنجا بیاید و راهى دارالخلافه شود مىنگرند. سامان این شیفتگى ابراز ارادتى است به امام و شنیدن یک حرف از هزاران کلام دلنشین حضرتش اما ... از جانب امام توقیعى به دستشان مىرسد: کسى بر من سلام وحتى اشاره هم به طرف من نکند، زیرا که در امان نیستید. و شیعه بىآنکه مجال گریستن بیابد، بغض دائمىاش را پنهان مىکند.
سامرا، در خلوت امام حسن عسکرى (علیه السلام) از این زیباتر نمىشود، پدر، حسن عسکرى است که چشم بر چشمان فرزندش دوخته، عاشقانه نگاهش مىکند و صمیمانه نجوا مىکند: پسر جانم مژده باد به تو! تو صاحب زمان هستى، تو مهدى و حجتخدا بر زمینش هستى، تو فرزند من و وصى من هستى، من پدر تو هستم تو م ح م د بن حسن بن على بن محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسین بن على بن ابىطالب (علیه السلام) از نسل رسول خدا (صل الله علیه و آله و سلم) و آخرین فرد از امامان پاک و معصوم هستى، رسول خدا به وجود تو بشارت داده است و نام و کنیه را بر زبان آورده، درود خداوند بر ما خاندان باد. دریغا که چنین محبتى باید پنهانى بماند تا به چشمزخم نگاههاى آلوده و جانزخم دستهاى رسوا گرفتار نیاید. فرزند امام حسن عسکرى (علیه السلام) حیاتش نیز چون تولدش باید در خفا و دور از مراقبتهاى خلافتى ادامه یابد.
سامرا، دکان روغنفروشى - سالهاى امامت عثمان بن سعید ظرفهاى روغن را زیر و رو مىکند تا اموالى را که از شیعیان به وى رسیده در آنجا جاسازى کند و پنهانى نزد ابومحمد عسکرى (علیه السلام) بفرستد. او همچون ابراهیم بن عبده و على بن مهزیار از وکلاى معروف امام است و این روزها که کسى اجازه رفت و آمد و ملاقات با حسن عسکرى (علیه السلام) را ندارد، هدایت ویژه شیعیان از طریق افراد امین و مورد اعتماد امام که سابقه علمى درخشان و نیز ارتباط استوار با امامان قبلى داشتهاند، صورت مىگیرد. مردم از طریق این وکیلان معارف شیعى را در قالب حدیث و کلام مىآموزند و نیز نامهها و سؤالات و وجوهات خود را به دست امام مىرسانند و امام (علیه السلام) در نوشتهها و توقیعاتشان به آنان پاسخ مىدهند و البته این همه دور از چشم حکومتیان اتفاق مىافتد.
سامرا، کوچه پس کوچههاى دارالخلافه - سالهاى امامت باز دوشنبهاى دیگر است و امام مجبور است راه دارالخلافه را پیش گیرد تا حضور خود را به آگاهى حکومتبرساند. دوباره قدمهاى نرم و آرام امام بود و لذت بىمنتهاى زمین. امام بىهیچ شتابى گامهایش را آهسته برمىداشت و مىدانست پشت درهاى بسته، کسانى نگران نشستهاند تا عطر عبور امام مستشان کند.
سامرا، زندان حکومتى - سالهاى امامت صالح بن وصیف کلافه شده است، دیگر آزارى نمانده که بر جان امام برساند. او درماندگى را با تمام وجودش احساس مىکند . نمىداند چاره چیست. دو تن را که بدترین مردم مىدانست بر امام مامور کرد ولى آنان چنان تحت تاثیر امام حسن عسکرى (علیه السلام) قرار گرفته که خود در عبادت و نماز به حدى والا دست یافتند. نه راه پس دارد و نه راه پیش، نفس گرم امام در اسارت نیز کارساز است. راستى که داستان، عکس شده است: زندانبان اسیر زندانى مىگردد و این سنت همیشه امامان اسیر است.
سامرا، سراى عبیدالله بن خاقان کارگزار خلیفه عباسى - سالهاى امامت حاجب وارد مىشود. در گوش صاحبخانه زمزمهاى مىکند. عبیدالله یکباره از جا برمىخیزده، چهرهاش گشاده مىگردد، با شادمانى فریاد مىزند: اجازه ورود بدهید! و خود به استقبال میهمان جوان مىرود . دست در گردن او مىاندازد، صورت و پیشانىاش را مىبوسد، او را در جاى خود مىنشاند و با احترام خطابش مىکند و مرتب مىگوید: پدر و مادرم به فدایت ... شب هنگام احمد بن عبیدالله از پدر مىپرسد: میهمانمان کدام بزرگوار بود که چنین احترامش کردى؟ عبیدالله درنگى مىکند و سپس پاسخ مىدهد، او ابنالرضا، امام شیعیان بود که اگر روزى خلافت از دستبنى عباس بیرون رود، در میان بنىهاشم، جز او کسى شایستگى تصدى آن را ندارد. او به خاطر فصل، صیانت نفس، زهد، عبادت و اخلاق نیکو، سزاوار مقام خلافت است. اگر پدر او را دیده بودى مردى بود بزرگوار، عاقل، نیکوکار، فاضل و ... آرى اینچنین دوست و دشمن امام حسن عسکرى (علیه السلام) را مىستایند .
سامرا، در سوگ امام حسن عسکرى (ع) - سال 260ق قیامتى برپا شده از مردم، ناله و شیون همه جا به گوش مىرسد، اشکها بىامان مىبارد و جماعتبا جنازه امام وداع مىکنند. معتمد خلیفه عباسى، ابوعیسى را مىفرستد تا گزارش رحلت امام را تهیه نماید و وى چنین تحریر مىکند: ابو محمد حسن بن على به مرگ طبیعى دیده از جهان فرو بست و گواه این ماجرا از قضات چند نفر و از عیان دربار چند نفر و از اطبا چند نفر و از امراى سپاه چند نفر هستند. و نیرنگ و فریب همچنان ادامه مىیابد.
سامراء، آغاز امامت مهدى (عج) ابوالادیان ناباورانه به اطراف خود مىنگرد، درست دو هفته پیش بود که امام حسن عسکرى (علیه السلام) وى را طلبید و نامههایى را که با دست مبارکش نوشته بود به وى داد تا به مدائن ببرد فرمود: آنگاه که به سامرا بازگشتى صداى شیون از خانه من خواهى شنید و مرا در آن وقت غسل دهند . ابوالادیان گفت: اى مولاى من! هرگاه چنین واقعهاى هولناک روى دهد، امامت با کیست؟ و ایشان فرمود: هر که جواب نامه مرا از تو طلب کند او امام است. ابوالادیان نشانهاى دیگر خواست، فرمود: هر که بر من نماز کند جانشین من است و او امام شماست. امروز ابوالادیان به سامرا بازگشته و صداى نوحه از منزل امام مىشنود ... جلوتر مىرود، جعفر کذاب را مىبیند که بر در خانه نشسته و شیعیان به وى تسلیت مىگویند. حیرت زده نزدیک مىرود اما جعفر سراغى از نامه نمىگیرد. خدمتکار امام بیرون مىآید و جعفر را براى اقامه نماز بر جنازه امام به داخل فرا مىخواند او نیز مهیاى نماز مىشود اما دستهایش که براى گفتن تکبیر، بالا مىرود، کودکى عبایش را به عقب مىکشد و با کلامى که دل ابوالادیان را سخت مىلرزاند مىگوید اى عمو پس بایست که من سزاوارترم به نماز بر پدر خود از تو! جعفر عقب مىرود، کودک بر پدر خویش نماز مىگزارد و سپس متوجه ابوالادیان مىشود. به او مىفرماید جواب نامهاى را که با توست به من بده و ابوالادیان آسوده خاطر مىگردد که جانشین امام را یافته است.
|
سلام عزیز
احتمالا با وبلاگ ثنای علی(ع)آشنایی دارید.
یه بنده خدایی اومده تو وبلاگ و از علی(ع)نوشتن رو نقد کرده اگر ممکنه به عنوان یک دوستدار حضرت امیر(ع) بیاید و نظرتونو بدید!
من لینک شما رو خیلی وقته تو وبلاگم گذاشتم ولی شما انگار کم لطفید!
منتظرتون هستم.
یا علی(ع)